8

209 77 107
                                    

"من دوست دارم بهش بگم یه قرار، درسته رسمی نبود اما به هر حال منو با خودش برد به آپارتمانش."
آبمیوه‎ی هوسوک بلافاصله توی گلوش پرید و تهیونگ چند بار پشتش زد تا جفتش رو از خفه شدن نجات بده.

"خونه‎ش؟ مگه نگفتی واسه یه سری کارای شرکت قرار بود ببینیش؟" هوسوک با صدایی که بخاطر سرفه‎هاش کمی گرفته بود پرسید.

"چرا ولی خب... باید یه سری چیز نشونم میداد که همراهش نیاورده بود و چون یکم طول کشید تا روی مسائل مختلفش کار کنیم رفتیم به آپارتمانش." لبخند جونگ‎کوک با یادآوری شب قبل بزرگتر شد، اما از طرفی متاسف بود که نمیتونه اصل جریان رو به دوست‎هاش بگه. درسته بهشون اعتماد کامل داشت اما جیمین ازش خواسته بود صحبت‎هاشون رو بین خودشون نگه داره پس جونگ‎کوک هم این کار رو می‎کرد.

دیشب وقتی پاش به خونه‎ی خودش رسید تازه با انفجار اطلاعات توی مغزش مواجه شد و تا دیروقت خواب به چشم‎هاش نیومد؛ نمی‎دونست چرا اما بیشتر حس شوروشوق و هیجان داشت و شوکش از اطلاعاتی که ناگهانی به مغزش وارد شده بود، توی پله‎ی دوم قرار داشت.

چند بار موقع غلت زدن توی تختش خودش رو جفت مقدرشده‎ی پارک جیمین خطاب کرد و بعد یا لب پایینش رو گاز می‎گرفت و پتو رو بیشتر روی صورتش میکشید، و یا لبخند بزرگی می‎زد که باعث میشد بینیش چین بیفته و پاهاش رو با هیجان روی روتختی می‎کشید و توی هوا لگد مینداخت.

وضعیت گرگش حتی از خودش جالب‎تر بود؛ جونگ‎کوک تمام مدت شادابی و جهیدن‎هاش رو حس می‎کرد، زوزه‎های سرحال و پریدن و دُم تکون دادنش رو کامل متوجه می‎شد و از اینکه بعد از مدت‎ها می‎تونه کاملا با گرگش هماهنگ بشه بی‎نهایت احساس رضایت و سرخوشی داشت.

بعد از اینکه مثل یه نوجوون کم سن‎وسال ذوقش رو تخلیه کرد به این فکر افتاد که چقدر تمایل داره بیشتر جیمین رو بشناسه، و چقدر خوش‎شانسه که جیمین هم مثل خودش به ملاقات‎های بیشتر تمایل داره. درسته که جونگ‎کوک کاملا به کراشش روی جیمین واقف بود، اما نمی‎خواست صرف اینکه جفت مقدرشده‎ی همن، بیخود ذوق کنه و قدم جدی‎تری برای رابطه‎ای که شاید جیمین شانسش رو بهش می‎داد، برنداره؛ پس برنامه داشت دیدارهای آینده‎شون رو خیلی جدی بگیره و به جیمین نشون بده فقط بخاطر جفت بودن بهش جذب نشده، در واقع احساساتش با وجود وابستگی به قضیه‎ی مقدر بودنشون برای هم، از مقوله‎ی گرگ‎هاشون جداست و بخاطر شخص پارک جیمین توی وجودش شکل گرفته.

جونگ‎کوک کشش گرگ‎هاشون رو متوجه بود و درک می‎کرد، اما می‎دونست مقدر شدن دو گرگ برای هم، صرفا باعث پدید اومدن احساس عاطفی یا کشش جنسی بینشون نمی‎شد -اطلاعاتی که جیمین در اختیارش گذاشته بود؛ راجع به یه جفت که مقدرشده بودن اما فقط دوست‎های صمیمی بودن و در نهایت با افراد مختلفی جفت شدن-  پس حالا که متوجه احساسش به بتا بود، می‎خواست برای نشون دادنش بهش تلاش کنه، و امیدوار باشه جیمین هم بهش شانس این رو بده تا خودش رو نشون بده و شاید مرد بلوندی که توی خواب و بیداری جونگ‎کوک حضور داشت، یک روز جدای از بحث گرگ‎هاشون ازش خوشش میومد و می‎تونست احساس مشترکی با جونگ‎کوک داشته باشه.

☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎Where stories live. Discover now