part 2

275 76 124
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها
(دیشب واقعا نشد آپ کنم، الان هم هول هولی برای اینکه بد قول نشم آپ میکنم. آخر شب جواب کامنت های پارت قبل رو میدم.)

هرچهار تاشون خوابیده بودن که چشم های ییبو و لینو با صدای ناله های ضعیفی باز شد. با اینکه خیلی صدا ضعیف بود ولی اون ها گوش های تیزی داشتن که لازمه شغلشون بود.

انگار هان هم بیدار شده بود چون تونستن ببیننش که سریع از تختش پایین اومد و روی تخت ژان نشست.

هان با شنیدن صدای ناله های ژان، از خواب سبکش بیدار شد و چشم هاش رو باز کرد. سریع و بی صدا از روی تخت خودش پایین پرید و روی تخت ژان نشست.

روی بدن لرزون و خیس عرقش خم شد و دستش رو روی دهنش گذاشت. میدونست ژان چقدر از ضعیف دیده شدنش متنفره، پس دهنش رو گرفت تا صداش اون دو نفر رو بیدار نکنه.

دست دیگه اش رو زیر تنش برد و همونطور که روش خم میشد بدنش رو به خودش چسبوند. سرش رو کنار گوشش برد و شروع به زمزمه کرد تا ارومش کنه.

هان: هیس....تموم شد ژان...تموم شد....بیدارشو داری کابوس میبینی...همه چی تموم شده...الان اینجایی...اروم باش...

با حس دست ژان که بازوش رو گرفت، متوجه بیدار شدنش شد. دستش رو از روی دهنش برداشت تا بتونه راحت نفس بکشه. بدون اینکه ازش جدا بشه اشک های ریخته روی صورتش رو پاک کرد و همونطور موند تا اروم بشه. کمی بعد از فاصله گرفت و بهش نگاه کرد.

نوری که از پنجره اتاقشون میومد دقیقا روی صورت ژان بود و باعث میشد چهره اش رو ببینه. لبخند درخشانی به چهره آشفته اش زد که ژان خیره به لبخندش شد. لبخندی که آرامش زندگیش بود و آرومش میکرد. لبخندی که بهش میفهموند تنها نیست.

+ ممنونم

صداش ضعیف بود ولی به گوش هان که فاصله اش باهاش به یک وجب هم نمرسید، رسید.

هان: تو همه زندگی منی ژان....تنها کسی که دارم...نمیذارم آسیب ببینی

موهای چسبیده به پیشونیش رو کنار زد و بوسه ای به پیشونیش زد.

هان: استراحت کن دیگه کابوس نمیبینی

ژان با آرامش چشم هاش رو بست و اجازه داد لبخندی روی لب هاش نقش ببنده تا به هان نشون بده باز هم مثل همیشه آرومش کرده. هان آروم بازوش رو فشار داد و بعد از برداشتن دستش از زیر تنش، از روی تخت بلند شد و به تخت خودش رفت.

طولی نکشید که هردوشون خوابشون برد و هیچکدوم متوجه نگاه های پر از سوال لینو و ییبو که تمام این صحنه ها رو دیده بودن نشدن.

******

یک هفته استراحت ژان خیلی عادی طی شد. اون ها تمام اطلاعاتی که داشتن رو باهم به اشتراک گذاشتن و مشغول پیدا کردن راهی برای نفوذ به پایگاه بودن.

REVENGEWhere stories live. Discover now