لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.هان دست ژان رو گرفت و دنبال خودش میکشید، وارد اتاقشون توی خوابگاه شد و مقابل ژان که با سری پایین ایستاده بود، ایستاد.
هان: کی قرار بود بهم بگی ژان؟ اگه خودم نمیفهمیدم نمیخواستی بگی نه؟
+ نه هان قسم میخورم میخواستم بگم فقط....
هان: فقط چی ژان؟ چرا همچین چیز مهمی رو باید ازم پنهان کنی؟
+ فقط فکر میکردم آماده گفتنش نیستم
هان: تو میترسیدی من مخالف باشم
+ نه هان من....
هان: میدونی چیو قبول کردی ژان؟ میدونی با این کار خودتونو توی چه خطری انداختی؟
+ خب که چی هان؟ که چی؟ من دیگه خسته شدم
هان: ژان
اخم های ژان از ناراحتی و عصبانیت توی هم رفته بود و صداش انقدری بالا بود که به گوش لینو و ییبو که پشت در رسیده بودن برسه.
+ خستم هان دیگه خسته شدم....از اینهمه فرار کردن....این همه ترسیدن، خسته شدم....به دنیا اومدن توی اون اردوگاه لعنتی انتخاب من نبوده...بزرگ شدن و اموزش دیدن اونجا انتخاب من نبوده.... چرا من حق ندارم خوشحال باشم چرا نمیتونم راحت زندگی کنم؟ تا کی باید بترسم تا کی باید فرار کنم؟؟...خسته شدم هان خسته شدم
هان با دیدن حالات ژان و حرف هاش با ناراحتی جلو رفت و بدنش رو که از خشم و ناراحتی میلرزید به آغوش کشید.
هان: منو ببخش که عصبانی شدم....تو حق داری ژان حق داری...من فقط نگرانتم....من نمیتونم ببینم دوباره آسیب ببینی....
ژان با ناراحتی صورتش رو روی شونه هان گذاشت و چشم هاش رو بست. کمی بعد از آغوشش بیرون اومد و دستشو با کلافگی توی موهاش کشید. هردوشون چند دقیقه ای رو توی سکوت گذروندن تا دوباره هان به حرف اومد.
هان: ژان....
با صدا شدنش توسط هان، روی تخت نشست و بهش نگاه کرد.
هان: میتونم یه چیزی بگم؟ ارومی الان؟
+ آره بگو
هان: میدونی که راجب چی میخوام حرف بزنم مگه نه؟
+ میتونم حدس بزنم
هان: ژان اون ها همراه ما توی این ماموریتن...دیر یا زود بلاخره حقیقت رو میفهمن...اینکه ییبو این حقیقت رو از جایی غیر از خودت بفهمه اصلا خوب نیست
+ من خیلی به این رابطه دلخوش نیستم هان و اینکه مگه مخالف نیستی؟
هان: اول اینکه نه مخالف نیستم فقط نگرانتم...چطور میتونم مخالف خوشحالیت باشم؟ دوم اینکه اگه میخوای واقعا بدون نگرانی باشی و طعم خوشحالی و خوشبختی رو بچشی باید بهش حقیقتو بگی ژان...اینجوری کمی شانستون بیشتره
YOU ARE READING
REVENGE
Action˓▾ 𝐅ICTION: #Revenge ˓▾ 𝐆ENRE: Romance - Action - Angst ˓▾ 𝐀UTHOR: #ꜱʜɪᴀ ˓▾ Couple: YiZhan - MinSung "+ بکشم؟ نه...میخوام ذره ذره...نابودت کنم....میخوام سوختن...اردوگاهی که... همه زندگیت رو....براش گذاشتی....ببینی با تموم شدنش حرف صدای انفجا...