part 6

254 74 238
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
( حقیقتا انقدر از کامنتاتون ذوق زده شدم  که دوست داشتم بهتون یه جایزه ای بدم. اینم جایزه کامنتاتون.)

هردوشون بعد از بررسی دوربین های فروشگاه و اطمینان از اینکه همون افرادین که دنبالشون بودن، توی ماشین نشسته بودن و فروشگاه رو زیر نظر داشتن.

لینو: 3 روز از اخرین خریدشون میگذره، ممکنه از اینجا رفته باشن؟

هان: بعید میدونم، پلیس حتی به اینجا نزدیک هم نشده. الان اینجا امن ترین جاست و لزومی به تغییر مکان نیست

لینو: بمونیم؟

هان: فعلا مجبوریم...منم چک میکنم ببینم میتونم دوربینی این اطراف پیدا کنم که بشه ردشونو زد یا نه... مراقب باش و هر وقت خسته شدی بهم بگو

لینو: وقتی جدی میشی خیلی کیوت تری سنجاب کوچولو

هان فقط نفسش رو بیرون داد و حرفی نزد. جدیدا از اینکه لینو اینطوری صداش میزد کمی خوشش میومد ولی هرگز قرار نبود قبولش کنه. نمیدونست چقدر گذشته که با صدای لینو حواسش رو به در مغازه داد.

لینو: هان...هان نگاه کن خودشونن

هان: توی ماشین بمون

سریع کلاه کپش رو سرش زد و از ماشین پیاده شد.

لینو: هی...احمق کوچولو کجا میری؟ باتوام خطرناکه...واقعا که احمقی

هان بی توجه سریع به طرف مغازه رفت. کمی سر و وضعش رو بهم ریخت و وارد مغازه شد. نامحسوس به مغازه دار اشاره کرد بهش توجه نکنه و بعد رفت بین قفسه ها. بی حرکت موند و زیر چشمی نگاه میکرد تا ببینتشون.

وقتی دید یکیشون داره از مقابله ردیفی که هست میگذره، کمی قدم هاش رو تند رفت و سرش رو پایین انداخت که بهش برخورد کرد. با ریختن خرید ها از دست مرد سریع خم شد و همونطور که با صدای ضعیفی عذرخواهی میکرد خریدارو جمع کرد.

مرد: حواست رو جمع کن بچه احمق...مگه کوری؟

هان: ببخشید اقا ببخشید...

خرید هاش رو دستش داد و توی یک لحظه با دقت چهره اش از نظر گذروند. خودش بود! مرد خریدهاش برداشت و بعد از حساب کردنشون همراه، مردی که همراهش بود، بیرون رفت. هان کمی صبر کرد و از مغازه بیرون رفت. با ندیدن لینو تو ماشین حدس زد دنبالشون رفته باشه.

پیامی بهش داد و وقتی لوکیشنی براش ارسال شد، با خیال کمی راحت نفسش رو بیرون داد. به طرف ماشین رفت و بعد از پوشیدن جلیقه ضدگلوله و برداشتن دستبند و اسلحه اش قصد رفتن کرد که با دیدن جلیقه لینو توی ماشین نفسش رو با حرص بیرون داد.

هان: لعنتی به من میگه احمق بعد خودش بدون جلیقه ضدگلوله رفته سراغ دوتا قاتل حرفه ای

سریع به طرف مسیری که توی لوکیشن ارسالی لینو بود رفت و با احتیاط مسیر رو دنبال کرد. بعد از چند دقیقه پیاده روی متوجه ساختمون بزرگ و نسبتا نیمه کاره ای شد. با دیدن نور ضعیفی حدس زد باید اونجا باشن. بی سیم توی گوشش رو فعال کرد و لینو رو صدا زد.

REVENGEWhere stories live. Discover now