Part 1

1.4K 168 7
                                    

جیسونگ
یعنی خاک بر سرم بشه کی روز اول مدرسه اش رو دیر میرسه اونم مدرسه ای که داخلش بورسیه شده

اگر دویدنمو فاکتور بگیرم به موقع رسیدم
جیسونگ:جونگینا
جونگین: اگر ۵ دقیقه دیر تر رسیده بودی باید با مدرسه خداحافظی میکردی
جیسونگ: میدونم
جونگین: من کلاسمون رو پرسیدم و خوشبختانه داخل یه کلاس هستیم
جیسونگ: جدی،وای پسر دیگه نیاز نیست دنبال دوست بگردم
جونگین:خیلی خب بریم تا کلاسا شروع نشدن
با لبخند گفتم:
جیسونگ: بریم
با جونگین سرکلاس نشسته بودیم که یه پسر مو بلوند اومد طرف جونگین و جونگین با خوش رویی جوابش رو داد
فلیکس: سلام چینگویا
جونگین: سلام فلیکس
اون پسره که ظاهرا اسمش فلیکس بود بهم نگاه کرد و خطاب به جونگین گفت
فلیکس: معرفی نمیکنی
جونگین: اوه،این سنجاب هان جیسونگ هست دوست دوران راهنمایی من
فلیکس: خوشبختم لی فلیکس هستم
لبخند به لب گفتم :
جیسونگ: همچنین
فلیکس لبخندی بهم زد نیمکت پشت من و جونگین نشست
با جونگین و فلیکس مشغول صحبت کردن بودیم که معلم اومد
خانم پارک:سلام بچها پارک یونا هستم دبیر فیزیک شما امیدوارم سال خوبی رو با هم تجربه کنیم
خانم پارک مشغول درس دادن شد تا زنگ خورد
کششی به بدنم دادم که فلیکس اومد بالا سرمون
فلیکس: پایه بستنی هستید؟
جونگین: چرا که نه
جیسونگ: حتما
باهم به سمت کافه مدرسه رفتیم
فلیکس: خب چه طعمی میخواین
جونگین : توت فرنگی
جیسونگ: شکلاتی
فلیکس خطاب به خانمی که داشت سفارش بچه ها رو می‌گرفت گفت:
فلیکس: یه بستنی شکلات،یدونه توت فرنگی و یی بستنی وانیلی
همینطور که بستنی میخوریدم با هم حرف میزدیم
جونگین: جیسونگ میدونستی فلیکس تیک تاکر هستش؟
جیسونگ: جدی
فلیکس : اوهوم
جیسونگ: پس واجب شد شمارت رو داشته باشن
فلیکس: حتما،۷۸۹...۶۷۶۸
جیسونگ: اوکی تنکس
مشغول حرف زدن بودیم که زنگ خورد
جونگین: اِی خداااا
با فلیکس بهش خندیدیم و به هم به سمت کلاس راه افتادین
سر جاهامون نشسته بودیم که معلم اومد
آقای جانگ: خب بچها من دبیر زبان انگلیسی هستم امیدوارم سال خوبی رو تجربه کنید

آخرای کلاس بود که آقای جانگ گفت:
آقای جانگ: خب بچها برای امروز کافیه،در ضمن‌ امروز زنگ آخر دبیر ندارید میتونید زود تر برید خونه


از اونجایی که دبیر نداشتیم زود تر تعطیل شدیم
الان دوباره باید برم خونه و اون مردیکه رو تحمل کنم
کلید رو داخل در چرخوندم وارد خونه شدم
جینویک:هان جیسونگ کجا بودی؟
جیسونگ: مدرسه بودم بابا
جینویک:چرا بجای کار کردن درس میخونی؟
اخمی به ابروهام دادم من کار کنم بدهی تو رو بدم عمرا
چیزی نگفتم و به سمت اتاقم رفتم
ده دقیقه ای می گذشت که صدای زنگ گوشی بابام رو شنیدم
یکم بعد همین طور که یه کمربند دستش بود اومد داخل اتاقم
با ترس به کمربند نگاه کردم و مِن مِن کنان گفتم
جیسونگ: می....میخوای..چی...چیکار کنی؟
چیزی نگفت و با کمربند بهم حمله‌ور شد
از درد ضربه هایی که به کمرم می‌خورد به گریه افتاده بودم و جیغ می کشیدم
بعد ۱۵ دقیقه زدنم از اتاق بیرون رفت
آرومتر که شدم لباسام رو در اوردم و به بدنم خیره شدن کل بدنم یا زخمی یا کبود شده بود
جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و زمان رو پانسمان کردم
و بعد از اون خوابیدم
صبح زود تر بیدار شدم
چون فکر میکردم بخاطر درد بدنم باید آروم تر راه برم ولی نیاز نبود
وارد مدرسه شدم فقط خانم چوی مدرسه بود که مستخدم اینجاست و ایشون داخل حیاط مشغول جارو زدن برگ درختا بود
داخل راهروی مدرسه بودم که دیدم فلیکس داره تیک تاک میگیره همون جا وایسادم و بهش نگاه کردم
یهو نگاهش بهم افتاد و با لبخند سمتم اومد
فلیکس:صبح بخیر
جیسونگ: صبح تو هم بخیر
فلیکس: زود اومدی مدرسه چرا؟
جیسونگ؟ :چون با.......زود بیدار شدم گفتن بیام یکم مدرسه رو بگردم
نمیتونستم واقعیت رو بگم چون نمیخوام دلش به حالم بسوزه
فلیکس: خیلی هم عالی

فلیکس
موقع ناهار بود
با جیسونگ و جونگین به سمت سالن غذا خوری رفتم و روی یکی از میزا نشستیم
آخرای غذا بودیم که جونگین گفت
جونگین: راجب اکیپ مینهو بهش هشدار دادی فلیکس
سرمو به نشونه منفی به چپ و راست تکون دادم
فلیکس: بعد غذا بهش میگم
جیسونگ: اکیپ مینهو مگه چطوری هستش؟اصلا مینهو کی هستش؟
فلیکس: بعد غذا بهت میگم،خب من غذامو خوردم میرم دستشویی
ظرف غذا رو برداشتم و خواستم برم که با سر رفتم تو سینه ی یه نفر
یه اون فرد نگاه کردم
چرا هوانگ هیونجین آدم کم بود
فلیکس: ببخشید
هیونجین: و اگه نبخشم
فلیکس:چیکار کنم که ببخشی؟
هیونجین:نظرت چیه زیر خوابم شی؟
سریع سرمو بالا اوردم ،مینهو و بقیه شون هم پشت سرش بودن
یهو به عقب کشیده شدم
جیسونگ بود
که با عصبانیت به هیونجین خیره شده
جیسونگ: تو دیوونه ای مگه نه که همچین درخواستی داری
هیونجین: هه فکر کنم منو نمیشناسی میگه نه بچه؟
جیسونگ: هر خری هم که باشی نمیتونی اینجوری به
کسی حرف بزنی
دستم رو روی شونش گذاشتم
فلیکس: کافیه جیسونگ،من که قرار نیست زیر خوابش بشم حالا هم بیا بریم
با جونگین و جیسونگ از اونجا خارج
میترسم نه از هیونجین جون اون فقط منو اذیت میکنه میترسم از مینهو چون جیسونگ اونطوری با دوست دوران بچگیش صحبت کرده
میترسم از اینکه بلایی سرش بیاد

مینهو
چه پسر سنجابی شجاعی
احتمالا تازه اومده اینجا که جرعت کرده با هیونجین صحبت کنه
سر کلاس بودیم
که زنگ به صدا دراومد
به پشت سرم که هیونجین و چان نشسته بود خیره شدم
هیونجین: چیزی شده هیونگ ؟
مینهو : نچ،امشب بیاین به بار همیشگی
نگاه همو به چان دادم
مینهو: به سونگمین هم بگو
چان:اوکی
الکسا: منم میتونم بیام مینهو
مینهو: آره

For the first timeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora