Chanکل روز رو با سونگمین بیرون بودیم و الان که ساعت ۹ شب بود تازه برگشته بودیم خونه ما به بابام که راجب مادر سونگمین گفتم گفت با آقای کیم صحبت میکنه البته که تاثیری نداشت ولی خب میشه گفت یه معجزه اتفاق افتاد و مادر سونگمین حالش خوب شد و دکتر به سونگمین گفته بود تا دو ماه دیگه مادرش به کره بر میگرده و خب همین سونگمین رو خیلی شنگول کرده بود
با هم وارد اتاقم شدیم به سونگمبن یه لباس دادم و گفتم عوضش کنه رفت داخل حموم و عوضش کرد
با دیدنش زدم زیر خنده
سونگمین:چته چرا میخندی؟
چان: داخل لباس گم شدی بعد میگی چرا میخندماخم کیوتی کرد و روی تخت دراز کشید
Seungmin
به سقف خیره شده بودم و برای بار هزارم خدا رو شکر میکردم که مامانم خوب شده
چان اومد و کنارم دراز کشید و شروع به مسخره کردنم کرد
چان:نینی کوشولو
از حرفش عصبی شدم و پریدم بهش و آروم زدنش من حرص میخوردم و اون میخندید که مچ دستم رو گرفت میخواستم دستم رو آزاد کنم که افتاد روم هر دومون به لبای هم خیره شده بودیم و هیچی نمیگفتیم
که چان سرشو آورد جلو و فاصله لبامون رو به صفر رسوند داخل ذهنم کلی سوال بود یعنی چان هم دوستم داره با باز شدن دکمه های لباسم از افکارم خارج شدم و به چان نگاه کردم مشغول بوسیدن هم بودیم که خواهر چان وارد اتاق شد و ما هم به سرعت جت از هم جدا شدیمچهیونگ:اوپا، مینهو اوپا و هیونجین اوپا اومدن با خانواده هاشون
چهیونگ به من که زیر زیرکی مشغول بستن دکمه هام بودم به حالت سوالی خیره شد
چهیونگ: سونگمین اوپا داری چیکار میکنی؟
و همون لحظه مینهو،هیونجین و الکسا وارد اتاق شدم
هیونجین: چهیونگ خواهرم گفت بهت بگم برین بازی کنید
چهیونگ: هیونا اومده؟
هیونجین:اوهوم
با رفتن چهیونگ الکسا در رو بست
مینهو: خب خب شما دوتا داشتین چه غلطی میکرین؟
چان:چرا میگید داشتیم کاری میکردیم؟
الکسا: از روی لباس باز سونگمین و لبای کبودش معلومه
چان:من و سونگمین با هم هستیم
چشمام از حدقه زد بیرون
مینهو: جدی
سونگمین: اوهوم
همون لحظه در باز شد و چهیونگ و هیونا وارد اتاق شدن
هیونا:خاله گفت بیاین شام
و سریع از اتاق خارج شدند
به الکسا نگاه کردم کیف لوازم آرایشش رو داد دستم
الکسا:سعی کن یه جوری کبودی های لبت رو بپوشونی
Hyungin
بعد از شام با بچه ها داخل اتاق چان هیونگ حرف میزدیم
چان: ولی مینهو قرار شد اگه سونگمین قبولم کرد کل مدرسه رو شیرینی بدی
مینهو: چان تفکر کن من هزارتا بچه رو شیرینی بدم که چی بشه؟
چان:هزارتا نیستن نهصد و نود و نه تا هستن
هممون پوکر فیس به چان خیره شدیم
چان:تازشم هیونگت از سینگل در اومده نباید شیرینی بدی
مینهو: تو که از سینگلی در اومدی باید بدی نه من بدبخت
چان: منم میدم و یجور دیگه
هیونجین: چجوری اونوقت
چان:بعد اینکه از تایلند برگشتیم مهمونی میگیرم
مینهو: قبول فردا کل مدرسه رو شیرینی میدم
Felix
داشتم با جیسونگ و جونگین حرف می زدیم که یکنفر اومد جلومون اون فرد یه سینی پر از چیز کیک دستش بود ستامون با تعجب یکی برداشتیم و اون آقا رفت سراغ میز بعدی
به رزی که داشت با سویون حرف میزد و چیزکیک میخورد نگاه کردم و پرسیدم
فلیکس: رزی نونا قضیه این چیزکیکا چیه؟
رزی:مثل اینکه چان و سونگمین با هم رل زدن و به همین مناسبت مینهو کل مدرسه رو چیز کیک داده
جیسونگ: چرا چان هیونگ خودش نداده؟
سویون:مثل اینکه شرط گذاشته بودن یعنی من اینجوری شنیدم
اون روز با یکم نصیحت از آقای مین راجب اردوی تایلند به پایان رسید
YOU ARE READING
For the first time
Fanfictionلی مینهو پسری از یه خانواده پولدار هست که هم از نظر مالی هم معنوی خیلی خوب بزرگ شده ولی هان جیسونگ پسری هست که مادرش رو از دست داده و پدرش اون رو مورد ضرب و شتم قرار میدهد the main couple : Minsung sub couple : hyunlix , chanmin genre : asmt , schoo...