Part 5

803 121 6
                                    

مینهو
داشتم لباسم رو میپوشیدم که در اتاق زده شد و صدای الکسا به گوشم رسید
الکسا: مینهو آماده ای میتونم بیام داخل؟
مینهو :آره بیا داخل
در اتاق رو باز کرد و اومد داخل
و به سر تا پام نگاه کرد
الکسا: واو چی خوشتیپ شدی
لبخندی بهش زدم

مینهو: توهم همینطور
مینهو: خب بریم
الکسا: بریم
داشتیم از پله ها پایین میرفتم که صدای چان به گوشم خورد
چان: های
مینهو:های،اینجا چیکار میکنی؟
چان: مامانم میخواست بیاد اینجا منم باهاش اومدم
و چند ثانیه بعد خواهر چان با دو اومد پرید داخل بغل چان و با گریه گفت
چهیونگ:اوپا لطفا منم ببر
چان:نمیشه بچه جون
چهیونگ:چرا نمیشه
چان:اونجا مناسب سن تو نیست
الکسا آهی کشید و به سمت چان و چهیونگ رفت
الکسا: پاشو پاشو بلد نیست بچه آروم کنه
چهیونگ: اونی لطفا منم ببر
الکسا لبخندی به چهیونگ زد و روبه روی چهیونگ روی دو زانوش نشست
الکسا:ببین عزیزم همونطور که چان اوپا گفت اونجا مناسب سنت نیست تازه اگه بیای اونجا حوصلت سر میره چون اونجا هم سن تو کسی نیست که باهات بازی کنه ولی من قول میدم وقتی داریم برمیگردیم با مینهو یه آب‌نبات خوشمزه برات بگیریم
چهیونگ اشکاشو پاک کرد و بهم نگاه کرد
چهیونگ: برام میخری مینهو اوپا؟
لبخندی زدم گفت
مینهو: البته که میخرم
چهیونگ: اونی میشه وقتی برگشتی باهم بازی کنی
الکسا:باشه بازی میکنم ولی فردا چون احتمالا امشب دیر بیایم و خسته باشیم
چهیونگ: آخ جون
الکسا دختر خیلی مهربونی بود همیشه با ماها و دوستاش شوخ و خوش خنده بود اما با کسانی که نمیشناخت مثل برج زهره مار بود منو الکسا از بچگی باهم دوست بودیم چرا که پدر هامون دوست صمیمی
بودن بخاطر همین از وقتی به کره اومد داخل خونه نا زندگی کرد همین باعث شد ما دوستای خوبی بشیم ولی من هیچوقت به الکسا به عنوان عشقم نگاه نکردم
الکسا: خب بریم
چان:بریم

سونگمین
داشتم داخل پارک راه می‌رفتم و گریه می کردم
که گوشیم زنگ خورد
چان هیونگ بود
صدامو ساف کردمو جواب دادم
سونگمین: الو هیونگ
چان:کجا موندی چرا نیومدی؟
سونگمین: نمیام هیونگ
چان: چرا اتفاقی افتاده؟
بغض کرده بودم
سونگمین: نمی‌خوام بیام
چان:بلند میشی میای بار بعدش هم توضیح میری چت شده
سونگمین: باشه باشه ولم کن
تلفن رو قطع کردم
(فلش بک)
سونگمین: چرا نمیفهمی مامانم داره میمیره بعد تو نمیزاری برای این یه هفته ای که زنده هست برم پیشش
سوان:چرا نمیفهمی پسر ها من نمیزارم بری
سونگمین: چرا چرا با مامانم مثل آشغال رفتار کردی و فقط برای اینکه آبروت نره فرستادیش آمریکا یعنی اینقدر پستی که که حتی الان که لب مرگه نمیزاری پسرش رو ببینه
سوان:از الان اون زن رو مرده فرض کن
صبرم لب ریز شده بود با جیغ گفتم
سونگمین: ازت متنفرم آشغال عوضی
با ضربه ای که به گوشم خورد گونم به شدت قرمز کرد
سوان: گمشو بیرون هرزه کثیف
و با دو از اون خونه جهنمی خارج شدم
(پایان فلش بک)
به سمت بار راه افتادم چان دم در منتظرم بود
چان: کجا موندی بچه این چه سر و وضع برای خودت درست کروی
سونگمین: ولم کن هیونگ،هیونجین لباس اضافه آورده بده به من؟
چان:بعید میدونم چون هیچی همراهش نبود
Bang chan
چان:چرا خودت لبا........
جیسونگ: سلام هیونگ
لبخندی زدم
چان:سلام جیسونگا،این کیسه چیه دستت
جیسونگ: لباس زاپاس
چان:جیسونگا میشه لباساتو به سونگمین بدی؟
جیسونگ: حتما
Jisung
داشتم با فلیکس و جونگین حرف میزدم که چانگبین اومد روی استیج
چانگبین: ممنون که برای تولد خواهرم تشریف آوردید
میخواستم یه موضوع رو امشب به تمام مدرسه اعلام کنم
همه به چانگبین خیره شدن و منتظر این بودن که چانگبین حرف بزنه
چانگبین: میخواستم دوست پسرم رو به همتون معرفی کنم
و همین حرف کافی بود که صدای پچ پچ داخل بار بپیچه
به فلیکس نگاه کردم اشک داخل چشماش حلقه زده بود
چانگبین: هیونجینا نمیخوای بیای پیشم
هیونجین لبخندی زد  و اومد روی استیج و دستش رو تو دست چانگبین حلقه کرد
چانگبین: هوانگ هیونجین دوست پسر من و کسیه که من عاشقشم
و همون موقع بود که اشک های فلیکس روی گونه هاش سرازیر شد و با دو از بار خارج شد
من و جونگین هم به دنبال اون از بار خارج شدیم

Bang chan
بعد از مهمونی با اعضای اکیپ و چانگبین نشسته بودیم و همه به سونگمینی که تا الان ۱۰ شات ویسکی خورده بود خیره شده بودیم و هیچی نمی گفتیم
که دست مینهو رو دست سونگمین نشست
مینهو: بسه دیگه خودت و کشتی،تو امشب چه مرگت شده؟
الکسا: سونگمین چشمات کاسه خونه بسه دیگه
همون موقع بود که سونگمین جلوی دهنش رو گرفت و با دو از بار خارج شد
چان: من میرم دنبالش
از بار خارج شدم که دیدم کنار یه درخت داره بالا میاره
به سمتش رفتم
وقتی متوجه شد کسی که پشتش هست منم خودش رو تو بغلم انداخت
چان: باید بریم دکتر
داخل بغلم چرخی زد
و یدفعه لباش رو روی لبام کوبید
اولش تعجب کردم
ولی با مک محکمی که به لبام زد
به خودم اومدم و همراهیش کردم
لب های همو محکم مک میزدیم
انگار که روز ها آب نخورده بودیم
میخواستم با لباش سیراب شم ولی هر چی که بیشتر می بوسیدمش تشنه تر میشدم
همو می بوسیدیم که بخاطر کمبود اکسیژن مجبور به جدا شدن شدیم
به صورتش نگاه کردم عرق کرده بود و باعث شده بود که پوست صورتش کمی برق بزنه
موهاش روی صورتش بخش شده بود و گونه‌اش سرخ شده بود
یکی از دستام رو زیر زانوش و یکی از دستاش زیر گردنش
به سمت ماشین بردمش
در ماشن رو باز کردم
همینجور که می بوسیدمش
دستم به سمت یقه لباسش رفت
اما فکر کردن به موضوعی تمام رویا پردازی هام رو خراب کرد
اما یادآوری اون جمله تمام رویا پردازی هامو خراب کرد
نمی تونم داخل مستی ازش سو استفاده کنم بااینکه میدونم وقتی مستی کنترلش دست خودش نیست
ازش جدا شدم
ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه اش راه افتادم...............

For the first timeWhere stories live. Discover now