Part 11

774 114 10
                                    

با دیدن چشمان باز مینهو دکمه کنار تخت رو فشرد و چند ثانیه بعد پرستار ها وارد اتاق شد و بعد چک کردن حال مینهو از اتاق خارج شد در همین فاصله جیسونگ ما پدر مینهو تماس گرفت و آنها رو از حال مینهو خبردار کرد و دوباره کنار مینهو نشست ،مینهو همینطور که بخاطر درد اخماش تو هم بود زمزمه کرد

مینهو:جیسونگ..تو اینجا..چیکار..میکنی؟
جیسونگ:بهت توضیح میدم اما باید زود خوب شی که به مدرسه بیای تا اون موقع خدانگهدار

این رو گفت و از اتاق خارج شد و اون پسر رو سردرگم رها کرد

Jisung
یک هفته از روزی که مینهو بهوش اومده بود گذشته و امروز اومده بود مدرسه اما در کمال تعجب هیج سوالی ازم نپرسیده بود با شنیدن صدای زنگ که تعطیل شدن مدرسه رو علام می کرد از بچه ها خداحافظی کردم و از مدرسه بیرون اومدم که یه ماشین جلوم وایساد از ترس دو قدم عقب رفتم شیشه های ماشین دودی بود به همین خاطر نمی‌شد دید که کی داخل ماشین هست سوالی به پنجره ماشین خیره شدم که پنجره پایین کشیده شد و چهره مینهو نمایان
همینطور که به جلو نگاه می‌کرد خیلی محکم گفت

مینهو: سوار شو.
جیسونگ: ها؟؟

نگاهشو بهم داد و شمرده شمرده و البته محکم گفت

مینهو: س..وار..شو

آب دهنمو قورت دادم و سرمو تکون دادم به طرف صندلی کمک راننده رفتم در ماشینو باز کردم و روی صندلی نشستم ماشینو روشن کرد و و راه افتاد

جیسونگ:مینهو الکسا کجاست؟
مینهو:رفته خونه دوستش
جیسونگ: آها،کجا داریم میریم
مینهو: خونه من
جیسونگ: چ..چرا؟
مینهو: مگه جنابعالی نگفتی زمانی که خوب شدم برام توضیح میدی که چرا دروغ گفتی

چیزی نگفتم  و به روبه‌رو خیره شدم
با رسیدن به خونه البته که خونه نه عمارت دوتا بادیگارد دم در خونه بودن و با دیدن ماشین مینهو در های بزرگ عمارت باز شدن
با هم از ماشین پیاده شدند
با دیدن مینهو تمام خدمه بهش احترام گذاشتن
وارد اتاقش که شدیم در رو بست و قفلش کرد

مینهو: چرا؟
جیسونگ: چی چرا

بهم نزدیک تر شد
مینهو: چرا دروغ گفتی
جیسونگ: میخواستم انتقام اون کار رو ازت بگیرم

دوباره بهم نزدیک شد و منم عقب رفتم انقدر این کار رو انجام دادیم که به دیوار چسبیدم و با لحن آروم لب زد

مینهو: چرا من که بهت گفتم متاسفم گفتم چیکار کنم که ببخشیم

به هر جایی جز چشماش نگاه کردم و لب زدم

جیسونگ: خودت رو بزار جای من انقدر راحت فراموش میکردی،اگه یکی به یه آشغال می گفت بهت تجاوز کنن اون فرد رو می بخشیدی

صدام کم کم بالا رفت و اشکام روی گونه هام سرازیر شد
مینهو: من بهش گفتم فقط بترسونتت و حتی بهت نزدیکم نشه
جیسونگ: چی؟
مینهو: درسته گفتم فقط بترسونتت که دیگه اینطوری با هیونجین حرف نزنی

داخل فکر فرو رفتم یعنی انقدر زود قضاوتش کردم؟

مینهو: کار کیه؟
جیسونگ: ها؟
مینهو :زخم های بدنت کار کیه؟

نمیدونم چرا ولی دلم میخواد بهش بگم

جیسونگ: بابام

چشماش نگران شد

مینهو: با چی زدتت
جیسونگ: کمربند

سریع دستم رو گرفت و روی تختش نشوندم و از یکی از کشو هاش جعبه کمک های اولیه رو بیرون آورد

مینهو: لباست رو در بیار
جیسونگ: وات؟

دستاش رو به دکمه های لباسم  رسوند و شروع به باز کردنش کرد سریع دستاش رو پس زدم
جیسونگ: داری چه غلطی میکنی

دوباره دستاش رو به دکمه ها رسوند و لب زد

مینهو: ممکنه زخمای عفونت کنه،بدونه شک تو دستت به زخمای کمرت نمیرسه

وقتی دکمه های لباسم رو باز کرد سریع از تنم درش آورد و با دیدن بدنم چشماش دوتا شد سریع در جعبه رو باز کرد و چندتا پماد و چند تا باند از داخلش دراورد

مینهو: از کی بابات میزنتت؟
جیسونگ: از سیزده سالگی

دیگه چیزی نگفت و شروع به پماد زدن به سینه،شکم و کمرم کرد با گذشت چیزی حدود پنجاه دقیقه از روی تخت بلند شد و سمت کمد لباسش رفت و یه هودی رو از داخلش خارج کرد و سمتم گرفت

مینهو:برو این رو بپوش و شلوارت رو در بیار چون معلومه زخم  پاهات از بالا تنت بهتر نیست
جیسونگ:نیازی نیست

و سریع پیراهنم رو برداشتم تا تنم کنم که از دستم کشیدش

مینهو :درخواست نبود دستور بود عجله کن

به چشماش نگاه کردم و هودی رو ازش گرفتم
felix
مدرسه خیلی وقت بود که تعطیل شده بود ولی من همچنان در تلاش گرفتن چالش های مختلف بودم
داشتم موفق میشدم که پاهام پیچ خورد و خوردم زمین

فلیکس: آیی... مامان مچ پام

با شنیدن صدا کسی سر جام لرزیدم

هیونجین: حالت خوبه؟
کنارم نشت و دستشو به مچ پام رسوند می تونستم سرخ شدن گونه هام رو بخاطر همین لمس کوچیک احساس کنم

فلیکس: خوبم

خواستم از جام بلند شم که مچ پام تیر کشید و دوباره روی زمین افتادم به صورت هیونجین خیره شدم،لباش دلم میخواد ببوسمش و زمانی به خودم اومدم که اونم به لبای من خیره شده بود و چند ثانیه بعد این لب هامون بودن که در حال مکیدن همدیگه بودن







و جایزه گشاد ترین نویسنده میرسه به بنده
دلم براتون تنگ شده بود
روز جهانی دختر رو به خودم و تمامی دخترها تبریک میگم

For the first timeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora