جین:چی؟!
هوسوک:شما تو این کتابخونه نمی مونید!میرین تو یه دنیای دیگه
کوک:این یه شوخیه؟
هوسوک با جدیت گفت:نخیر.اصلا!
تهیونگ:خب من نمیدونم داری چه کلکی میزنی ولی اگه نزاری بریم بیرون،به پلیس زنگ میزنم!
هوسوک پوزخندی زد و گفت:هه....می تونید امتحان کنید.
ولی تلفن هیچ کدومتون روشن نمیشد!
کوک:اصلا گوشیم کار نمیکنه!
جین و تهیونگ:منم!
نامجون:برای هیچکسی کار نمی کنه!
نامجون با لحنی که معلوم بود عصبی شده گفت:چه کوفتی داره اینجا اتفاق میوفته!؟
هوسوک:به بازیِ ماهِ سیاه خوش اومدید!
جین:بازی؟من حوصله ی بازی ندارما!!
هوسوک:آخِی...چه حیف که حق انتخاب ندارین!
تهیونگ:مثلا چه غلطی می خوای بکنی؟
کوک با عصبانیت گفت:ما حق انتخاب داریم و منم این بازی مسخره رو انجام نمی دم!
هوسوک:خب هر چقدر میخواید تلاش کنید ولی تنها راه خروج اینه که وارد بازی بشید!
جین:کور خوندی!خودم یه راه فرار پیدا می کنم
هوسوک با پوزخند گفت:باشه...
جین به همه جای دیوار ها و لگد زد ولی چیزی نشد
نامجون:بذار من امتحان کنم!
نامجون لگد های محکم به قفسه کتابخونه ها می زد ولی بازم هیچی نشد!
هوسوک:دیگه بیاید دنبالم چون تا فردا هم ضربه بزنید به اینور و اونور اتفاقی نمی افته!
همشون قبول کردن ولی خشم رو تو چشماشون می شد دید!
هوسوک:الان بیاید دنبالم!
تهیونگ:چرا باید بیایم دنبالت؟چرا بهت اعتماد کنیم؟
هوسوک:می خواید تا آخر عمرتون اینجا گیر کنید؟
دیگه هیچکس چیزی نگفت و همه بر خلاف میلشون دنبالش کردن چون چاره ی دیگه ای نداشتن
هوسوک در مشکی رو باز کرد
یه اتاق کوچیک بود و توش جعبه های قدیمی و کتاب های کهنه با جلد های پاره شده و کلی تاز عنکبوت بود
نامجون:انتظار که نداری ما بریم داخل؟
هوسوک:اتفاقا باید برین داخل!
جین:من وسواسیم نمی تونم!
هوسوک:الان هر چهار نفرتون برید داخل و هر کدومتون کتابی به اسم «ماهِ سیاه»پیدا کرد صدام کنه!
کوک:چرا باید اینکار رو-
نامجون با اشاره به کوک گفت که ساکت باشه
هوسوک بیرون از اتاق ایستاد و منتظر شد تا پیداش کنن
یه ربع گذشت و همه داشتن میگشتن که یهو تهیونگ داد زد:من پیداش کردم!!
هوسوک سریع اومد داخل اتاق و گفت:آفرین!
کوک:از کجا پیداش کردی؟چطوری پیداش کردی؟
تهیونگ:دیدم لبه ی یکی از کاشی ها اومده بالا....زیر اون بود!
جین:اوه چه چشمای تیزی داری!
نامجون:خب الان چی میشه؟
هوسوک:الان میگم.....راستی من هوسوکم
نامجون:منم نامجونم
جین:سوکجین هستم ولی همه جین صدام می کنن
کوک:جونگکوکم ولی بهم کوک یا کوکی هم میگن
تهیونگ:من تهیونگم
هوسوک:خوشبختم....خب حالا تهیونگ کتابو باز کن
ته تا کتاب رو باز کرد نور های سفیدی ظاهر شدن
کوک چشماش برق زد و گفت :وای چه خوشگله!
کم کم اون نور بزرگ تر شد و رنگش طوسی شد
نامجون یکم ترسید و گفت:چه اتفاقی داره میوفته!
اون نور ها به قدری بزرگ و تیره شدن که یه پورتال مشکی رو تشکیل دادن
جین با تعجب گفت:این چیه دیگه؟!
هوسوک:بیابن بریم داخلش!
تهیونگ:ببخشید چی؟الان دیوونه شدی؟باهات بیایم تو یه دایره ی بزرگ سیاه؟مثل اینکه ما رو خر فرض کردی!
هوسوک:فعلا باهام بیاین بریم
کوک:ته ته بخواتر من بیا بریم دیگه فوقش با هم بدبخت میشیم!
تهیونگ:فقط بخواتر تو!
همه شون رفتن تو پورتال و خیلی سریع افتادن تو ی جنگل
نامجون:الان ما به جنگل تلپورت شدیم؟
هوسوک:نه
اونجا جنگل بود ولی دو تا در جلوشون بود
یکیشون زرد بود و اون یکی مشکی
کوک:این در های مشکی و زرد چی هستن؟تو کدوم بریم؟اگه بریم تو مشکیه چی میشه؟اگه بریم تو زرده چی میشه؟اگه-
تهیونگ حرف کوک رو قطع کرد و با صدای بلند:وای کوکی!!دو دقیقه خفه شو!
کوک:باشه ولی-
هوسوک:خب کیا میگن بریم تو دَرِ مشکی؟
نامجون و جین و کوک دستشون رو بردن بالا
تهیونگ:من حس بهتری نسبت به دَرِ زرد دارم!
هوسوک:خب اول میریم تو در مشکی بعدش زرد...ببخشید تهیونگ ولی در مشکی رای بیشتری آورد
اونا وارد شدن
وارد یه شهر شدن!ولی اونجا یه شهر معمولی بود؟
______________
خب عزیزان اینم از پارت ۲
ببخشید کوتاه بود فردا با پارت های بلند تر اپلود می کنم🖤
راستی بنظرتون جریان دَرِ مشکی و زرد چیه؟
VOUS LISEZ
Black Moon Library|(تهگی)کتابخانه ی ماهِ مشکی
Fanfiction✖️این فیک کامل شده✖️ *** کاپل اصلی:تهگی *** کاپل های فرعی:کوکمین،نامجین *** تاپ ها:تهیونگ و نامجون و جونگکوک باتم ها:یونگی و جین و جیمین *** ژانر:تخیلی *** روز های آپلود:هر روز و اگه یک روز به هر دلیلی نشد روز بعد ۲ پارت یا یک پارت طولانی تر آپلود...