🖤Part 8🖤

187 39 14
                                    

تهیونگ:میشه یه سوال بپرسم؟
جین:پس من ۳ ساعته واسه چی اینجام؟بپرس
تهیونگ:جین هیونگ......فکر کن با یکی آشنا شده باشی که خیلی نمیشناسیش ولی وقتی پیشت نیست دلت براش تنگ میشه و همش تو فکرته.....این چه حسیه؟
جین:تهیونگ تو عاشق شدی!
تهیونگ:من....عاشقم؟
جین:اره حالا بگو درمورد کی میگی؟
تهیونگ:یونگی.......
جین:واقعا!؟
تهیونگ:اره.....
جین:ولی تو که خیلی خوشحال بودی که از پیشش میری و خیلی ازش بدت میومد
تهیونگ:می دونم ولی دلم براش تنگ شده و خیلی برام عجیبه چون فقط یه بار دیدمش که اون یه بارم خدمتکارش بودم
جین:می دونی این یعنی چی؟
تهیونگ:نه یعنی چی؟
جین:عشق در نگاه اول
جین:کوکی هم همین اتفاق براش افتاد
تهیونگ:راست میگی؟
جین:اره اونم عاشق جیمین شده
تهیونگ:باشه ولی من می خوام برگزدم پیش شوگا باید باهاش حرف بزنم از جیمین هم درمورد شوگا سوال پرسیدم ولی جوابی بهم نداد
جین:پس ذهنت درگیر شوگاعه!
تهیونگ:اره......اون موقع که مجسمه اش رو شکستم و با حوصله اومد من...
جین:تو جذب بدنش شدی؟
تهیونگ:اره...خیلی سفید بود و بنظر نرم میومد
جین:یعنی فقط بدنشو میخوای؟!
تهیونگ:نه!نه!
جین:پس چه چیزیش رو دوست داری؟البته به جز بدنش
تهیونگ:خب اون خیلی قدرتمند و شجاعه و این که مثل اشغال باهامون رفتار نکرد خوشحالم کرد
جین:خب این منطقیه...منم دلش براش تنگ شده ولی خب جیمینو بیشتر دوست دارم
جین:راستی ته
تهیونگ:بله؟؟؟
جین:تو که خوشحال شدی باهامون خوب رفتار کرد چرا بازم باهاش خوب نبودی؟
تهیونگ:نمی دونم.....نمی خواستم قبول کنم دارم جذبش میشم
جین:چقدر شبیه کوک میمونی
تهیونگ:چیکار کنم جین؟
جین:برو پیشش
تهیونگ:الان؟!
جین:اره اگه تونستی برو
تهیونگ:جین!
جین:بله؟
تهیونگ:اگه گِی نباشه چی؟
جین:خب از هوسوک‌ بپرس
تهیونگ:اوکی پس من‌ میرم
جین رفت پیش بقیه
جیمین:حالش بهتر شد؟
جین:اره
نامجون:چی شده بود؟
جین:بین من و تهیونگه اگه می خواست تو بدونی فقط منو صدا نمی کرد
تهیونگ اومد پیششون
کوک:تهیونگ الان بهتری؟
تهیونگ:اره و بیخشید سرت داد زدم
کوک:اشکالی نداره حتما دلیلی داشته
تهیونگ:جیمین
جیمین:بله؟
تهیونگ:هوسوک کجاست؟
جیمین:طبقه ی پایینه داره استراحت می کنه،برای چی؟
تهیونگ:باهاش کار‌ دارم خیلی مهمه
جیمین:اوکی موفق باشی
تهیونگ:مرسی
تهیونگ رفت تو آسانسور و رفت طبقه ی پایین
تهیونگ رفت پیش هوسوک
تهیونگ:هوسوک؟
هوسوک:بله؟
تهیونگ:می تونم برم پیش یونگی؟
هوسوک تعجب کرد و گفت:چی؟!
تهیونگ:می خوام برم پیش یونگی!
هوسوک:باشه ولی چرا؟
تهیونگ:باید باهاش حرف بزنم
هوسوک:در مورد چی؟
تهیونگ:الان نمی تونم بگم
هوسوک:خب بیا بریم.....
تهیونگ: مطمئنی برگردم،بیرونم نمیکنه؟
هوسوک:مطمئنم که با آغوش باز بهت خوش آمد میگه!
تهیونگ:چطور انقدر مطمئنی؟
هوسوک:بعدا بهت میگم
اونا از همون دَری که اومدن رفتن بیرون دوباره وارد دنیای یونگی شدن
رفتن دم در خونه ی یونگی ولی مثل اولین باری که اومده بودن نبود
هیچ نگهبانی نبود و چراغا خاموش بودن
وقتی چراغا رو،روشن کردن فهمیدن که واقعا کسی نیست
اونا رفتن تو آسانسور و دکمه رو زدن
وقتی رسیدن خونه ی یونگی در زدن ولی یونگی جواب نداد
دستگیره رو تکون دادن و در باز شد
اصلا قفل نبود
وقتی رفتن تو دیدن بیشتر وسایل خونه شکسته شده و هیچکس اونجا نبود
ولی یه صدایی از تو حموم میومد
______________
میدونم دیر شد ولی نت یاری نمی کرد🫠

Black Moon Library|(تهگی)کتابخانه ی ماهِ مشکیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin