🖤Part 5🖤

194 38 12
                                    

یونگی:هوسوک اصلا بهتون نگفته؟
کوک:نه....چی رو باید میگفت؟
یونگی:هیچی....
کوک:بگو دیگه
یونگی:کوک فعلا غذاتو بخور
***
؟؟؟:امشب میان؟
هوسوک:بله
؟؟؟:خیلی ذوق دارم...بنظرت بیان اینجا خوشحال میشن؟
هوسوک:فکر کنم بشن چون وارد دنیای یونگی شدن خیلی حالشون گرفته شد
؟؟؟:یونگی اذیتشون می کنه؟
هوسوک:نمی دونم ولی میدونم برای یونگی کار میکنن
؟؟؟:پس قطعی شد دیگه؟ میاریشون؟
هوسوک:بله جیمین شی!مطمئن باش
جیمین:مرسی هوسوک
هوسوک:خواهش می کنم
***
یونگی:وااای دلم!دارم میمیرم
نامجون:هر کسی اگه انقدر زیاد خوراکی می خورد دل درد میگرفت
یونگی:جین تقصیر توئه!
جین:تو اندازه ی خرس خوردی تقصیر منه؟
یونگی:اره اگه انقدر غذا و پسران خوشمزه نبودن منن انقدر نمی خوردم
کوک:همیشه دستپخت جین هیونگ عالیه
جین:بابا خجالتم ندییی
تهیونگ:وای خسته شدم!
یونگی:میخواین تا هوسوک نیومده با هم فیلم ببینیم؟
کوک:ارهههه
نامجون:بنظرم خوبه!
***
صدای تق تق در اومد
یونگی:اوه فکر کنم هوسوکه
یونگی رفت در رو باز کنه بقیه هم پشت سرش اومدن
یونگی در ور باز کرد و هوسوک رو دید
هوسوک:سلام یونگی!
یونگی:سلام...
هوسوک:سلام بچه هااا
خب بیاین با هم بریم تو ی دنیای دیگه
یونگی:خب الان دیگه باید باهاتون خداحافظی کنم...
یونگی جین رو بغل کرد و گفت:مرسی جین برای همه چی ازت ممنونم...جینم بغلش کرد
نامجونم بغل کرد و ازش تشکر کرد و نامجونم اونو بغل کرد
بعدی نوبت کوکی بود
کوک رو بغل کرد و گفت:مرسی پیشم بودی
کوکی هم بغلش کرد
ولی وقتی به تهیونگ رسید یونگی بغلش کرد و گفت:مرسی که خونه امو تمیز کردی و ببخشید که بهت بد گذشت
تهیونگ بغلش نکرد و گفت:خوبه خودت می دونی بهم بد گذشت
یونگی:خب از همتون ممنونم و دلم براتون تنگ میشه
نامجون:ولی تو فقط یه روز ما رو دیدی
یونگی:اره خب من هم تنهام هم زود وابسته میشم برای همین جای خالی‌تون خیلی حس میشه
کوک:منم ازت ممنونم
جین:تو میتونستی بلا های بدی سرمون بیاری ولی باهامون دوستانه رفتار کردی
تهیونگ:وای بس کنید دیگه بیاین بریم
یونگی:خداحافظ
اونا رفتن و در رو پشت سرشون بستن
یونگی با خودش گفت:هعی......دوباره همه چی مثل اولش میشه
***
هوسوک اونا رو به یه دَرِ مشکی رسوند
هوسوک:از اینجا اومدیم از اینجا هم برمیگردیم!
همه شون از دَرِ مشکی خارج شدن و دوباره به همونجا برگشتن ولی این سری وارد دَرِ زرد شدن
وقتی وارد شدن دیدن اینجا یه شهر خیلی شاد با رنگ های پاستیلیه
ابر ها از پشمک هستن و تو آسمون دو رنگ آبی و صورتی رنگین کمون دیده می شد
همه خیلی خوشحال بودن و لباس های کیوت و رنگارنگ پوشیده بودن
کوک:وای اینجا چقدر خوشگله!
جین:واقعا برعکس دنیای یونگیه!
نامجون:تا حالا جایی مثل اینجا ندیدم...زیادی شاده
تهیونگ:هوسوک
هوسوک:بله ته؟
تهیونگ:وقتی پیش یونگی بودیم گفت که باید حداقل ۱ هفته بمونیم.....من دلیلشو پرسیدم و اون فکر کرد که تو بهمون گفتی بعدش هم از زیرش در رفت
هوسوک قضیه چیه؟چرا حداقل باید یه هفته اینجا بمونیم؟
____________
خب اینم از پارت ۵
امیدوارم خوشتون اومده باشه🐾

Black Moon Library|(تهگی)کتابخانه ی ماهِ مشکیOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz