🖤Part 6🖤

200 38 19
                                    

هوسوک:خب.....
کوک:ربطی به خوش شانسی یا بدشانسی داره؟
هوسوک:اره!کوک خیلی باهوشی از کجا فهمیدی؟
کوک:من درمورد اون دو تا دوست که ۸۰ سال پیش اومدن اینجا و برگشتن تحقیق کردم!
تهیونگ:خب هوسوک داشتی میگفتی
هوسوک:خب برای شناخت آدما به حداقل یه هفته زمان نیاز داریم و طبق شناختی که از آدما داریم تایین می‌کنیم که لیاقت خوش شانسی رو دارن یا نه
کوک:اوووو
هوسوک:بیاین الان بریم پیش رئیس
***
اونا رسیدن به قعله ی خوشگل و بامزه ی جیمین که روش نوشته بود موچی
هوسوک زنگ در رو زد و بلافاصله،در باز شد
اونا وارد اون قعله ی کیوت شدن
جین:رئیس اینجا چند سالشه؟
هوسوک:همسن یونگیه...۲۲ سالشه
نامجون:حس می کنم ۵ سالشه
هوسوک:می دونم شاید اینجا بچه گونه بنظر بیاد ولی خیلی دنیای قشنگ و خوبیه
همون موقع دیدن پسری با بلوز زرد پاستیلی و شلوار جین آبی آسمونی اومد جلوشون
جیمین با لبخند گفت:سلام!من جیمینم رئیس اینجا ولی شما می تونید منو چیم چیم یا موچی هم صدا کنید
کوک خیلی تعجب کرده بود
تاحالا پسر به زیبایی اون ندیده بود
کوک فقط به جیمین نگاه کرد
جیمین:خب خوشحال میشم شماهم خودتون رو معرفی کنید
نامجون:من کیم نامجون هستم.خوشبختم از آشناییتون
جیمین خندید و گفت:منم خوشبختم!
جین:من سوکجینم ولی چون مردم حال ندارن بگن سوکجین بهم میگن جین
تهیونگ:کیم تهیونگم
جیمین به کوک نگاه کرد و گفت:و شما؟
کوک هول کرد و گفت:من ک-کوکی ام
جیمین:کوکی؟چه اسم کیوتی!
کوک خندید
باورش نمیشد که همچین آدم زیبایی وجود داره
فکر می‌کرد یونگی زیباترین موجودی بود که دیده تا وقتی که جیمینو دید
جیمین:خب بیاین بریم طبقه ی بالا
رفتن دنبال جیمین
جیمین اونا رو برد به پنت هوسش
اونجا استخری بود که با نوشیدنی بلوبری پر شده بود
اونجا پر از خوراکی بود
جین:اینجا بهشتهه
جیمین:هر کاری دوست دارید بکنید و کاری کنید بهتون خوش بگذره
تهیونگ:ام....جیمین؟
جیمین:بله؟
تهیونگ:میتونم باهات حرف بزنم؟
جیمین:حتما گوش میدم
تهیونگ:میشه تنها باشیم؟
جیمین:اره بیا بریم تو اتاقم
کوک یجورایی حسودی می کرد و با خودش گفت:الان کجا می‌رن؟یعنی اون موچیِ کیوت قراره مالِ تهیونگ بشه؟
جیمین و ته رفتن تو اتاق جیمین
جیمین:برو رو تخت بشین تا خسته نشی الان منم میام
تهیونگ رو تخت نرمش نشست و چند ثانیه بعد جیمین با دوتا شیک توت فرنگی اومد و یکیشو داد به ته بعد خودش رو تخت نشست
جیمین:خب تهیونگ حالا بگو
تهیونگ:خب من کجکاو بودم در مورد رابطه ی تو با یونگی...
جیمین:هر سوالی خواستی بپرس تا اونجایی که بتونم جواب میدم
تهیونگ:چرا با هم دشمنین؟
جیمین:من باهاش دشمن نیستم.....اون بهم گفت که دشمن منه وگرنه من هیچ مشکلی باهاش ندارم
تهیونگ:خب چرا خودشو دشمنت حساب میکنه؟از این آدماست که الکی نسبت به یکی گارد میگیره؟
جیمین:نه اصلا اینطوری نیست!
تهیونگ:پس چرا با اینکه تو اذیتش نکردی میگه با هم دشمن هستید؟
جیمین:خب من....اینو نمی تونم بگم
تهیونگ:چرا؟!
جیمین:ببین تهیونگ تو خوب یونگی رو نمیشناسس و از گذشته اش خبر نداری
تهیونگ:خب برام تعریف کن...هر چقدر طولانی باشه گوش میدم
جیمین:چرا؟
تهیونگ:لازمه بدونم!!
تهیونگ:اصلا شماها انسانید؟
جیمین فکر کرد تهیونگ بهش توهین کرده ولی بازم با آرامش گفت:منظورت چیه؟
تهیونگ:منظورم اینه که شماها که رئیس های این دنیا های داخل کتابی اثانسان هستید یا پَری یا اِلف و......
جیمین:ما انسانیم از اولش هم انسان بودیم
تهیونگ:ولی چجوری یه دنیا ساختید و برای خودتون اداره اش میکنید
جیمین:ما اینا رو نساختیم و این دنیا ها رو پدربزرگ هامون ساختن و بعد پدرهامون اداره اش کردن و الان هم ما اداره می‌کنیم و باید برای خودمون جانشین بیاریم که بعد از ما هم اینجا رو یکی بتونه کنترل کنه!
تهیونگ:میشه از گذشته ی یونگی برام بگی؟
جیمین:اخه تو چرا میخوای درمورد گذشته ی کسی که فقط ۱ روز دیدیش بدونی؟
تهیونگ:واقعا نیازه بدونم
جیمین:من شاید تونستم بعدا بهت بگم ولی چند دقیقه پیش باهات آشنا شدم....بهم حق بده که زندگی یکیو کامل برات توضیح ندم!
تهیونگ:باشه.....درک می کنم....حداقل بگو پدر بزرگ هاتون چجوری این دنیا ها رو ساختن
جیمین:خب اینک نمی تونم بگم
تهیونگ:حداقل بهم بگو که یونگی آدم بدیه یا نه
جیمین:یونگی.......
__________________
این پارت هم که جیمینو آوردم 🍻
راستی بنظرتون یونگی آدم بدیه یا نه؟
نظرتو تو کامنت ها بگو🫵

Black Moon Library|(تهگی)کتابخانه ی ماهِ مشکیWhere stories live. Discover now