🖤Part 11🖤

201 33 65
                                    

هوسوک:ولی تهیونگ
تهیونگ:چی-چیه؟!
هوسوک:یونگی پشت سرته!
تهیونگ وقتی برگشت یونگی رو دید که خیلی پوکر داشت نگاش می‌کرد
تهیونگ:یو-یونگی؟تو زنده ای!
یونگی:قرار بود بمیرم؟
تهیونگ:نه نه من خیلی خوشحالم که زنده ای!
یونگی:تو الان داشتی بخواتر من گریه میکردی؟یعنی برات مهم بود منو از دست ندی؟
تهیونگ:البته که تو برام مهمی!نمی خوام هیچوقت از دستت بدم
یونگی با تعجب گفت:راست میگی؟!
تهیونگ:معلومه که راست می گم!
تهیونگ:راستی اینجا چرا آتیش گرفته؟
یونگی:من آتیش زدم!
تهیونگ:چرا؟
یونگی:وقتی به هوش اومدم همش اسم تو رو صدا می‌ زدم و گفتن که تو اومدی پیشم ولی اونا انداختنت بیرون...خب منم آتیششون زدم
تهیونگ:بخواتر من؟
یونگی:اره....
هوسوک:اخی کیوتا....حالا همو بغل کنید
یونگی:چطوری؟
تهیونگ:یعنی چی چطوری؟
یونگی:من بلد نیستم چجوری باید بغل کنم
تهیونگ:یعنی....تاحالا...کسی بغلت نکرده؟
یونگی:نه...
تهیونگ واقعا دلش سوخت
یعنی حتی پدر و مادرشون بغلش نکردن؟
تهیونگ سریع یونگی رو بغل کرد و یونگی هم دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد
یونگی:اینطوریه؟
تهیونگ:اره...همینه
همو بغل کردن تا اینه تهیونگ متوجه شد یه تیکه ی کوچیک از لباسش خیس شده
یونگی داشت گریه می‌کرد
تهیونگ محکم تر بغلش کرد
وقتی از هم جدا شدن میشد رد اشک رو روی گونه های یونگی دید
تهیونگ:قول میدم هیچ کاری نکنم کا حتی یه لحظه احساس تنهایی کنی!
یونگی:مرسی.....تو واقعا خوبی
هوسوک:خب مُرغای عشق بیاین بریم خونه دیگه
یونگی:ولی خونم خیلی به هم ریختس
هوسوک:نگران نباش ما جمعش کردیم!
یونگی:مرسی...ولی واقعا لازم نبود
تهیونگ:خب می خواستیم وقتی اومدی خونت تمیز باشه
رسیدن خونه
هوسوک:خب شما دوتا گرسنه اتون هست؟
یونگی و ته همزمان گفتن:اره!
هوسوک:من امروز غذا رو درست می کنم
یونگی:مرسی هوسوک
تهیونگ:یونگی یه سوال
یونگی:بله؟
تهیونگ:من میتونم یه دوش بگیرم؟
یونگی:اره اتفاقا منم باید برم حموم
یونگی:بیا دنبالم
تهیونگ رفت دنبالش و رفتن تو اتاق یونگی
تهیونگ:اینجا اتاق خودته؟
یونگی:اره.....نمی ‌اونم چرا ولی دو تا حموم داره ،تو یکیشون میتونی بری
تهیونگ:کدوم؟
یونگی:هر کدوم که خواستی
هر دوشون رفتن حموم
***
نامجون:دیگه دارم کم کم نگران هوسوک و ته میشم
جین:کاش میشد به هوسوک زنگ بزنیم
کوک:اره....اخه هوسوک بهمون نگفت چطوری باهاش حرف بزنیم وقتی پشیمون نیست
جیمین دست کوک رو‌گرفت:کوکی نگران نباش
***
یونگی از حموم اومد بیرون و دید که تهیونگ همزمان باهاش اومده بیرون و هر دو که حوله ی کوتاهی دور کمرشون بودو رو به روی هم بودن داشتن به هم نگاه می کردم
یونگی داشت به بدن خوشرنگ تهیونگ و سیکس پک هاش نگاه می‌کرد
تهیونگ هم داشت به بدن سفید و خیس یونگی نگاه می‌کرد
تهیونگ داشت میومد جلو و با کمال تعجب یونگی هم داشت میرفت سمت تهیونگ
یونگی:ته-
تهیونگ قبل از اینکه بذاره یونگی اسمشو کامل صدا بزنه لباشو کوبید روی لبای یونگی
یونگی بعد از پنج ثانیه که از شوک در اومد تهیونگ رو همراهی کرد
تهیونگ با دو تا دستاش کمر یونگی رو گرفت و کشوند سمت خودش
یونگی هم به بازو های ته چنگ می زد
اون بوسه زیادی داشت طولانی می شد
البته برای یونگی
تهیونگ فعلا اوکی بود
یونگی کنار رفت و نفس نفس می زد
تهیونگ:لبات مزه ی توت فرنگی میده
یونگی:واقعا امادگیشو نداشت-
تهیونگ دوباره بوسیدش ولی این دفعه ملایم تر
که یهو هوسوک اومد تو اتاق و ته و یونگی یهو از هم جدا شدن و به هوسوک نگاه کردن
هوسوک با دهن باز و چشمای گرد شده داشت نگاشون می‌کرد
یونگی:ببین هوسوک اینطوری که فکر می کنی-
تهیونگ پرید وسط حرفش:خب ایشون دوست پسرمه
هوسوک:صحیح.....
یونگی:چی؟
تهیونگ:چیه؟نمی خوای باشی؟
یونگی:چرا ولی-
تهیونگ:خب دیگه پس حرف نزن
هوسوک:خواستم بگم غذا امادست...
تهیونگ:اوکی تو برو ما هم الان میایم
هوسوک:باشه...
هوسوک با خودش گفت:الان چی شد؟...مهم نیست هوسوک....فقط چیزی که دیدی رو فراموش کن...
یونگی:من چند تا لباس که برام بزرگ بودن رو هنوز نگه داشتم شاید اندازه ات بشن...
تهیونگ:خوبه،خب کجان؟
یونگی: تو کشو ی دومی
تهیونگ:مرسی توت فرنگی
یونگی:توت فرنگی؟
تهیونگ:اره از این به بعد بهت میگم توت فرنگی
یونگی:زیادی لقب صافتی نیست برای من؟
تهیونگ:لبات اونقدر صافت بودن که این بقیه بهت بدم
یونگی دیگه هیچی نگفت
هر دوشون لباس پوشیدن و اومدن تو اشپزخونه
ته و یونگی و هوسوک داشتن غذا میخوردن که تهیونگ گفت:بعد از غذا بریم پیش بقیه
هوسوک:حتما
یونگی:من....نمی تونم بیام ولی شما حتما برید
تهیونگ:چرا نمی تونی؟
یونگی:همیشه جیمین با من با مهربونی حرف میزد ولی من یه طوری باهاش رفتار کردم انگار ارث بابامو خورده
تهیونگ:اشکال نداره....جیمین خیلی مهربونه مطمئنم درک می کنه
یونگی:روم نمیشه..
هوسوک:یونگی بیا دیگه
یونگی:اوکی ولی حق داره منو از دنیاش پرت کنه بیرون
تهیونگ:این کار رو کنه دنیاشو اتیش می زنم
***
جین:چیمی
جیمین:بله؟
جین:یه سوال دارم
جیمین:چی؟
جین:اگه یونگی بخواد بیاد پیشت تو چه واکنشی نشون میدی؟
جیمین:یونگی....؟بیاد اینجا؟
جین:اره می خوام بدونم چی کار می کنی
جیمین:خب یونگی خیلی با من بد رفتار میکنه...
__________
به خدا اگه واتپد،وی پی ان نمی خواست تا الان این فیک تموم شده بود

Black Moon Library|(تهگی)کتابخانه ی ماهِ مشکیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin