تو نگاه شبِ پر جان و دلی
تو شبانگاه مرا به روشنی روز
پیوند زنی
تو زیبایی چهرهای پس از بارانی
تو دلی تو وجود این جان و تنی
تو آنی که دلم می خواهد
ببوسمش با جان و دلم
گرچه نزدیک درست کنار قلبم
گرچه دور به اندازه ی کیلومتر ها
دوستت میدارم و دوستت خواهم داشت
تو عزیز تر از جان منی
تو آبیِ این جان و تنی
گرچه پایان این قصه به تلخی زهر است
اما تو آبیِ من میمانی
در گوشه و کنار قلبم
_او
ŞİMDİ OKUDUĞUN
نگاه تو
Şiir[پایان یافته برای آبی و نگاهش] [ادامه می یابد برای بی رنگ هایی همچو او] از زبان خودِ او!