دستهای در هم آمیخته
سرنوشت مرا پیوند میزنند
به روح مجنونم
به این تاریکی اعماق دامن میزنند
هولناک است! وحشتناک است!
که من هم سر انجامی دارم
که من هم نفسم به بند بند وجود
این جهان وابسته است
دردناک است که نمیتوانم پرواز کنم
دردناک است که بال ندارم
دردناک است که شفق
هم روزی میمیرد.....
YOU ARE READING
نگاه تو
Poetry[پایان یافته برای آبی و نگاهش] [ادامه می یابد برای بی رنگ هایی همچو او] از زبان خودِ او!