× آرومتر برو ویولتا، تو که نمیخوای باز سر دعوا با پدر باز کنی؟
- اتفاقی نمیافته، لطفا تو هم سریعتر بیا!
× اگه بیوفتی و پدر متوجه قضیه بشه، اتفاقات خوبی در انتظارت نخواهد بود...
دختر اما بیاعتنا به التماسهای خواهر وسطیش، درحالی که دامنش رو با مشت های ظریف و کوچیکش سفت چسبیده بود، با سرعتی نسبتا زیاد، راه بالا به پائین تپه رو طی میکرد...
دلسوزیهای خواهرش قابل تحسین بود، از اونجایی که دلش نمیخواست پدر سختگیر و پرخاشگرش خواهر کوچکترشو آزرده خاطر کنه!
به عقیدهی پدرش هر دختری در طول زندگیش، باید نجابت و وقار خودش رو حفظ میکرد.... کارهایی مثل خندیدن با صدای بلند، کنار تپه دویدن و رقصیدن مناسب زنها نبود؛ هرچند این عقاید فقط درمورد دختران خودش قابل اجرا بود، چرا که زنان اون زمان روستای کاپیلیِرای استان گرانادای اسپانیا، بسیار دلخوشتر از زنان دو صدهی بعد بودند و به وضوح عصبانیت خودشون رو بروز میدادن وقتی کسی دربارهی رقص اونها اظهار نظر میکرد...
قدرت و استحکامشون توی هر رشتهای قابل ستایش بود، انگار جادویی توی ژنتیکشون وجود داشت که باعث میشد خیلی با اقتدار پشت همسرانشون بایستند و خوشبختی مطلق رو برای مرد خودشون به ارمغان بیارند!
اما بیچاره آقای دلگادو؛ چرا که خیلی وقت پیش از این نعمت ولایتش محروم شده بود، نعمت عشق همسرش! شاید هم همین فقدان عظیم باعث بروز رفتارهای پرخاشگرانه درش شده بود... مردی که روزی به تک تک دخترانش عشق بیقید و شرط ورزیده و با مهربونی اونارو به آغوش میکشید، حالا تبدیل به موجودی بیرحم و مروت شده که حتی از زندانی کردن دختراش تو مخزن به خاطر اشتباهات بسیار کوچیک هم، پرهیز نمیکرد!
× باتوام ویولتا آندرئو دلگادو... اگه به گوش پدر برسه که انقدر بیپروا درحال دویدنی، به مسیح قسم که خواب راحت این هفته رو از همهمون میگیره...
با این حرف خواهرش، ناقوس عذاب وجدان دلش به صدا در اومد؛ با فکر وقوع این اتفاق، یاد خواهراش افتاد که مجبور بودن به خاطر بچهبازیهاش عذاب بزرگی رو متحمل بشن...
ایستاد؛ اما توقفش مصادف شد با برخورد پاش به سنگی بزرگ و پرت شدنش از دامنهی تپه!
×پناه بر خدا... ویولتا؟؟؟
VOUS LISEZ
"The Smell Of Orchids-بوی ارکیده"
Fanfiction- میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟ ایندفعه دیگه چشمهای افسانهایش رو از آسمون گرفت و نشسته رو به دختر کرد + بله، بپرس - شما... شما چطور موهاتون طلاییه؟ تا حالا آسیاییای با موهای طلایی ندیده بودم + مردم خیلی وقت پیش هم تا قبل از دیدن قوی سیاه فکر میکردن...