2nd Part : Seniõr Kim

26 8 4
                                    

مثل تکه کاغذی بی‌ جرم روی تپه میغلتید، در همین حین آرنج دست‌ها و زانوی پاهاش به علاوه‌ی گونه و پیشونیش، از جراحت در امان نمونده و حسابی زخم‌گین شدن... با آشفتگی خاصی راه رو به آخر رسونده و بالاخره از غلتیدن دست برداشت.
میتونست درد رو احساس کنه که از نوک انگشتان پاش شروع شده و تا انتهای آخرین تار مو از سرش در جریانه... توی اون لحظه تنها چیزی که توجهش رو به خودش جلب کرد، دو جفت کفش مردونه بود که دقیقا جلوی چشم‌هاش در وضعیت سکون قرار داشتن... با دردی وصف ناپذیر و ترسی عمیق سرش رو بالا گرفت؛ از این میترسید که مردهای مقابل روش از دوستای چاپلوس پدرش بوده و خبر پرت شدن دخترش از تپه رو فورا به گوش پدر برسونند... اما این جسارت زیادش بود که باعث شد بخواد چهره‌ی اون مردهارو آنالیز کنه!
صحنه‌ای که مقابلش دید، حس عجیب و ظریفی رو در بدنش به مرحله‌ی تولد رسوند! یکی از اون مردها کسی نبود جز لوکاس گونزالس، پسر تاجر معروف، اِرماندو گونزالس.. کسی که به حساب میرفت در آینده بتونن باهم ازدواج کنن، البته این چیزی بود که اهالی روستا درمورد این دو نفر پیشبینی کرده بودن، اما نه به خاطر اینکه شاید همدیگه رو دوست داشته باشن، که به خاطر رفاقت قدیمی و پیوند خوب میون پدراشون این عقیده رو به ذهن مردم روستا راهی کرده بود...
مرد بعدی اما، چهره‌ی تازه‌ی روستا بود... چهره‌ای که به هیچ‌کس تو زندگی ویولتا شبیه نبود، مردی با قد و قواره‌ی درشت که شاید توی کل روستا، کسی به عظمت شانه‌های این مرد پیدا نمیشد!
~ سنیوریتا دلگادو؟ حالتون خوبه؟ چه اتفاقی واستون افتاد؟
حس چندشی نسبت به لوکاس، از بدو تولدش تو وجودش جاری بود، طوری که حتی وقتی باهاش کاملا مهربون بود هم دختر احساس عذاب میکرد...
درحالی که سعی داشت دامن لباسش که خاکی شده بود رو درست کنه و سرپا بایسته، جواب داد:
- من خوبم سنیور، خیلی ممنون...
طولی نکشید چشم تو چشم شدنش با اون مرد... مردی که نگاه اندوهگینش رو از اژدها گرفته بود! دخترک توی دلش به صاحب این نگاه، "چشم‌های افسانه‌ای" نام داد!
پسری که تازه پا به کاپیلی‌ِرا گذاشته بود، خشنود از سفرش، احساس ریزش رو توی دلش تجربه کرد! موهای طلایی و بلند دختر کافی بود برای تجربه‌ی این احساس! چشم‌های عسل‌گونه و چهره‌ی لاغر رنگ‌ پریده‌ش، میتونستن اون حس رو تشدید کنن...
~ سنیور کیم؟ سنیور کیم؟

"The Smell Of Orchids-بوی ارکیده"Onde histórias criam vida. Descubra agora