ییبو ناباور به سنگهایی که جلوی چشمش دیوار می شد خیره ماند. وحشت همۀ وجودش را گرفته بود. به زیر پا و سقف تونل نگاه کرد. تونل کامل ریزش نکرده بود این را یک نفر مثل او می توانست تشخیص دهد. بخصوص که نه سقف و نه کف هیچکدام ترک عمیق برنداشته بودند.
از میان غبار و خاک حاصل از آوار به سمت دیوار سنگی دوید و فریاد زد: هی! صدای منو می شنوی؟... هی!
فضای تونل تاریک و مخوف به نظر می رسید بخصوص با غبار شدیدی که از خاک در آن ایجاد شده بود، همان ذره نوری که از طلوع صبح به داخل نفوذ می کرد را هم کم جان تر کرده بود. این تونل مدتها متروک مانده و هیچ چراغی در آن روشن نبود اما ریزش بخشی که مقابل ییبو قرار داشت باعث شده بود سیمهای متعددی از سقف آویزان شده و با برخورد به سنگهای زمین، جرقه های ریز و درشت بزنند. شاید ییبو متخصص خاک بود و زمین را خوب می شناخت اما در زمینه الکترونیک سوادش در حد همان چند واحد دانشگاهی بود. با اینحال عقل حکم می کرد مراقب باشد. لذا سویشرتش را پوشید و تی شرت و زیرپوشش را مانند دستکش دور دستانش چیپید و شروع به برداشتن سنگها کرد و در همین حین فریاد می زد: کسی اونجاست؟... صدای منو می شنوی؟
فقط چند سنگ برداشته بود که صدایی از پشت دیوار پاسخش را داد: من اینجام... چه اتفاقی افتاده؟
ییبو نفس عمیقی کشید اما استرسش دو چندان شد: هی تو خوبی؟... چند نفر بودین تو ماشین؟ همه خوبین؟ سنگ روتون ریخته؟
مرد پشت دیوار سنگی گفت: هی! ترمز بگیر بذار جوابتو بدم... من تنهام. نه سنگ روی ماشین نریخته... خودمم سالمم
ییبو مثل کسی که بخواهد از لای درز در با دیگری حرف بزند، صورتش را به فاصلۀ بین سنگها رساند: خوبه... خوبه... خوبه... از اونور تونل می تونی بری بیرون؟
-: نمی دونم... وقتی دیدمت مثه بلوط توی آتیش می پریدی بالا پایین ترسیدم زیر آوار مونده باشی.
-: نه من خوبم. اینور من به خروجی تونل راه دارم. برو سوار ماشینت بشو و از اونطرف تونل سریع خارج شو
-: چه خبر شده؟ نرم بیرون کل کوه بریزه روی سرم
ییبو از طنز حرف مرد لبخند زد: نه نترس اونور کوه امنه... من همینجا می مونم. تو تا 2 دیقه دیگه باید از تونل خارج شده باشی. من 10 دیقه اینجا می مونم. اگه دیدی راه بسته شده برگرد بهم خبر بده... حالا برو زودتر...
-: ممنون... باشه.
ییبو نفس نفس زنان پیشانی اش را روی یکی از سنگها گذاشت و سعی کرد آرامش را به خودش برگرداند. 10 دقیقه؟ نه حاضر بود یکساعت اینجا بماند اما مطمئن شود این راننده از آن سوی تونل خارج شده و همه چیز به خیر گذشته است. اما متاسفانه کمتر از 2 دقیقه بعد صدای مرد را شنید: هی! هنوز اونجایی؟
YOU ARE READING
Tunnel
Adventureبعضی وقتها باید یه جا آروم گرفت و به زندگی پرشتابمون نگاه کرد. گاهی لذت زندگی فقط توی مکالمات زیادی ساده و بی هیجانه بعضی وقتها شیرینترین خاطرات آدم توی عجیبترین و شاید پر استرسترین لحظات زندگیش ساخته می شه. بعضی وقتها دنیا خیییییلی ساده است. مکالما...