ییبو این پا و آن پا کرد: جان؟ خوردیش؟
صدای بم و شکسته جان به زحمت به گوش ییبو رسید: آره خوردم.
ییبو برای گرفتن تایید به پزشک نگاه کرد. و پزشک امدادگران با نگاه به مخزن غذایی که در آن دارو ریخته بودند سری به تایید تکان داد.
ییبو نفس راحتی کشید و گفت: خوبه. یه کم همونجا استراحت کن. تا مسکن ها اثر کنن... هنوز سرت خون میاد؟
جان شقیقهاش جایی که موقع برداشتن یک سنگ در تاریکی و وحشت سرش را به آن کوبیده بود، لمس کرد. حالا آنقدر در تاریکی بود که حتی نور ضعیف ماشینش هم به آنجا فقط سایه میانداخت.
-: نمیدونم. ولی اونقدرها زخم بزرگی نبود. مگه جمجمه چقدر گوشت و پوست داره که بخواد سطل سطل خون ازش بیاد بیرون.
-: جان محض رضای هر کی دوست داری یه بار مسخره بازی در نیار بفهمم حالت چطوره... همه چی رو به مسخره میزنی بعد یه هو قاطی می کنی. یه کم حد وسط داشته باش.
-: توی حد وسطش فقط باید بترسم... من ترس از فضای بسته دارم.
-: اوف... تو چی که نداری.
جان خندید اما صدایش دردناک و آرام بود. ظاهرا مسکن ها داشت اثر میکرد. مگر چه به خوردش داده بودند که اینقدر سریع داشت عمل میکرد؟
جان آرام پرسید: تو از فضای بسته نمیترسی؟
-: تجربه ندارم. ولی اگه جای تو بودم قطعاً الان سکته کرده بودم.
-: ممنون از دلداریت.
-: دلداری نبود. خواستی بدونی منم گفتم.
-: اوووم... ولی من قبلا همچین ترسی نداشتم.
-: الانم نداشته باش فضات که بسته نیست.
-: ویوی پنت هاوس داره راست میگی.
ییبو نیشخند زد: پنت هاوس... واقعا نمیفهمم اینایی که توی یه برج یه خونه میسازن که همه طرفش بازه چه لذتی داره... آدم حس سقوط بهش دست میده.
-: رفتی یه همچین جایی؟
-: آره... اصلا هم زیبا نبود. توی طول روز که فقط یه ابر دود میدیدی روی شهر، توی شب هم پر نقطه نقطه های نور. همش هم استرس سقوط داشتم.
-: پس از ارتفاع میترسی.
-: تو نمیترسی؟
-: تجربه همچین چیزی نداشتم. اما از درخت و پشت بوم نمیترسم.
-: چی شد که از فضای بسته به ترس افتادی؟
جان آه عمیقی کشید. دیگر گوشیاش توان نشان دادن چیزی را نداشت که با آن خاطرات را شخم بزند.
-: یه بار با یه نفر توی فضای بسته گیر کردم و اون غش کرد. وحشت مردن اون به حدی زیاد بود که بعد از خروج از اون فضا یه فشار روانی روم موند که توی فضای بسته بهم دست میده.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Tunnel
Maceraبعضی وقتها باید یه جا آروم گرفت و به زندگی پرشتابمون نگاه کرد. گاهی لذت زندگی فقط توی مکالمات زیادی ساده و بی هیجانه بعضی وقتها شیرینترین خاطرات آدم توی عجیبترین و شاید پر استرسترین لحظات زندگیش ساخته می شه. بعضی وقتها دنیا خیییییلی ساده است. مکالما...