5

184 36 19
                                    

ویرانه های وجودمان در تقلای عشق میجنبیدندو تماشاگران را به وجد می اوردند. در نمایش احساساتمان، نقش "هیچ" به جسممان رسیده و روحمان نیز برای لمس ذره‌ای محبت سمت خرابه ها پر کشیده بود.
در اجرای زنده‌ی عشق و خشم، ما بازنده ترین برنده ها بودیم.

2022 march 30

تقریبا روز های زیادی رو کنار یونجون و هیونینگ گذرونده بود اما مکالمه‌هاشون تنها به احوال پرسی های معمولی محدود میشد. سوبین و یونجون در سکوت بهم خیره میشدند و وقتی به خودشون میومدند که هوا رو به تاریکی رفته بود. هردو پر از علامت سوال های بی پاسخ بودند اما هیچ کدوم تلاشی برای رفع ابهاماتشون نمیکردند. ‌یونجون سکوت میکرد چون نمیخواست از خط قرمز های سوبین عبور کنه اما دلیل سکوت سوبین چیزی فراتر از این ها بود.
روز اولی که از گالری به بیمارستان برگشت، سوزش وحشناک پوست بدنش به اندازه‌ای شدت گرفته بود که چندین بار به کندن اون بخش از پوستش فکر کرده بود. اما یاداوری نگاه تحسین برانگیز یونجون کافی بود تا زیر پتوی سفید رنگش پنهان بشه و اجازه نده دکتر یون بویی از این ماجرا ببره.
هیچوقت فکر نمیکرد اون قطرات ریز رنگ روغن بتونند به این اندازه وجودش رو به اتیش بکشن.
اوضاع با جیونگ هم عجیب بود! اونقدر عجیب که سوبین دلش نمیخواست به تماس های دختر پاسخ بده.
مین جیونگ درست قطب مخالف سوبین بود و همین باعث میشد به ازای هر قدمی که دختر برای نزدیکی برمیداره، سوبین ۵ قدم به عقب برگرده.
نا یونا..
درسته! نا یونا هم انتظارش به سر اومده بود و سوبین زمانی متوجه این موضوع شد که دختر با اخم غلیظی راهش رو سد کرده بود و مکالمه‌ی عجیبی رو شروع کرده بود.
دختر غریبه بنا به "دلایل ناشناخته‌ای" از سوبین عصبی بود و سوبین نمیتونست اجازه بده یه دختر دیگه به لیست نفهمیدن هاش اضافه بشه.
همونطور که به یونا و اتفاقات عجیب اخیر فکر میکرد، پله هارو بالا رفت که صدای زنگ تلفنش توی راه پله‌ی خالی طنین انداخت.

+چیزی شده هیونینگ؟

صدای خسته‌ی پسر که ازش میخواست امروز به دیدن یونجون نره، باعث شد سر جاش بایسته و به در گالری که در چند متریش قرار داشت خیره بشه.
به دروغ باشه‌ای گفت و راهش رو سمت ورودی ادامه داد. دلش نمیخواست دوباره فضای سفید بیمارستان رو تحمل کنه پس اشکالی نداشت اگه غر غر های یونجون بخاطر اومدن بی موقعش به گالری رو به جون بخره.
البته هیچ چیز طبق انتظارش پیش نرفت و سوبین برای اولین بار پشیمون شد که به حرف هیونینگ گوش نکرده.
دیدن یونجونی که بین خرابه‌ای از وسایل ایستاده بود، چیزی نبود که انتظارش رو بکشه.
پسر کوچیکتر دقیقا نمیدونست باید چطور رفتار کنه. دقایق اول با بهت به یونجون خیره بود تا شاید به خودش بیاد و ببینه اون توهمی از نقاشه، اما متاسفانه هیچ چیز تغییر نکرد.
قبل از اینکه فرصتی برای خروج از گالری پیدا کنه چشم های به خون افتاده‌ی یونجون بالا اومدو سوبین رو هدف گرفت.
وقتی قدم های پسر بزرگتر راهشون رو سمت سوبین پیش گرفتند، سوبین با تصور اینکه قراره مورد شماتت قرار بگیره سرش رو پایین انداخت.

Dead paradise (Yeonbin, taegyu)Where stories live. Discover now