18

182 28 69
                                    

دنیای ما وارونه بود، با وصله پینه‌ی‌ قلب هایی از جنس شیشه ساخته شده بود. از برج های انسانیتش، بوی فساد ساطع میشد و راه تنفس رو به ارومی میبست. اشعه‌ی محرومیت، باعث کم‌ سویی چشم ها و زنجیری از جنس محبت، توسط والدین به گردن فرزندان انداخته میشد. دنیای ما سفید ترین سیاهیِ محض بود و ما عذابی به نام عشق به اون اضافه کردیم.  

2022 April 12

+کجاست؟

صدای لرزون سوبین چیزی نبود که انتظارش رو بکشه. یه نگاه به چشم های خون افتاده‌ی پسر کافی بود تا به عمق ماجرا پی ببره.

+پرسیدم میرا کجاست؟

پسر اشکارا میلرزید و به بازوش چنگ مینداخت؛ اما از اشک ریختن امتناع میکرد. طوری که انگار جاری شدن اون قطرات به معنای پذیرش مرگ میرا بود.
سوبین وارد مرحله‌ی انکار شده بود. گذر از اون مرحله دردناک تر از چیزی بود که فکرش رو میکرد. دردناک تر از سوزش پوستش. دردناک تر از لیزری که وجودش رو به اتیش میکشید.

+من هنوز اونو به شهربازی مورد علاقش نبردم. براش عروسکی که قول داده بودم رو نخریدم. اون نمیتونه به همین زودی رفته باشه مگه نه؟

سر تاییدی برای حرف های خودش تکون داد و لب های لرزونش رو بین حصار دندون هاش زندونی کرد.

+منتظرمه مگه نه؟ اون هنوزم توی راهروی بخش 3 منتظرمه تا با شکلات مورد علاقش برگردم. حتما کلی داستان برای تعریف کردن داره. نباید بیشتر از این منتظر بذارمش.

-سوبینا.. من واقعا متاسفم.

+متاسفی؟ خدای من متاسفی؟

سوبین با صدایی نسبتا بلندی فریاد زد و چنگی به سر دردناکش انداخت.

+بابت چی؟ بهم بگو بابت چی متاسفی؟ بابت اینکه نتونستی میرای منو نجات بدی؟ یا بابت اینکه هرروز مجبورم میکردی زنده بمونم؟ بهم بگو بابت چی متاسفی یون‌ هاری؟

سوبین اخرین تیکه‌ی وجودش رو از دست داده بود.
میرا مهم ترین قطعه‌ی پازل زندگی سوبین بود. سوبین بدون اون چطور‌ میتونست باقیِ تیکه‌ها رو بهم ربط بده؟
میرا همون هاله‌ی سفید رنگی بود که وجودش رو خاکستری نگه میداشت. ناپدید شدن اون هاله به معنای غوطه ور شدن سوبین توی سیاهی وجودش بود.

+من نتونستم اونو توی یونیفرم مدرسه ببینم. نتونستم بهش کمک کنم سوار دچرخه‌ی زهوار در رفته‌ی اقای کانگ بشه.
این دیگه چه کابوسیه؟

دکتر یون بی توجه به زمزمه‌های نامفهوم سوبین، پارچه‌ی سفید رنگ رو کنار زد و سمت خروجی قدم برداشت.
با این کار اجازه داد حباب رویایی سوبین بشکنه و واقعیت حمله‌‌های بی رحمانش رو از سر بگیره.
نفهمید کی کنار جسم بی جون میرا قرار گرفته یا کی دست های کوچیکش رو بین انگشت هاش جا داده؛ ولی میدونست هنوز ابری برای بارش نداره. چشم هاش از همکاری با قلبش سر باز زده بودند. انگار اون دو گوی شیشه‌ای مصرانه برای فرار از واقعیت میتاختند.

Dead paradise (Yeonbin, taegyu)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz