6

155 38 13
                                    

زمین خشکیده‌ای بودیم که در‌حسرت بارانی نچشیده، تقلا میکردیم و در سیلابی که بعد از خشکسالی به سراغمان می‌امد غرق میشدیم. در پی این سیل ویران شدیم و از هم گسستیم. خام شدیم و از اول متولد شدیم.
در اخر بهم رسیدیم! زمانی بهم رسیدیم که باید جدا میشیدم.

2022 April 5

_درو باز کن سوبینا میتونیم دردش رو کم کنیم.

دکتر یون ملتمس فریاد زدو مشت ظریفش رو روی در فرود اورد. علاوه بر تجمع پرستارها و پچ پچ بیماران و همراهانشون، صدای داد سوبین هم توی راهرو شنیده میشد.
کمر دردناکش رو وحشیانه به دیوار میکشید تا از شدت دردش کم کنه و همزمان با دست به پوست بازو و قفسه‌ سینش چنگ مینداخت.
نگاهش رو سمت لوازم اتاق که هرکدوم به گوشه‌ای پرتاب شده بودند چرخوندو لحظه‌ای از حرکت ایستاد. چطور کارش به اینجا کشیده شده بود؟
دستش رو روی گوشش فشار داد تا خودش رو از شر صداهای مزاحم اطرافش خلاص کنه اما فایده‌ای نداشت.
حتی اگه از شر صدای جیغ ادم‌های خارج از اتاق راحت میشد، صدای سرزنشگرش با قدرت بیشتری توی گوش هاش فریاد میزد.
اون خودش رو بخاطر رفتار شب گذشته‌اش با یونجون تنبیه کرده بودو حالا غول بزرگی به نام "عذاب وجدان" وجودش رو در برگرفته بود.
اولین خراشی که با اگاهی روی بدنش برداشته بود رو به یاد داشت.
وقتی چهره‌ی غمگینِ شب گذشته‌ی یونجون جلوی چشماش نقش بست، اولین خط رو با ناخنش روی پوست بازوش کشید اما نفهمید چطور عذاب بیشتری برای خودش به ارمغان اورد یا حتی متوجه نشد از کی اشک هاش صورتش رو خیس کردند و صدای هق هق هاش همراهِ صدای جیغ زنونه‌ی دکتر یون، هارمونی عجیبی رو به وجود اورده.

-درو باز کن سوبینا.

بهت زده مشت لرزونش رو از روی گوش هاش فاصله دادو رد اشک روی صورتش رو به کمک استین لباسش مخفی کرد.

+یونجون هیونگ؟

به کمک زانوهاش خودش رو جلو کشیدو گوشش رو به چوب در چسبوند. خودش بود. درسته صدای یونجون بود، باید درو باز میکرد. باید باز میکردو ازش معذرت میخواست.
اما بابت چی؟
چرا سوبین باید به یه غریبه به این اندازه واکنش نشون بده؟ یا چرا باید بخاطر اون به خودش اسیب برسونه؟
احمقانه بود اما سوبین حس دیونیسوسی رو داشت که از تمام لذت های دنیا محروم شده و زندگیش فقط وابسته به شرابه.
شراب ممنوعه‌ای که توسط خودش، درون اقیانوسی از غم غرق شده.
*دیونیسوس خدای لذت و شراب بوده توی اساطیر یونانی*
به سختی کلید رو توی در چرخوندو دردی که توی قفسه‌ سینه‌اش میپچید رو نادیده گرفت. باز شدن در با سرازیری دوباره‌ی اشک های سوبین همراه بود.
اون‌ مطمئن بود که صدای یونجون رو شنیده، پس کجا بود؟ چرا فقط چهره‌ی ترسیده‌ی دکتریون بین اون همه چهره‌ی منتظر براش اشنا بود؟
وقتی توی اغوش زن فرو رفت لرزش بدنش اغاز شد.
اما در اون زمان چوی سوبین به یه اغوش محبت امیز نیازی نداشت. سوبین فقط نیازمنده نگاه نقاش مورد علاقش روی تک تک اعضای صورتش بود.

Dead paradise (Yeonbin, taegyu)Where stories live. Discover now