به نام خود او
شاید برای من هیچچیز دردناک تر از رسیدن نیمه ی فروردین نباشه ..
شاید شما به این بگید وظیفه ولی حقیقت اینه تمام این ده سال به من گفتن مدرسه باید جزئی از زندگی باشه ولی هیچکس اشاره نکرد که قراره تمام ابعاد زندگی یه بچه یا نوجوون و اشغال کنه ..برای من درس خوندن سخت نبود ، زندگی بین ادما سخت نبود تا زمانی که همه یه رو داشتن ، تا زمانی که فهمیدم بین این ادما نمیشه خوب بود
نمیشه خوب بود چون اگر خوب باشی ، بینشون دووم نمیاریمن ، در مردم گریز ترین حالت ممکن جلوی آیینه ..این چشما و کبودیای زیرشون چی میتونن به مردم بگن؟
من باهاشون مشکلی ندارم چون میتونم با همینا مردمُ از خودم بِرونم.
ای کاش قبل از رفتن صدای بابا رو میشنیدم..ولی اون خوابه ، پیش همسرش! تمام محبتای قبل از مدرسه رفتن ۴ ساله که تعطیل شده..
تقریبا میشه گفت سال ۹۸ بود که از مادرم جدا شد تا بتونه حقوق پدربزرگمو بگیره ولی بعد از یه مدت به این نتیجه رسیدن تا منطقی همه چیز و تموم کنن ..
احساس میکنم منم تموم شدم ..ولی این تموم شدن از تموم شدن یه روز هم براشون عادی تر بود .نمیدونم چرا ولی همیشه صبحها ته دلم استرس این و دارم که تاکسی گیرم نیاد ..متاسفانه همیشهام گیرم میاد ..
برای چی باید برم مدرسه؟ برای اینکه یقیهی کیپ و دکمه های بستهی سر استینشو ببینم؟
درگیری های ذهنی من توانای این و دارن تا خوردن اخرین سلولهای مُردم پیش برن..هیچوقت قرار نیست متوقف بشن .
به شخصه ترجیحم اینه پشت همین تاکسی بشینم و مسافر سوار کنم تا اینکه سر کلاس بشینم ..سر کلاسی که نمیدونی اخرش فایدهای داره یا نه ..
اینکه با ورودم توی کلاس کسی نگاهشم سمت من نمیاد خوشحالم میکنه ..
نمیدونم شاید اینا رو میگم تا دردمو پنهان کنم.طبقهی اول جای خوبیه ، چون تمام بچه ها و سر و صدا ها پشت سرتن و مجبور نیستی تحملشون کنی ..
جدا از اینا بوی خوراکیام نمیاد .نمیدونم چرا دبیر فیزیک حتی بهمون نگاهم نکرد ، همیشه عین بز سرشو میندازه پایین و_فکر کنم ما هم مثل یه بز برگه ی امتحان و پر کردیم .
_بچه ها!! ای چه امتحانی بود؟!
البته سلامم نکرد ، طبق حدس بچه ها با همون لحن همیشگیای که باعث نگاهای پر از مرز بچه ها بههم بود گفت.
"اقا عیدتون مبارک"
یکی از بچه ها برای تحقیرش از ته کلاس داد زد ، اقای شفیعی هم چشمغرهی دخترانهای بهش رفت و ادامه داد: تمام این نمره ها رو وارد کارنامه میکنم ، پاشید این افتخاراتون و ببرید.
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫