سوم شخص:
هرمان: اسم تو اینجا چیکار میکنه؟
این سوالی نبود که از پسر رو به روش بپرسه!
کاوان: واقعا نمیدونم
انقدرام خوشحال کننده نبود چون به جز پدر خود هرمان سه نفر دیگه سهم دارن ولی چیزی اینجا نوشته نشده ..
کاوان: هرمان ، خواهش میکنم فکر نکن که من برای اون کتابخونه نقشهای کشیدم ولی بهتره اونا رو اصلا خونه نیاری و یه رستوران دعوتشون کنی ..میدونم عجیبه چون اون پدرشون بود و عمهات اینجا مسافره ..شاید بره خونهی بابات ولی نباید به این سرعت این کاغذ و نشونشون داد ..اونم بدون اطلاع وکیل شیرزاد ...
ولی هرمان قصد پسر رو به روش و نمیدوست و لعنت به خانوادهای میفرستاد که مجبورش کردن به کس دیگه ای وابسته باشه : اره ..وکیلش ، باید شمارش و پیدا کنم ..پس_ زنگ میزنم و دعوتشون میکنم و ..و_ اول بهشون توضیح میدم چه اتفاقی افتاد..
منتظر تایید کاوان بود ، اگه این چیزی بود که شیرزاد نوشته پس ..هرمان میگه هر چی اون بخواد!
هرمان: ولی یه تا مشکل داریم ، آزاد
کاوان هم توی دلش خالی شد با اینکه به چیزایی که تو کاغذ نوشته شده بود دل نبسته بود ..
کاوان: اسمش ترسناکه ..اون احتمالا بیاد اینجا ، ولی اول به وکیل شیرزاد زنگ میزنیم و اتاق مهمان هم حاضره ..
هرمان: هر چند همه چیز واضح نوشته شده ، فکر نمیکنم وکیل چیز زیادی بهمون بگه ..
.
.
.ساعت ۹ شب ، رستوران
هرمان: میدونم از وقت شام گذشته ولی خواستم اول افطار کنید که غذا باعث معده درد نشه ..
یکم بدون کاوان دستپاچه بود ، میدونست باید باهوش باشه!
هرمان: فکر نمیکردم این شام و بدون پدربزرگ بخوریم ..فقط خواستم کاری و بکنم که ..شاید خوشحالش کنه!
اون مرد برای که عموش باشه زیاد عجیب بود ..کت مشکی بلند که زیرش یه تیشرت مشکیه چروک بود و موهای تقریبا بلند و بهم ریخته! دقیقا بر عکس بقیه..
آزاد: چیشد مُرد؟
هرمان: سکته کرد..متاسفانه
دستای بزرگش روی میز کوبیده شد و بچه های شیرزادم سکته رو رد کردن: مگه آدم با یه سکته میمیره؟
هرمان: اون دیابت داشت!
_چرا ما خبر نداشتیم؟!
چون هیچوقت نبودی حرومزا_ این که گل به خودی بود ..به هر حال الان نباید عصبی شد ، باهوش باش!
هرمان: بخوایم منطقی باشیم ..خودشونم نمیدونستن ، خیلی خود دار بودن .
دهن عمه رو تونستم ببندم ولی آزاد تنها نگرانیه منه ، نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه اینجاست تا پارم کنه ..
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫