از این که بوی کتلت بگیرم ، عمیقا متنفرم!
تمام کار تزیین خونه با من بود و سپیده فقط درگیر ارایش کردن و رسیدگی به خودش بود ، قبلا تعریفم از "کمکم کن" این نبود.
الانم که پای گازم و دستم تو مایه کتلته تا سر و کله ی یاسر پیدا بشه..
به این فکر میکنم که از الان شروع به لوس کردن خودش کرده ، اون واقعا یه ساحره اس ..هممون و به جون هم انداخته و در عین حال عمیقا هم دوستش داریم ..عجیبه
این صدای دستِ کلید باباس ، چقدر از جشن و تبریک و تعارف بدم میاد!
صدای اون بمب شادی لعنتی تکونی بهم میده که بیاختیار دستم و به تابه میچسبونم
خوشبختانه فحشی که میدم با صدای جیغای سپیده و خنده های بابام ترکیب میشه ، منم با دست سوخته ی توی دهنم و پیشبند عین خدمتکارا از اشپزخونه به استقبالش رفتم.
سعی میکنم لباس سپیده رو نادیده بگیرم ، هر چند هیچوقت تحریک شدن با لباس و درک نمیکنم ولی با ذهن خراب بابام خوب آشنام ..
احساس میکنم لبخند مضخرفی رو لبامه و بابا دست آزادش و روی سرم کشید .. کمی دلم برای خودم سوخت ..
برای شنیدن اون خبر به ظاهر خوب ، باید پیششون میبودم ..زیر تابه رو کم میکنم و روی مبل رو به روشون میشینم
دست بابا دور بازوی لخت سپیده چفت شده بود و اصلا نمیفهمم چرا با بیقراری میخنده.
سپیده: من یه خبرایی دارم ..
انگاری خیلی احساسات منو جدی گرفته ، باید بدونی اصلا برام مهم نیست ..
خشخش کاغذا از بگا رفتنم مطمئنم کردن ، نیش بابا تا اخرین حد باز شد و اصلا اجازه نداد حرفای زنش تموم شه ..
یاسر: کجاا رو باید بخونم؟؟
دست سپیده رو روی کاغذ دنبال کرد و با فهمیدن اینکه یکی از تخماش شروع به رشد کردن ، کرده بدون توجه به حضور من اون دختر و روی پاهاش کشید ...چشمام از این باز تر نمیشه .. واقعا جلوی من شروع به بوسیدن اون زن کرده؟!
جدا از اینا تا حالا هیچوقت بابا رو انقدر خوشحال ندیده بودم ، هیچوقت ندیده بودم کسی و اینجوری بغل کنه ، وقتی که به اصرار مادر بزرگم با سپیده عقد کرد و یادمه ، بلاتکلیف بود ..
واقعا باید از زنا ترسید!کاوان: من برم کتلتا نسوزن ..
و شما راحتتر از قبل به معاشقهتون برسید..چند ثانیه پیش یکی از محالترین اتفاقای عمرم و جلوی چشمام افتاد ، حقیقتا اهمیتی نمیدم همینجا شروع به خوردن غذا میکنم
مثل اینکه بابا واقعا مسته با قدمای سنگین و خنده های بلند تو اشپزخونه اومد و محکم فشارم داد ، چند تا بوس سفتم ازم کرد..
یه کتلتم داغداغ برداشت و گذاشت تو دهنش
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫