سلام بچهها
ببخشید که اپ دیر شد ، درگیر بودم ..
ممنون بابت ووتا ، لطفا هوای این پارتم داشته باشید.
لاو یو💙
غلط املایی دیدید بهم بگید خواهشا..
.
سوم شخص:تمام دیشب درگیر ظاهری بود که میدونست که برای کاوان خیلیم مهم نیست .
اون و با پیرهن و شلوار پارچهای ، تیشرت و جین نسبتا تنگ و حتی شلوار طوسیای راحتیش هم دیده بود ..شاید فقط نمیخواست نامرتب باشه .
تقریبا فراموش کرده بود چی باید توی ساکش بذاره ولی میخواست به خودش یادآوری کنه انقدرام از بقیه عقب نمونده و هر چیزی که فکر میکرد لازمه رو توش جا داد.
میتونست بگه تمام دیشب و بیدار مونده و با فکر شام دو نفرهای که جز ثانیههای غیرقابل بازگشت حساب میشد غلت زده و کامل ترین لبخند روی لباش اومده .
بالاخره وقت دل کندن از آینه بود ، رانندهای که دم در بود زیاد منتظرش نمیموند ولی هنوزم کل مسیر تا خونهی کاوان و داشت .
آدرس براش جدید بود ، خونهی اونا انقدرام از مدرسه دور نبود ولی الان چیزیه که میخواست ، هر چقدر دورتر بهتر!
دردی از قفسهی سینه تا طرفای لگنش پیچید ، این خود استرس بود ..چه بلایی سرش اومده بود؟ فقط قراره یه استخر باشه ..چیزی که هرمان نتونست برای بار اخر با شیرزاد تجربه کنه و کاوانم هر بار پیشنهاد پدرش و رد میکرد ولی هیچکدوم از اینا نمیتونست دلیل استرس باشه .
گوشیش و توی دستاش جابهجا کرد ، مفصل انگشتاش قرمز و تمام دستش توی فشار بود اما نیاز بود به کاوان خبر بده که بهش نزدیکه .
بعد از چند دقیقه سر و کله زدن با آدرس ، پلاک و راننده وقت دیدن اون پسر نحیف بود ، موهاش توی نور بیشتر همرنگ چشماش میشد.. البته الان چشمای کشیدهاش روشنتر بود.
کاوان: سلام
بوی عطر هرمان و راننده رو مجبور کرد بیشتر از ظرفیت ریههاشون هوا ذخیره کنن ولی همین اولین اتفاق برای دستپاچه شدن بود ..چیزایی که خارج کنترل هر دوی اون دو نفر بودن.
هرمان: چطوری؟
دست هرمان تقریبا بیاختیار حرکت میکرد ، انگار که پاهای لاغر اون پسر جایی بود باید قرار میگرفت وگرنه اشتباهه.
کاوان: جور خاصی نیستم میدونی
وقتی میدید که از دیشب درگیره ولی کاوان الان داره لباسهاشو مرتب میکنه کمی ناراحتی و احساس احمق بودن بین قلب و مغزش جابهجا میشد ولی حدس میزد همهی اینا یه قضاوت باشه و درستی و نادرستی فکری که بهش میگفت : جوری که اون برای تو اهمیت داره ، تو براش نداری ..معلوم نبود.
هرمان: فکر کنم خونهای که بهم گفتی اینجا نبود ..
کاوان: اره ، اینجا خونهی مامانمه ..یادت نرفته که سه روز اخر هفتهاس
ESTÁS LEYENDO
|همجنس|
No Ficciónمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫