کاوان:
مامان گفت که حداقل چند شب اول نمیتونم پیششون بمونم البته منطقیه ..بخاطر حرفامم ازش معذرت خواستم چون اون جشن مربوط به اون بود و میتونست هر کسی که میخواد دعوت کنه ..به هر حال من هرمان نیستم و برگشتم خونه ، مثل اینکه بابا هنوز تنهاست و چند ساعت دیگه شیفتش شروع میشه ..
توی اتاق دراز کشیده و دستش و روی سرش گذاشته احتمالا بازم سر درد داره ..دقیقا زمانی که میخوام باهاش حرف بزنم!
کاوان: سلام ..قهوه که بیدار بمونی یا چای که سردردت خوب شه؟
_قهوه ، تموم کردیم ..
کاوان: یه فوری تو کیفم هست..
چای کهنه داریم ..ترجیح میدم نگاشم نکنم ، آب جوش و روی قهوه ریختم ولی از اونجایی که فقط یکیه برای خودم شیر و شهد مربای توت فرنگی و قاطی کردم ..
خداروشکر که بابا کشش نداد و خودش توی آشپز خونه اومد ..
_ بنظرت نامرتبم؟کاوان: فقط یکم ته ریشه بابا ..قرار نیست نامرتبت کنه
_ وقتی هست احساس میکنم کثیفم
کاوان: ولی سپیده دوسشون داره!
نمیدونم پوزخند زد یا خجالت کشید ..
_وقتی از شیده جدا شدم_
کاوان: اون موقع واقعا کثیف بودی!
این خندهاس ..ولی برای هر سه تامون تلخه! فکر کنم وقت شروع کردن حرفامه
کاوان: امم ..با مامان حرف زدم و..گفت که چند روزه اول و نمیتونم پیششون باشم ..میدونی که ..و ..بعدش به امیر میگه و احتمالا به یه نتیجه ای میرسیم!
_اها
کاوان: و ..پیش هرمان بودم و ..گفت تا هر وقت بخوام میتونم پیشش بمونم ..
_نه کاوان ، قرار نیست جا پیدا کنی! هرمان خودش باید برگرده خونه و در اصل اونجا معلوم نیست خونه ی چند نفره ..اونجا میمونی درسم نمیخونی ، اصلا درس میخونی؟
نمیدونم ..فکر نکنم بخونم .. یعنی_وقت داریم!
کاوان: یه اتفاقاییام افتاده..
نمیتونم بهش بگم اسم منم تو اون وصیت نامه هست..توی چه دردسریم!_هر چی که هست!
کاوان: ببخشید..بابت یکی دو ساعت پیش..
_تو باید ببخشی ..دارم از خونه ی پدری که زندست بیرونت میکنم..
کاوان: بیخیال ..میشه امشب که سپیده خونه نیست در اتاق و قفل نکنی؟
دستش روی شونم گذاشت: اره ..قفلش نمیکنم
و با دست دیگش بدن کوچولومو تو بغلش کشید..
.هرمان:
شاید مهمترین مرحله ی زندگی و گذروندم ..عزیزترین شخص زندگیم و از دست دادم ..شایدم بیشتر یه تکیه گاه و ، و هر کنارش ترس بزرگ تنها زندگی کردن کاریه که هر روز دارم انجامش میدم ..جدا شدن از خانوادم کار سختی نبود ..احتمالا یکم دلم برای خواهرم تنگ میشه ، احساس نمیکنم چیزی و جا گذاشته باشم ..من با تمام وجود تو فکر اونم ولی اون فکرشو به پدر و مادرم فروخته ..چیزی که همیشه بهش میگم باید در اختیارتو باشه
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫