شش

526 69 36
                                    

سلام بچه‌ها💙

این پارت ادیت نشده پس اگر اشتباه تایپی و جمله‌ی ناجوری دید مال اونه ، ببخشید💗

کامنتم یادتون نره🤝

.
.

جمعه ، ۱۶ فروردین

هرمان:

تمام مدتی که با اون سه نفر زندگی کردم ، مواظب این بودم که حرفی که باید و نزنم تا عصبانی نشن ، احساساتم و نشون ندم تا مسخره نشم و بلند نخندم تا صدام توی کوچه نباشه..

شاید حتی یه روزم نشده ولی آشپزی کردیم ، کیک پختیم و فیلم دیدیم و تونستم راجب مسئله هایی حرف بزنم که همیشه فکر میکردم نیازه از کسی بپرسم ..البته نه با هر بزرگتری

هیچوقت اون پسری نبودم که بتونم یه گوشه بشینم و کتاب بخونم چون صدای بلند مغزم اجازه‌ی تمرکز بهم نمیداد ولی الان صدای ایفون همه‌ی این فکرایی که تمومی ندارن و برای چند لحظه قطع میکنن..

شیرزاد: من میرم

همون پسره ، یعنی پسره یجوریه ..کاوان
نمیدونم چرا ولی دلم براش میسوزه!

کاوان: سلام ، ببخشید اومدم در خونه ..میدونم عصر جمعه است ولی فقط الان اجازه داشتم بیام..ترجمه کتاب و آوردم_

از دور چشمام روم قفل شد ، سرش و یکم تکون داد تا به خودش بیاد ..

شیرزاد: بیا تو کاوان

بدون کوچیکترین تعارفی کفشاشو دراورد و تو اومد.

هرمان: سلام

از نظر من بغل بعد از دست دادن اضافیه ولی بوی عطر این پسر مثل بوی غذا همیشه من و دنبال خودش میکشونه..

شیرزاد: این نسخه مال توعه کاوان ، نیاز به پس آوردنش نبود.

کاوان: مرسی ولی یکبار خوندنش کافیه و دوست ندارم بابام پیداش کنه..

تا حالا خنده ی عصبی ندیده بودم..

کاوان: ببخشید ..خیلی برام با ارزشه ، خودتونم میدونید چقدر دنبالش بودم

شیرزاد: میدونم بچه ، ناراحت نشدم

مامان هیچوقت هنر کیک درست کردن نداشت ، دارم پاره میشم زودتر اون کیک کوفتی و بیار بیرون

هرمان: ببینم کاوان مامان تو کیک درست میکنه؟

شیرزاد کنایه حرفم گرفت و سمت یخچال رفت.

کاوان: من با مامانم زندگی نمیکنم.

بدون نشون دادن تاسف برای اینکه ناراحتش کردم مستقیم پرسیدم: چرا

کاوان: با بابام و زنش زندگی میکنم..

شیرزاد: مادرخوانده داری؟

میدونم مثل احمقام ولی کیک میخوام ..دست خودم نیست.

کاوان: نمیدونم دختری تو ده سالگی بارور میشه یا نه ولی بهتر بگیم خواهر خوانده!

|همجنس|Where stories live. Discover now