سلام بچهها💙
این پارت ادیت نشده پس اگر اشتباه تایپی و جملهی ناجوری دید مال اونه ، ببخشید💗
کامنتم یادتون نره🤝
.
.جمعه ، ۱۶ فروردین
هرمان:
تمام مدتی که با اون سه نفر زندگی کردم ، مواظب این بودم که حرفی که باید و نزنم تا عصبانی نشن ، احساساتم و نشون ندم تا مسخره نشم و بلند نخندم تا صدام توی کوچه نباشه..
شاید حتی یه روزم نشده ولی آشپزی کردیم ، کیک پختیم و فیلم دیدیم و تونستم راجب مسئله هایی حرف بزنم که همیشه فکر میکردم نیازه از کسی بپرسم ..البته نه با هر بزرگتری
هیچوقت اون پسری نبودم که بتونم یه گوشه بشینم و کتاب بخونم چون صدای بلند مغزم اجازهی تمرکز بهم نمیداد ولی الان صدای ایفون همهی این فکرایی که تمومی ندارن و برای چند لحظه قطع میکنن..
شیرزاد: من میرم
همون پسره ، یعنی پسره یجوریه ..کاوان
نمیدونم چرا ولی دلم براش میسوزه!کاوان: سلام ، ببخشید اومدم در خونه ..میدونم عصر جمعه است ولی فقط الان اجازه داشتم بیام..ترجمه کتاب و آوردم_
از دور چشمام روم قفل شد ، سرش و یکم تکون داد تا به خودش بیاد ..
شیرزاد: بیا تو کاوان
بدون کوچیکترین تعارفی کفشاشو دراورد و تو اومد.
هرمان: سلام
از نظر من بغل بعد از دست دادن اضافیه ولی بوی عطر این پسر مثل بوی غذا همیشه من و دنبال خودش میکشونه..
شیرزاد: این نسخه مال توعه کاوان ، نیاز به پس آوردنش نبود.
کاوان: مرسی ولی یکبار خوندنش کافیه و دوست ندارم بابام پیداش کنه..
تا حالا خنده ی عصبی ندیده بودم..
کاوان: ببخشید ..خیلی برام با ارزشه ، خودتونم میدونید چقدر دنبالش بودم
شیرزاد: میدونم بچه ، ناراحت نشدم
مامان هیچوقت هنر کیک درست کردن نداشت ، دارم پاره میشم زودتر اون کیک کوفتی و بیار بیرون
هرمان: ببینم کاوان مامان تو کیک درست میکنه؟
شیرزاد کنایه حرفم گرفت و سمت یخچال رفت.
کاوان: من با مامانم زندگی نمیکنم.
بدون نشون دادن تاسف برای اینکه ناراحتش کردم مستقیم پرسیدم: چرا
کاوان: با بابام و زنش زندگی میکنم..
شیرزاد: مادرخوانده داری؟
میدونم مثل احمقام ولی کیک میخوام ..دست خودم نیست.
کاوان: نمیدونم دختری تو ده سالگی بارور میشه یا نه ولی بهتر بگیم خواهر خوانده!
![](https://img.wattpad.com/cover/340070582-288-k847916.jpg)
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫