هفت

478 59 42
                                    

کاوان:

از دیدن این کفشای صورتی پاشنه بلند متنفرم ، خوشبختانه گوشیم باهامه پس اول به سپیده زنگ میزنم..

کاوان: سلام ، خواستم بگم من پشت درم ..میشه بیام تو؟

بعد از چند ثانیه در و باز کرد ولی اجازه نداد تو برم: دوستام اینجان ..نمیشه یه چند ساعت دیگه بیای ؟

کاوان: من کاری با اونا ندارم ، در اتاقم همین جاست ..سرم میندازم پایین

بعد از هفت ساعت کشیدن دردی که شوهرش بهم داد منطقیه که با خواستش پلکام و رو هم فشار بدم .

سپیده: کاوان معذب میشن

کاوان: اصلا یه کتاب میگیرم جلو چشمام ، خوبه؟سپیده_چیز بخدا حالم خوب نیست..لطفا

چاره‌ای ندارم جز اینکه مثل خودش با پررویی اصرار کنم..

سپیده: بیا برو

سرم و پایین انداختم و سلام آرومی کردم ، سریع تو اتاقم قایم شدم تا بیشتر از این خودشون و جمع نکنن..

از روی عادت رو تخت پریدم و درد کمرم سیلی محکمی بهم زد ..توی همون حالت شلوارم و درآوردم پتوی خنک و رو خودم کشیدم .

پلکام بشدت سنگین بودن و صدایی تو مغزم میپیچید که یکی مثل گاو در و باز کرد .

سپیده : بیا به خواهرم کمک کن غذا درست کنه ..

یه آدمِ_ فقط امیدارم تهمت هرزی بهم نخوره ..

کاوان: خیله خب

بعد از پوشیدن لباس بیرون رفتم و سعی کردم بهشون نگاه نکنم ..

_خسته نباشی

کاوان: ممنونم ، خوش اومدید

بعد از شنیدن این فقط احساس کردم به یه بغل نیاز دارم ..

کاوان: سلام

مطمئنم حتی یه متجاوزم ارزش جواب سلام دادن و_ مطمئن نیستم

با اون انگشتای چوبی که هر لحظه ممکنه بشکنن سیب زمینیا رو خورد میکنه و تظاهر میکنه نیازی به کمکم نداره ..

از اونجایی که سپیده جز مرغ درست کردن هنری نداره پس باید سس درست کنم..

صدای پاشیدن روغن و جیغ سارا باعث شد بدون اینکه متوجه بشم از تابه دورش کنم ..

سارا: بهم دست نزن

تو یه دختر بچه‌ای ، درک میکنم!

کاوان: ببخشید!

کمی شلعه رو کم میکنم و..فقط نمیخوام عصبانی بشم ، چون نمیتونم اشکام و کنترل کنم ..

کاوان: باید اول خوب خشک‌شون کنی ، دستگیره بلندا رو بپوشی و از یه قاشق استفاده کنی ..نیازی نیست اینجا بمونی ، من انجام میدم .

|همجنس|Where stories live. Discover now