کاوان:
از دیدن این کفشای صورتی پاشنه بلند متنفرم ، خوشبختانه گوشیم باهامه پس اول به سپیده زنگ میزنم..
کاوان: سلام ، خواستم بگم من پشت درم ..میشه بیام تو؟
بعد از چند ثانیه در و باز کرد ولی اجازه نداد تو برم: دوستام اینجان ..نمیشه یه چند ساعت دیگه بیای ؟
کاوان: من کاری با اونا ندارم ، در اتاقم همین جاست ..سرم میندازم پایین
بعد از هفت ساعت کشیدن دردی که شوهرش بهم داد منطقیه که با خواستش پلکام و رو هم فشار بدم .
سپیده: کاوان معذب میشن
کاوان: اصلا یه کتاب میگیرم جلو چشمام ، خوبه؟سپیده_چیز بخدا حالم خوب نیست..لطفا
چارهای ندارم جز اینکه مثل خودش با پررویی اصرار کنم..
سپیده: بیا برو
سرم و پایین انداختم و سلام آرومی کردم ، سریع تو اتاقم قایم شدم تا بیشتر از این خودشون و جمع نکنن..
از روی عادت رو تخت پریدم و درد کمرم سیلی محکمی بهم زد ..توی همون حالت شلوارم و درآوردم پتوی خنک و رو خودم کشیدم .
پلکام بشدت سنگین بودن و صدایی تو مغزم میپیچید که یکی مثل گاو در و باز کرد .
سپیده : بیا به خواهرم کمک کن غذا درست کنه ..
یه آدمِ_ فقط امیدارم تهمت هرزی بهم نخوره ..
کاوان: خیله خب
بعد از پوشیدن لباس بیرون رفتم و سعی کردم بهشون نگاه نکنم ..
_خسته نباشی
کاوان: ممنونم ، خوش اومدید
بعد از شنیدن این فقط احساس کردم به یه بغل نیاز دارم ..
کاوان: سلام
مطمئنم حتی یه متجاوزم ارزش جواب سلام دادن و_ مطمئن نیستم
با اون انگشتای چوبی که هر لحظه ممکنه بشکنن سیب زمینیا رو خورد میکنه و تظاهر میکنه نیازی به کمکم نداره ..
از اونجایی که سپیده جز مرغ درست کردن هنری نداره پس باید سس درست کنم..
صدای پاشیدن روغن و جیغ سارا باعث شد بدون اینکه متوجه بشم از تابه دورش کنم ..
سارا: بهم دست نزن
تو یه دختر بچهای ، درک میکنم!
کاوان: ببخشید!
کمی شلعه رو کم میکنم و..فقط نمیخوام عصبانی بشم ، چون نمیتونم اشکام و کنترل کنم ..
کاوان: باید اول خوب خشکشون کنی ، دستگیره بلندا رو بپوشی و از یه قاشق استفاده کنی ..نیازی نیست اینجا بمونی ، من انجام میدم .
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫