کاوان:
تا این سن هیچی مثل این تیغ سرد باعث لرزشم نشده ، شایدم منطقیه چون من فقط شونزده سالمه ..
پیش هرمان بودن و صبحانه با اون هر چقدرم خوب باشه بازم مجبورم برگردم خونه
تقریبا کل اشپزخونه رو بهم ریختم ولی چیزی پیدا نکردم که بوش سپیده رو اذیت نکنه .
کاوان: میخوای یه چیزی از بیرون بگیرم ، یا بریم بیرون؟
سپیده: خیلی دلم میخواد بریم بیرون ولی..ولش کن
دور و برم و با دقت نگاه کردم ، ساعت یک بود ..چیکار میتونستم بکنم!
کاوان: چرا خب؟ حقیقتش الان هیچچیزی که حالتو بهم نزنه نمیتونیم درست کنیم ..منم گشنمه ، حاضر شو منم اسنپ میگیرم
سپیده: نه کاوان گفتم ولش کن
کاوان: خب سفارش میدم
برای اینکه منو رو نشونش بدم سمتش رفت ولی بدتر سر و صدا کرد و اجازه نداد کنارش بشینم ، فکر نمیکنم انقدرام ترسناک باشم..
کاوان: چیشده سپیده ، غذا بخوریم یا نه؟
انگار حالش زیادی بد بود ، با دستاش صورت باد کردهاش و پوشوند : ببخشید ، من ..خیلی فشار رومه ..باید یه دوش بگیرم ، نمیتونم بیام بیرون ..توام لطفا نزدیکم نشو
کاوان: وای خدا گفتم چخبره ، خب عادیه ..از این انقدر خجالت کشیدی؟من کفیا رو میندازم که توی حموم سُر نخوری ..تا برگردی غذاهم رسیده .
این موقعها نمیدونم باید چیکار کنم ولی نصف لباسش از عرق خیسه بقیشم که جوری خودش و پوشونده که من متوجه نشم ولی..قابل درکه فکر کنم منم بودم نمیتونستم زمان دستشویی رفتن و کنترل کنم ..
سپیده: کاوان ..من دلمه میخوام
با این چشمها به من نگاه نکن ، نمیتونم نه بگم
ولی متاسفانه هیچ دسترسی به دلمه ندارم.کاوان: وای_گفتی..به مامانم میگم برامون درست کنه
فکر کنم همین الان متوجه شدم چقدر دلم برای غذاهای مامانم تنگ شده هر چند همون موقع هم یدونش و بدون دعوا نمیخوردیم
سپیده: ولی من الان میخوام
کاوان:جایی دلمه داره بخرم؟
سپیده: اره داره ببین این میدون و میری پایین سمت مدرسه خودت ، بعد از اولین کوچه میپیچی یه در سبز و میبینی بنر داره ..از همونجا بگیر.
خودشم از حرکات و پرحرفیش خندهاش گرفته بود اما اگه این چیزی بود که سپیده رو راضی میکرد باید انجامش داد.
کاوان: باشه عزیزم_چیز ..ببخشید منظورم اینکه الان بری حموم کسی خونه نیست..اتفاقی نیفته؟
ESTÁS LEYENDO
|همجنس|
No Ficciónمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫