سیزده

335 41 54
                                    

کاوان:

تا این سن هیچی مثل این تیغ سرد باعث لرزشم نشده ، شایدم منطقیه چون من فقط شونزده سالمه ..

پیش هرمان بودن و صبحانه با اون هر چقدرم خوب باشه بازم مجبورم برگردم خونه

تقریبا کل اشپزخونه رو بهم ریختم ولی چیزی پیدا نکردم که بوش سپیده رو اذیت نکنه .

کاوان: میخوای یه چیزی از بیرون بگیرم ، یا بریم بیرون؟

سپیده: خیلی دلم میخواد بریم بیرون ولی..ولش کن

دور و برم و با دقت نگاه کردم ، ساعت یک بود ..چیکار میتونستم بکنم!

کاوان: چرا خب؟ حقیقتش الان هیچ‌چیزی که حالتو بهم نزنه نمیتونیم درست کنیم ..منم گشنمه ، حاضر شو منم اسنپ می‌گیرم

سپیده: نه کاوان گفتم ولش کن

کاوان: خب سفارش میدم

برای اینکه منو رو نشونش بدم سمتش رفت ولی بدتر سر و صدا کرد و اجازه نداد کنارش بشینم ، فکر نمیکنم انقدرام ترسناک باشم..

کاوان: چیشده سپیده ، غذا بخوریم یا نه؟

انگار حالش زیادی بد بود ، با دستاش صورت باد کرده‌اش و پوشوند : ببخشید ، من ..خیلی فشار رومه ..باید یه دوش بگیرم ، نمیتونم بیام بیرون ..توام لطفا نزدیکم نشو

کاوان: وای خدا گفتم چخبره ، خب عادیه ..از این انقدر خجالت کشیدی؟من کفیا رو میندازم که توی حموم سُر نخوری ..تا برگردی غذاهم رسیده .

این موقع‌ها نمیدونم باید چیکار کنم ولی نصف لباسش از عرق خیسه بقیشم که جوری خودش و پوشونده که من متوجه نشم ولی..قابل درکه فکر کنم منم بودم نمیتونستم زمان دست‌شویی رفتن و کنترل کنم ..

سپیده: کاوان ..من دلمه میخوام

با این چشم‌ها به من نگاه نکن ، نمیتونم نه بگم
ولی متاسفانه هیچ دسترسی به دلمه ندارم.

کاوان: وای_گفتی..به مامانم میگم برامون درست کنه

فکر کنم همین الان متوجه شدم چقدر دلم برای غذاهای مامانم تنگ شده هر چند همون موقع هم یدونش و بدون دعوا نمیخوردیم

سپیده: ولی من الان میخوام

کاوان:جایی دلمه داره بخرم؟

سپیده: اره داره ببین این میدون و میری پایین سمت مدرسه خودت ، بعد از اولین کوچه میپیچی یه در سبز و میبینی بنر داره ..از همونجا بگیر.

خودشم از حرکات و پرحرفیش خنده‌اش گرفته بود اما اگه این چیزی بود که سپیده رو راضی میکرد باید انجامش داد.

کاوان: باشه عزیزم_چیز ..ببخشید منظورم اینکه الان بری حموم کسی خونه نیست..اتفاقی نیفته؟

|همجنس|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora