Herman pov:
هرمان: زهرا مگه ادم بیخودی غش میکنه؟اول و اخرش که باید بگی
تازه دارم معنی غیرت و میفهمم ، احساس میکنم الانه رگام خود به خود پاره شن ..
زهرا : هیچیم نیست ، فقط ضعف داشتم.
یاد تموم بدبختیای خودم میفتم ، فکر میکنم به این دنیا اومدم تا به اجبار به بهشت برم ..
خواهر بیچاره ی من ..من که میدونم پریود بودی ، من که میدونم مامان مجبورت کرد تا صبح زود پاشی الکی دولا راست شی و سحری بخوری ..من که میدونم تا غروبم صبر کنی تو روزه نیستی.
هرمان: من نمیخوام معذبت کنم ولی میدونم چته ، نباید اینکار و میکردی ..داری به بدنت ظلم میکنی ، دیگه نمیذارم همچین کاری کنی
انگار هیچوقت قرار نیست یاد بگیرم اشک لعنتیم و کنترل کنم .. الان به حضورت احتیاجی ندارم ، باشه؟
زهرا : به کسی حرفی نزنی هرمان ، ابروم میره
حتی صورتت و از منم قایم میکنی ، این احساس گناه برای چیه ؟
هرمان: چرا؟ مگه چه اشتباهی کردی ؟مگه اینم خواست خدا نیست!
مامان و بابا بیرون اتاق وایستاده بودن ، منم چشمشون و دور دیدم و یه لیوان آبمیوه رو خودم سر کشیدم و یکیشو به زهرا دادم .
زهرا: بیا اسمش و بذاریم امتحان الهی...برای من!
هرمان: خفه شو زهرا ، اینی که ازش حرف میزنی بیشعوریه ..امتحان الهی برای ماست تا ببینیم تا کجا میتونیم همو درک کنیم و از خانوادمون مراقبت کنیم ..خواهشا مثل بابا که رو هر کار غلطش یه اسم میذاره نباش ، اگه امتحانه پس اشتباهاتون و بپذیرین ..
از همه بدتر اینه که میبینم عزیزترین شخص زندگیم مثل مامان بابام شده ، و طرف اوناست..
هرمان: مامان ، پیش زهرا بمون
حقیقتا هیچوقت معلوم نبود من بچه ی پدرمم یا اون بچه ی منه .. بچه ها سرکشی میکنن و کار پدر و مادر مدارا کردنه ، من همیشه باید مواظب باشم جوری رفتار نکنم که بابا جفتک بندازه..
هرمان: میشه بریم تو حیاط صحبت کنیم؟
_من و تو صحبتی نداریم..
چقدر همهچیز و خوب درک میکنی پدرامهرمان: شما که سرمم ترشیدین ، مجبور به معذرت خواهیام که شدم
_ با بیحیاییت چیکار کنم؟
انگار تو هیچوقت درست نمیشی ، بچه هم که بودم باهام لج میکردی ..حتی بعد از اینکه مثل سگ ازت کتک خورده بودم و مامان به زور تا دم اتاق میکشوندم تا بگم ببخشید .
هرمان: راجب اونم میتونین هر تصمیمی که میخواین بگیرین ولی الان میخوام راجب زهرا حرف بزنم ..
YOU ARE READING
|همجنس|
Non-Fictionمعاشقهی ما فقط یک بُعدِ صادقانه داشت ، تنها دلیلی که تو رو با خودم تو زندگیای که بهش تعلق نداشتم غرق کردم ..حال ما خوب میشه ، مگه نه کاوان؟ رمان گی ایرانی💫