حقیقت

339 98 132
                                    


علامت شخصیت ها:

_ جونگکوک

+ جین

× جیمین

# چانیول

*****************************

+ تکون خورد خودم دیدم

هنوز کلمه داداشو درک نکرده بودم که با صدای جیغ جین همه نگاها سمت پرنده گوشه جاده برگشت و جین تو یه لحظه غیب شد

@ جین وایسا

با پیچیدن یه ماشین با سرعت بالا تو اتوبان خون تو رگام خشک شد همه همینجور وایساده بودنو به این صحنه نگاه میکردن که به خودم اومدمو دوییدم سمت پسر بچه ماشینو اولو دومو رد کردم ولی با رد شدن ماشین سوم ازم فهمیدم اینا همش تو ذهنمه و منه لعنتی رسما هیچ غلطی نمیتونم بکنم پس شروع کردم داد زدن که زودتر بره کنار ولی نمیشنید سرم تیر کشید که باعث شد چشمامو ببندم دیگه چیزی نمونده بود بزنم زیر گریه که صدای ترمز ماشین و بعد برخورد جسمی به بدنه ماشین اومد صدای جیغ بچه ها و ترمز بقیه ماشینو بلند شده بود لرزش بدنمو حس میکردم با ترس چشمامو باز کردمو با دیدن آدمایی که دور یه جسد جمع شدن پشت پلکام داغ شدنو دیدم تار شد بزور سمت جمعیت رفتمو ازشون رد شدم با دیدن جین که روی زمین نشسته و پرنده از دستاش رو زمین افتاده و دستاش خونیه نفس راحتی کشیدم ولی با دیدن نگاه ترسیدش که به روبروش خیره بود به مقصدش نگاه کردم که با دیدن بدن خونی رو زمین احساس کردم قلبم چند تا تپش جا گذاشت بزور خودمو سمتش کشیدم و با دیدن صورتش سرم شروع کرد تیر کشیدن سرمو بین دستام گرفتمو ناله ای کردم

چشامو باز کردم و با دیدن صورت خونیش بالاخره دهن باز کردم: هیونگ....جیهون هیونگ.....

_ جین

با شنیدن صدای جونگکوک برگشتم عقب و خواستم بگم همه چیو یادم اومد ولی با دیدن پسر بچه که دویید اون سمتو جین خشک شده رو تو آغوشش گرفت و شروع کرد دم گوشش حرف زدن پلکم پرید پس برای همینه که وقتی بغلم میکنه آروم میشه برای اینه که وقتی باهام حرف میزنه حس امنیت بهم دست میده چون تو بدترین لحظه زندگیم اون برام حامی بودو ضمیر ناخوداگاهم پیش اون احساس امنیت میکنه

# جین باید با من بیای

با شنیدن این جمله که انگار تو ذهنم منعکس شد نفسم گرفت نه نمیخواستم برم من تازه داشت یادم میومد چشمامو بستمو سرمو تند تند تکون دادم با باز شدن چشمام توی خونه باغ بودم یه زنه داشت گریه میکردو خودشو میزد و فقط میگفت قاتل تو کشتیش رد نگاهشو گرفتمو به جینی رسیدم که با گریه پایین تی شرتشو چنگ گرفته گریه میکنه و.....تنهاست
رفتم جلوش زانو زدمو سعی کردم اشکاشو پاک کنم ولی موفق به لمسش نشدم

+ آروم...باش....الان....جونگ....کوک....میاد

با دیدن پسربچه روبروم که با بغض و گریه سعی میکرد به خودش دلداری بده جیگرم آتیش گرفت

moon or star [Kookjin_jinkook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora