⭐️part:8🌙

451 79 35
                                    

Yoongi:
محافظ:قربان ۱۰دقیقه قبل جونگکوک شی اینجا بودن ولی زیاد نموندن و با عجله برگشتن
سری برای برای محافظ تکون داد
با علامت دستش محافظهای جلوی در اتاق کنار رفتن
وارد اتاق شد و به خواهر غرق خوابش نگاه کرد
روی صندلی نشست با سر انگشتش اروم گونه دختر رو نوازش کرد
یونگی:نمیخوای بیدارشی الفاکوچولو
نگرفتن جوابی از دختر باعث شد نفسشو کلافه بیرون بده و چنگی به موهاش بزنه
سرشو به پشت صندلی تکیه داد و به سقف خیره شد
جانگ هوسوک تو واقعا کی هستی؟
سوالی که مدام توی مغزش رژه میرفت و هیچ جوابی واسش نداشت
لرزش گوشیش باعث شد به خودش بیاد و چند ثانیه به اسم جیمین نگاه کنه
دکمه سبز رنگ رو لمس کرد که صدای خشمگین جیمین توی گوشش پیچید
جیم:هیونگ کجایی
اخمی کرد و صاف نشست
یونگی:چیشده
جیم:همین الان برگرد عمارت
و گوشی رو قطع کرد
از جاش بلند شدو با گذاشتن بوسه ایی به پیشونی آیو از اتاق خارج شد
.....
به جیمین آروم و جونگکوک مضطرب مقابلش نگاه کرد
ارامش جیمین ظاهری بود؛ اون بیشتراز هرکسی دونسنگشو میشناخت
یونگی:نمیخواید بگید چرا منو تا اینجا کشوندید
جیمین بدون زدن حرفی از جاش بلند شدو گوشی جونگکوک رو  دستش داد
ی تای ابروشو بالا انداخت و با نگاه کوتاه دیگه ایی که به جفت مقابلش کرد،ویدیو روپلی کرد
....
Jimin:
نمیشد چیزی از چهره هیونگش خوند
رایحه ی مضطرب جونگکوک باعث شد به خودش بیاد  بوسه ایی به شقیقش  زد و اروم توی گوشش زمزمه کرد
جیم:بیب من اینجام نمیزارم اتفاقی بیفته
کوک اروم سرشو به نشان تایید تکون داد و چیزی نگفت
بلند شدن یونگی، باعث شد که اونها هم غیر ارادی از جاشون بلند بشن
همونطور که کتش رو در میاورد و استینهای پیرهنشو سمت بالا تا میزد گفت
یونگی:کارای انتقال جیوون  به خونه رو انجام بده
و با صدای بلندی فریاد زد
یونگی:تا یک دقیقه دیگه این عمارتو خالی از هر موجود زنده میخوام
با این حرف یونگی،محافظ ها یکی پس از دیگری عمارت رو ترک میکردن
حتی محافظهای ضلع های دیگه عمارت که صدای  الفارو نشنیده بودن  توسط  محافظهای دیگه  دستور الفارو دریافت کردن و به سرعت عمارت رو خالی کردن
قدمی جلو برداشت  اما چشمهای قرمز الفا متوقفش کرد
دیگه یونگی اونجا نبود که بتونه از انجام هرکاری که توی ذهنش میگذره منصرفش کنه
مقابلش گرگ وحشی بود که کنترل هیونگشو در دست داشت و جیمین میدونست گرگ هیونگش چقدر میتونه دریده و وحشی باشه
جیم:الفا،یونگی رو برگردون
سعی کرد با ملایم ترین لحن ممکن از الفا درخواست کنه
یونگی:منم هیونگت به حساب میام جیم؛
اخمی کرد و گفت
جیم:کوچکترین بلایی سر جانگ بیاد اونموقع باید با الفای دونسنگت رو به رو بشی
گلوش توی دست یونگی فشرده شد و کمی از زمین بلندش کرد
صدای ترسیده جونگکوک باعث شد چنگی به مچ دست الفا بزنه
یونگی:جیم دوستندارم بلایی سرت بیارم که جونگکوک رو ناراحت کنم پس فقط کاری که بهت گفتم انجام بده
و محکم روی زمین انداختش و سمت انباری که امگارو زندانی کرده بود حرکت کرد
جونگکوک سریع کنارش نشست و همونطور که گریه میکرد کمک کرد بلند بشه گفت
کوک:حالت خوبه!
سری تکون داد و گفت
جیم:من خوبم
کوک:چ بلایی سر هوسوک میاد؟
امروز اخرین روز زنده بودن جانگ هوسوکه
تنها چیزی بود که توی مغزش تکرارمیشد اما گفت
جیم:نمیتونه کاری کنه ؛من این اجازه رو بهش نمیدم..
Jhope:
تشنه بود و دستاش درد میکرد
تمام تلاشش رو میکرد حواس خودشو پرت کنه تا زمان زودتر بگذره اما تلاشش بی فایده بود
آهی کشید
اماروشن شدن یهویی انبار با نور سبز رنگ باعث شد به خودش بلرزه
شوکه چند ثانیه به اطرافش نگاه کرد و از جاش بلند شد
همزمان با ایستادنش،در باز شد و یونگی که نسبت به دو ساعت قبل ترسناک تر بنظر میرسید داخل اومد و در آهنی رو پشت سرش بست ..
صدای محکم بسته شدن در باعث شد بلرزه و یک قدم عقب برداره
هنوز 2ساعت نمیشد که از پیش الفا برمیگشت
چه اتفاقی افتاده!
نکنه حال نونا بد شده!؟
چشمهای قرمز الفا زیادی ترسناک بود
دیدن اون دو گوی قرمز رنگ زبونش رو بند میاورد و بدنشو قفل کرد
یونگی:بیا جلو جانگ
صدای بم الفا مو به تنش سیخ کرد
میخواست به حرفش گوش بده اما انگار به پاهاش وزنه های صدکیلیویی وصل کرده بودن و نتونست قدم برداره
نفهمید چیشد که موهاش توی دست الفا اسیر شد و سرش محکم به دیوار کوبیده شد
حتی فرصت  ناله کردن بهش داده نشد و دوباره سرش توی دیوار کوبیده شد
یونگی:جیوونم همینطوری ضربه خورد که چشماشو باز نمیکنه
به جز صدای سوتی که توی سرش میپیچید  چیز دیگه ایی رو نمیشنید
از شدت ضربه های وارد شده به سرش گیج بود و فریاد های الفا هم باعث نمیشد کمی از هوشیاریش برگرده
یقش توی دستای الفا گرفته شد و سمت دیوار برگردوندش
صورتش محکم به دیوار سرد برخوردکرد
دستاش محکم پشت کمرش توسط کمربندبسته شد
الفا داشت چیکار میکرد!؟
با تمام گیج بودن و ناتوانیش سعی کرد خودشو ازاد کنه
نفس های گرم یونگی کنار گوشش باعث دون دون شدن بدنش میشد
یونگی: دهن فاکیتو باز کنو بگو اون حرومی هایی که خانوادت به حساب میان اسمشون چیه وگرنه اونقدر همینجا بفاکت میدم که جنازه بدرد نخورتو از اینجا بیرون ببرن
میخواست حرف بزنه
اما نمیتونست
احساس میکرد قدرت تکلمشو از دست داده
یونگی:حرومزاده چموش مثل اینکه نمیخوای حرف بزنی. کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون شی..
پایین کشیده شدن شلوارش و نشستن هوای سرد روی پوستش باعث شد ترسیده به خودش تکونی بده
صدای باز شدن زیپ شلوار الفا باعث شد قلبش ی تپش رو جا بندازه
دوباره خودش رو تکون داد
که اسپنک محکمی به کمرش زده شد
پوست کمرش میسوخت اما اهمیت چندانی نداشت نباید اجازه میداد الفا بهش تجاوز کنه
یونگی ضربه ایی به پاهاش زد که کمی از هم فاصله گرفتن
صدای دارک الفا درحالیکه دیکشو بین باسنش میکشید باعث شد اشکاش با شدت بیشتری پایین بریزن و از ترس لرزش بدنش بیشتر بشه
یونگی:این اخرین فرصته جانگ
لعنت به لکنت و گرفتگی زبونی که کار دستش داد
چطوری به الفا میفهموند که میخواد حرف بزنه امااونقدر ترسیده که زبونش بند اومده
یونگی:پشیمون میشی از  انتخابت امگا
حجوم درد زیادی توی حفره باکرش باعث شد نفسش بند بیاد و دهنش باز بمونه
سعی کرد با دستای بستش به جایی چنگ بندازه اما نتونست و فقط تونست مشتشون کنه  و تاول های روی دستش رو زخم تر کرد..
برای ذره ایی هوا تقلا میکرد
اما ضربه های  عمیق و محکم الفا مجالی برای نفس کشیدن بهش نمیداد
جریان گرم خون رو میتونست روی  پاهاش حس کنه
در اوردن دیک الفا از حفرش باعث شد بتونه کمی هوا رو وارد ریه هاش کنه
پاهاش تحمل وزنشو نداشت و اگه بدن الفا که بدنشو به دیوار قفل کرده بود ،نبود حتما میافتاد
یونگی:هنوز نمیخوای حرف بزنی هرزه کوچولو
لال شده بود! اره مطمئن بود که لال شده
ورود دوباره دیک الفا باعث شد از درد سرشو عقب بده و اشکای بی پایانش پایین بیفتن
جانگ هوسوک همیشه میگفتی چیزی برای از دست دادن نداری اما مثل اینکه داشتی
درسته که پس زده شده بودی اما امید داشتی ی الفای خوب و مهربون پیدا بشه تا بتونی  باهاش زمانهای خوبی رو سپری کنی و بدون ترس بدنت رو در اختیارش بزاری و اون درحالی که میپرستت تورو برای خودش میکنه اما..
با گرم شدن حفرش با مایع لزج و گرمی  از دنیای خیالیش بیرون اومد

⭐YOU FOR ME 🌙Место, где живут истории. Откройте их для себя