⭐️part:10🌙

429 83 38
                                    

Kook:
کلافه گوشی جیوون رو  روی تخت انداخت
کوک:آیشش کجا مخفیش کردی آجوشی بی اعصاب
برای اینکه کار احمقانه ایی ازش سر نزنه از اتاق بیرون اومد
همونطور که پله هارو پایین میومد متوجه رایحه ی عجیبی شد
سرشو بالا اورد
دیدن بورام چمدون به دست پایین پله ها باعث شد ابروهاشو بالا بندازه
کوک:بورام!
بورام با تردیدجوابشو داد
بورام:چرا اینقدر تعجب کردی ؟باید برگردم!؟
دستاشو بالا اورد و به نشان رد کردن حرف دختر تند تند تکونشون داد
کوک:نه نه اشتباه برداشت نکن فقط تعجب کردم دیدمت اخه وقتی اومدم کسی اینجا نبود ؛ چرا رایحت تغییر کرده
گونه‌های رنگ گرفته دختر باعث شد سریع کنارش بایسته
کوک:اتفاقی افتاده؟
بورام:خب.. من باردارم ؛یونگی از من خواست اینجا بیام تا اتفاقی واسمون نیفته..
با دهن باز به چهره ی خجالتزده دختر مقابلش خیره شد
الان گوشهاش درست شنیده بودن!
بورام که انگار از واکنشش خندش گرفته بود لبخندی زدو هیجانزده گفت
بورام:قراره ی عضو جدید به خانواده مین اضافه بشه
لبخند ظاهری زد و دختر رو داغوش گرفت
کوک: بهت تبریک میگم 
بورام گونه های رنگ گرفتشو با دستاش پوشوند
بورام:ممنونم و بعد انگار چیزی یادش اومده باشه مضطرب پرسید 
بورام:کوک چرا خونه ایی ! هوسوک هنوز بهوش نیومده؟
چند ثانیه به صورت دختر نگاه کرد
باید بهش میگفت..
کوک:نه هنوز بهوش نیومده جیمین الان بیمارستانه و من فقط اومدم دوش بگیرم و دوباره برگردم
بورام غمگین بهش خیره شد و سری به نشانه فهمیدن تکون داد
بورام:میتونم بیام ببینمش؟
برای اینکه حواس دختر رو پرت کنه
خم شد چمدون  رو بلند کرد و دست دختر رو با دست ازاد دیگش گرفت و از پله ها بالا رفت و با انرژی ساختگی گفت
کوک:محیط بیمارستان واست خوب نیست ؛فعلا باید استراحت کنی الان دیگه  به جز خودت باید از توله توی شکمت هم محافظت کنی
بورام سری تکون داد
بورام:خیلی خب  اما اگه بهوش اومد بهم بگو؛ باید ازش معذرتخواهی کنم
فشار ارومی به دست ظریف دختر وارد کرد و لبخند کمرنگی روی لبش نشوند
کوک:باشه..
حالا ی دغدغه دیگه به دغذغه های بیشمارشون اضافه شده بود
چطور راجب هوسوک و شرایطش به بورام میگفتن؟
....
Jimin:
جونگکوک عصبی مشتی به بازوش زد
کوک:یاا مین جیمین فکر کردی چه غلطی داری میکنی؟
بهش نزدیک شد و لبای شیرین امگاشو بوسید
بعداز اینکه مطمئن شد امگاش اروم تر شده ازش جدا شد
جیم:اینطوری احتمال اینکه هیونگ بتونه بلایی سرش بیاره خیلی کمه
کوک:نه من اجازه نمیدم ؛ریسک اینکارخیلی بالاست ..
هوسوک تا الان به سختی دوام اورده اگه دوباره به اون عمارت برگرده مطمعنم که دیگه زنده بیرون نمیاد.. درضمن الان دیگه شرایط خیلی فرق کرده  باید بورام رو هم درنظر داشته باشیم
نگرانی جفتش رو درک میکرد اما این تنها راهیی بود که میتونست از امگا محافظت کنه و از ادمایی که در گذشته بهش اسیب رسوندن اطلاعات بدست بیاره
جیم:بیب خوب به من گوش کن . منم نمیخوام هوسوک توی عمارت هیونگ باشه اگه ببریمش عمارت خودمون مطمئنم هیونگ میفهمه و به هر طریقی که شده به زندانی که واسش ساخته  برمیگردونش
اما الان میتونیم از این  شرایط به نفع خودمون استفاده کنیم
جونگکوک اخمی بهش کرد
کوک:منظورت چیه
نیشخندی زد و به هیونگش که راهروی بیمارستان رو  برای رسیدن بهشون طی میکرد نگاه کرد
جیم:خودت متوجه میشی بیب فقط باید با من همکاری کنی
Yoongi:
به جیمین که چشماش برق میزد نگاه کرد
این نوع  نگاه رو خوب میشناخت
بی توجه به زوج کنارش وارد اتاق شد
با ندیدن امگا اخمی روی پیشونیش نقش بست
کجا رفته بود
صدای اروم بسته شدن در باعث شد سرشو برگردونه
حرفای مارک حقیقت داشت  امگا واقعا موهاش سفید شده بود
چند ثانیه به چشمهایی که با ترس ونفرت بهش خیره بودن نگاه کرد
بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق بیرون اومد
جیم:باید حرف بزنیم
نگاهی منتظربه دونسنگ جدیش کرد تا زودتر حرف بزنه
جیم:برش گردون عمارت
ی تای ابروشو بالا انداخت
جیم:حتی اگه مخالفت کنی من میارمش اونجا؛ مطمئنم بورام از حظور امگایی که جفتش بهش تجاوز کرده و حالا تنها راه زنده موندنش مارک شدن توسط جفتشه خوشحال نمیشه،میشه!؟
بلند شروع به خندیدن کرد
باید وقتی جیمین کوچولو میومد پیشش و پراز هیجان میگفت "هیونگ قول میدم  بزرگ شدم مثل تو بشم"جدیش میگرفت
چند ظربه اروم به شونه ی جیمین زد
یونگی:جیمینا لازم به گفتن نبود همین الان هم زندان جدیدش امادست و با اتمام حرفش برگشت تا سوار اسانسور بشه اما با صدای جیمین دوباره متوقف شد
جیم:هیونگ لجبازی رو بزار کنار  میدونم که متوجه بی گناهیش شدی؛
فقط تازمانیکه بتونیم اون حرومزاده ایی که داره بازیمون میده رو پیدا کنیم،بدون اینکه بورام یا هرکس دیگه ایی متوجه بشه توی عمارت مخفیش کن همونطور که جیوون رو مخفی کردی
سمت دونسنگش برگشت و با دو انگشتش فکشو توی دستش قفل کرد
یونگی:مین جیمین اگه خیلی اصرار داری میتونی نگهش داری اینطوری جونگکوک هم مواظبشه
جیم:جاش پیش تو امن تره  ..
به چشمای مصمم جیمین عمیق نگاه کرد
این ورژن جیمین همیشه کارهای خطرناک زیادی انجام میداد
برای نزدیک نگه داشتن جیمین به خودش  و جلوگیری از افکار مرموزش هم که شده باید قبول میکرد
یونگی:فقط تا نیمه شب وقت داری مین؛اگه از نیمه شب بگذره حق ندارید وارد عمارت بشین
و بدون اینکه منتظر جواب جیمین بمونه سوار اسانسور شد
.......
همونطور که توی جنگل تاریک قدم میزد سعی کرد به افکار درهمش نظم بده
اینکه الفاش وحشی و غیر قابل کنترل بود رو قبول داشت اما بخوبی میدونست که تجاوز و رابطه اجباری با دیگران ن تنها برای خودش بلکه برای گرگش جزع خط قرمزها بحساب میومد
پذیرفتن اینکه الفاش به جانگ تجاوز کرده واسش سخت بود ؛
گرگش از امگا ها متنفر بود و حتی در بدترین شرایط و موقعیت ها نزدیک امگاها نمیشد
پک عمیقی به سیگارش زدو همونطور که دودشو بیرون میداد زمزمه کرد
یونگی:میخواستی چه چیزی رو بهم نشون بدی الفا...
Jhope:
به زوج مقابلش که منتظر جوابش بودن نگاه کرد
باید مخالفت میکرد اما صدای درونش نجوا کرد
"هوسوکی تو دیگه به اخر خط رسیدی..به حرف اونا گوش بده تا قبل از اینکه به استقبال مرگ بری ، کسی که باعث شد جیوون  اسیب ببینه رو پیدا کنید"
همونطور که پوست کنار ناخون شستشو با انگشت اشاره میکند  اهسته جواب داد
جی:هرکاری ..لازم.. باشه انج..ام میدم
جونگکوک خوشحال سمتش اومد و دستاش رو گرفت
کوک:قول میدم  همه چیز درست میشه
سرشو اروم به نشان تفهیم تکون داد
جی:فق..ط ..توی ..ان..انبار نبا..شم..این..تنها خواه..خواهشی که..از شما دارم
جیمین نزدیکش اومد و همونطور که کمکش میکرد از تخت پایین بیاد جواب داد
جیم:مطمعن باش که اونجا نمیمونی
....
همونطور که سه نفری اروم از پله ها بالا میرفتن مواظب بودن کسی متوجه حظورشون نشه
ضربان قلبش بالا رفته بودو عرق سردی که روی پوستش حس میکرد، باعث میشد حالش بهم بخوره
جیم:از اینطرف ..
با صدای جیمین به خودش اومد وبه سمتی که الفا اشاره کرده بود حرکت کرد
با رسیدن به انتهای راهرو، توجهش به تک در مشکی رنگ که با اشکال درهم و عجیب حکاکی شده بود جلب شد
کوک:جیمین مطمئنی!
جیم:اینجا تنها مکانیه که هیچکس اجازه ورود بهشو نداره هیونگم میدونه چیکار کنه فقط باید بهش اعتماد کنیم
واسش خیلی جالب بود
الفایی که واسش منفورترین ترین و شیطانی ترین ادم روی زمین بحساب میومد به دید ادمای نزدیک زندگیش قابل اعتماد بود
کوک:هوسوک؟
به جونگکوک منتظر نگاه کرد
پاهاشو حرکت داد و وارد اتاق شد
اتاق خیلی بزرگی بود که همه وسایل توش مشکی رنگ بودن و اثری از رنگ روشن وجود نداشت
جیمین سمت کتابخونه بزرگ که تا سقف کار شده بود رفت
جیم:هوسوک بیا اینجا
اولین بار بود که الفا اسمشو صدا میزد
این نشون میداد الفا باور داره که اون بی گناهه
سمت جیمین قدم برداشت و کنارش ایستاد
جیم:خوب به این کتاب نگاه کن ؛ وقتی کجش میکنم این کتابخونه کنار میره و تو وارد اتاق مخفی پشتش میشی 
و با اتمام حرفش کتاب رو کج کرد 
کتابخونه کنار رفت و در مشکی رنگی نمایان شد
جیمین در رو باز کرد و اول وارد شد
پشت سر الفا وارد اتاق شد
اتاقی که برعکس اتاق بیرون سفید رنگ بود و خیلی معمولی و ساده بنظر میرسید
کوک:امکانات اینجا کامله؛غذات  رو سر ساعت واست میارن همشون رو کامل بخور و سعی کن استراحت کنی
وبه کیف توی دستش اشاره کرد و ادامه داد
کوک:  اینم ساک لباس و دارهات
من و جیمین هر چند روز یکبار بهت سر میزنیم
به الفا و امگای مقابلش تعظیم کرد و تاجایی که میتونست سعی کرد روون حرف بزنه
جی:بابت..کمکت..ون ممنون..م و معذرت..میخ..مخوام که ..باع.ث شد..م  ...اینه..مه اسیب ببین..ید
جیم:جانگ هوسوک  بابت چیزی که تقصیر تو نیست هیچوقت عذرخواهی نکن
جونگکوک همونطور که گریه میکرد مشت ارومی به بازوش زد
کوک:حق با مینیه چرا تو باید عذرخواهی کنی امگای دیوونه
به لحن بچگونه پسر لبخند کوچکی زد و چیزی نگفت
جیم:ما دیگه باید برگردیم ؛بعداز اینکه از اتاق خارج شدیم اون اهرم رو پایین بیار
سری تکون داد و بعداز رفتن اونها اهرم رو پایین اورد که در بسته شد
جسم اسیب دیده و روح خستش نیاز به استراحت زیادی داشت
روی تخت  به پهلو دراز کشید
حالا باید چیکار میکرد؟
اگه واقعا حرف زدن راجب گذشتش باعث میشد  بتونن کسی که به جیوون اسیب رسونده رو پیدا کنن حتما به جیمین میگفت
شاید با گفتن حقیقت به جیمین  خجالت میکشید که همچین ادم نحسیه اما مهم نبود
این ی حقیقت بود
اون همیشه امگای بی ارزش  و حقیری بود که کسی  بهش اهمیت نمیداد و پدرش  و خانواده‌اش بدترین اسیب هارو بهش وارد کردن ...
اگه ضارب رو پیدا میکردن و دست ادمهایی که باعث این اتفاقات شدن رو میشد ،اگه نونا چشمهاش رو باز میکرد
اگه همه چیز به حالت قبل برمیگشت
چه بلایی سر خودش میومد؟
اصلا چقدر زنده میموند؟
اگه نمیمرد و زنده میموند چطور میتونست دوباره خودشو سرپا کنه وقتی با هر پلک بهم زدن تصویر تجاوزی که بهش شده بود مثل فیلمهایی که روی دور تند گذاشته میشدن از ذهنش عبور میکرد
این زندگی برای هوسوک خیلی ناعدلانه بود ..
همونطور که اشکاش رو پاک میکرد بلند شد و سمت ساک کوچکی که جونگکوک باخودش واسش اورده بود رفت
بلندش کرد و روی تخت گذاشتش و مشغول گشتن کیف برای پیدا کردن داروهاش شد
با پیدا کردن کیسه دارو هاش قرص مد نظرشو برداشت و سمت مینی یخچال گوشه اتاق رفت و درش رو باز کرد
با دیدن بطری اب برش داشت
سرش رو باز کرد و اجازه داد اب خنک قرص رو سمت معدش هدایت کنه
دوباره روی تخت برگشت و بدون اینکه لباسهاش رو عوض کنه دراز کشید و بعداز چند ثانیه پلکاش سنگین شد و وارد نیای خواب شد
..........
Yoongi:
همونطور که نوشیدنیش رو مزه میکرد به رفتن دونسنگاش نگاه کرد
از تراس بیرون اومد و وارد اتاق شد
جامشو روی میز گذاشت و روی صندلی کنار تخت نشست وبه جیوون غرق درخواب خیره شد
همونطور که گونه دختر رو نوازش میکرد زمزمه کرد
یونگی:دکترت میگفت میتونی صداهارو بشنوی  و باید هر روز باهات حرف بزنم؛
امروز خبر مهمی واست دارم ؛تو داری عمه میشی 
و لبخند کوچکی زد
اما صدای مانیتوری که ضربان قلب دختر رو نشون میداد تغییر کرد
گیج شده به دختر نگاه کرد
خواهرش واقعا متوجه حرفاش میشد!
سرشو نزدیک گوش دختر برد لب زد
یونگی:زودتر بیدارشو باید باهم جشن بگیرم
وبا اتمام حرفش از روی صندلی بلند شد و اتاق رو ترک کرد
.........
   ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
پارت جدید واسه بیبی های خودم

   ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️پارت جدید واسه بیبی های خودم

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

مامی وقتی چک میکنه ببینه اناناساش ووت و کامنت میزارن یا ن😂❤️
بوس رو لبای یک یکتون💋

⭐YOU FOR ME 🌙Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin