⭐part:2🌙

445 104 11
                                    

Jhope:
مضطرب ب آیو ک با ماشین مدل بالاش جلوی پاش ترمز کرده بود نگاه کرد
ایو:سوارشو
زیر نگاه های متعجب دانشجوها سوار ماشین شد و دختر حرکت کرد
جی:بهتر نبود توی سلف دانشگاه ناهار میخوردیم
اونقدر اروم و با خجالت حرف زده بود ک شک داشت آیوشنیده باشه اما دختر لبخندی زدو گفت
آیو:غذای دانشگاه رو دوست ندارم میخوام ببرمت ی جای فوق العاده مطمعنم ک  خوشت میاد
تا رسیدن ب مقصد فقط دختر حرف زدو اون شنونده بود
طبق حرفای آیو فهمید ک از دختر کوچیک تر بود و پدرو مادر دختر هردو الفای خون خالص بودن والبته 6سال قبل توی تصادف مردن ؛ دو برادر بزرگتراز خودش داره ک اونها هم الفا هستن
برادر اولش نامزدداره و دومین برادرش ازدواج کرده
نمیفهمید چرا دختر الفا اون اطلاعت رو بهش داده اما از اینکه بهش اعتماد کرده بود و اون حرفا رو زده بود احساس خوبی داشت و از شدت معذب بودنش کمکرد
با رسیدن ب منطقه  زیبایی توجهش ب رستوران جلب شد
آیوماشین رو  نگه داشت و با دادن سوئيچ ب نگهبان کنارش اومد و گفت
آیو:خب بهتره بریم
نگاهی ب لباساش کرد
مثل اینکه جدیدترین لباسش برای وارد شدن ب اون رستوران زیادی خوب نبود
آیو:هوسوکا بیا دیگه
با صدای دختر قدماشو تند تر کرد و یک قدم عقب تر از دختر راه میرفت
فضای رستوران خیلی خاص تر از بیرونش بود
پشت میز کنار پنجره نشستن
گارسن اومد تا سفارش رو بگیره
این اولین باربود ک رستوران میرفت و اون گارسن نبود
آیو: هوسوکی چی میخوری
نگاهی ب منوی توی دستش کرد
با دیدن قیمت غذاها فقط میخواست ی لیوان اب بخوره و همین کار رو انجام داد..
منو رو بست و روی میز گذاشت و ی لیوان اب از پارچ روی میز برای خودش ریخت و خورد
آیو:خب چی میخوری
معذب گفت
جی:نم..نمیدونم
دخترخندید و رو ب گارسون گفت
آیو:لطفا منوی مخصوص سراشپز رو بیارید
گارسون تعظیمی کرد و رفت
ایو:خب هوسوکی  میتونی کنار من راحت باشی
هوسوک لبخند کوچکی زد و سری تکون داد
ایو:هوسوکا تو خواهر برادر داری یا تک فرزندی
لبخند کوچکش از لبهاش پر کشید
دستاشو زیر میز برد و غیرارادی مشغول کندن پوست کناره انگشت شصتش  شد
کوتاه جواب داد
جی:ندارم
ایو:عااا پس تک فرزندی؛حتما خیلی برای پدرو مادرت ارزشمندی
قلبش تیر کسید
اون هیچوقت خانواده ایی نداشت
لبخند مصنوعی ب روی لباش نشوند و جوابی نداد
"جی اون شی !؟"
همزمان سمت صدا برگشتن
با دیدن مرد الفای خوشچهره ایی معذب مسیر  نگاهشو ب لیوان روی میز تغییر داد
اما تن صدای جدی و سرد دختر باعث شد متعجب سرشو بالا بیاره و ب ایو خیره بشه
آیو:اقای لی مشکلی پیش اومده!
مرد الفا لبخندی زد و گفت
جونگ:ن فقط تعجب کردم چرا این وقت روز الفای من بجای دانشگاه توی رستوران مورد علاقش نشسته و منوی مخصوص سراشپز رو سفارش داده
ببینم نکنه کاری کردی دوباره شیطون کوچولو!؟
آیو بلند خندید و بلند شدو مرد رو بغل کرد و بوسه ایی ب لباش زد
آیو:ن فقط برای ناهار ی امگای دوستداشتنی رو مهمون کردم
با خجالت ب دوالفای رو بروش نگاه کرد
و اونها هم متقابل نگاهش کرد
جونگ سوک دستشو جلو برد و گفت
جونگ:من لی جونگ سوک نامزد آیو ام و همینطور سراشپز اینجا
دستپاچه بلند شد و دستای لرزونشو ک باند پیچی شده بود توی دستای بزرگ الفا گذاشت و گفت
جی:ج..جانگ هوس..هوسوک هستم
جونگ سوک خندید و  رو ب ایو کرد و گفت
جونگ:دوست کیوتی داری
آیو پشت چشمی نازک کرد و همونجور ک موهاشو پشت گوش میفرستاد گفت
آیو:بله ک کیوته  بلاخره اون دوست منه
جونگ سوک بوسه ایی ب گونه آیو زد و گفت
جونگ:البته ک همینطور
آیو:خب سراشپز منوی مخصوصتو بیار من خیلی گشنمه
جونگ:اطاعت میشه بانوی من
و با گذاشتن بوسه ایی کوتاه ب لبای دختر الفا  رفت
چ رابطه قشنگی داشتن
میشد اون هم ی روز الفاشو پیدا کنه و اینجوری همدیگرو دوست داشته باشن
از فکری ک تو سرش گذشت مشتی خیالی تو سرش کوبید و ب خودش گفت
جی:عقلتو از دستدادی پسر؟ ب این زودی فراموش کردی!مگه الفاتو پیدا نکردی اما اون تورو رد کرد! تو امگای پس زده شده ایی ؛ دیگه از این فکرای احمقانه نکن
ایو:هوسوکی!؟
سریع سرشو بالا اورد و جواب داد
جی:بله
آیو:حالت خوبه چندبار صدات کردم جواب ندادی
سرشو ب نشان مثبت تکون داد و جواب داد
جی:من خوبم ؛ببخشید ی لحظه حواسم پرت شد
ایو دستاشو بهم کوبیدو گفت
آیو:خب نظرت راجب نامزدم چی بود
صادقانه جواب داد
جی:خیلی بهم میاید و توی نگاهتون بهم دیگه فقط عشق و علاقتون بهم دیگه رو میشه دید
دختر گونه هاش رنگ گرفت  و همونجور ک دستاشو رو گونه هاش گذاشت گفت
ایو:خجالت کشیدم ک
اروم شروع ب خندیدن کرد
دختر مقابلش خیلی کیوت و دوستداشتنی بود
جونگ:امیدوارم ک حسابی گشنه باشید چون نمیخوام غذای توی ظرفاتون باقی بمونه
با صدای پرانرژی جونگ سوک سمتش برگشتن
گارسونها مشغول چیدن غذاهای رنگارنگ روی میز شدن
چطوری میخواستن این غذاهارو تموم کنن
آیو:خیالت راحت همشو تموم میکنیم
جونگ سوک خندید و موهای ایو رو نوازش کرد و گفت
جونگ:حسابی از خودتون پذیرایی کنید ؛چیزی لازم داشتیدکافیه ب یکی از گارسونها بگید ک ب من خبر بده
ایو:باشه عزیزم
جونگ سوک رفت و ایو دستاشو بهم کوبید
ایو:خب خب هوسوکی بیا دخل تموم این غذاهارو بیاریم
ب لحن دختر خندید و سری ب نشان مثبت تکون داد و شروع ب خوردن کرد
((چند دقیقه بعد ))
آیو:یعنی چی! فقط همین !؟
جی:واقعا نمیتونم دیگه
آیو:اما تو ک ازبقیه غذاها چیزی نخوردی حتی ظرف جلوتو خالی نکردی
جی:واقعا میگم خیلی خوردم و این غذا میتونم بگم خوشمزه ترین غذایی بود ک توی تمام طول عمرم خوردم
آیو لب برچیده گفت
آیو:اما تو ک چیزی نخوردی
جی:مطمئن باش بیشتراز همیشه غذاخوردم اونهم بخاطر زیادی خوشمزه بودن
الفاغر زد و همونجور ک استیک روی چنگالو  میخورد گفت
آیو: از این کمتر خوردن هیچی نخوردنه؛ باید خیلی غذا بخوری ،تو ی امگایی ک باید سیستم ایمنی قوی داشته باشه تا بتونه از پس الفا و حتی توله هایی ک توی اینده قراره داشته باشی  بربیای
چیزی نگفت و با سری پایین مشغول کندن پوست انگشت شصتش شد
تقصیر خودش نبود ک اینطور شده بود
از  بچگی اینقدر کم غذا ب خوردش دادن و گشنگی کشیده بود دیگه بدنش بیشتر از اون حجم غذارو نمیتونست تحمل کنه و زود سیر میشد
آیو:اوپاااا
صدای بلند دختر باعث شد ب خودش بلرزه و سریع سرشو بالا بیاره و ب آیو ک مردی رو بغل کرده بود خیره بشه
ایو:اوپا تو باید با دوست جدیدم اشنا بشی اون خیلی کیوته
از پشت میز بلند شد  و با سری پایین  ب الفای رو ب روش تعظیمی کرد
جی:جانگ هوس..هوسوک هست..م هم دانش..گاهی آیو شی
بوی خوب الفا باعث شد اروم نفس عمیقی بکشه
ک با قرار گرفتن فکش توی دست الفا و بالا اوردن سرش
ترسیده ب الفا و چشمای ترسناکش  خیره شد
یونگی:نمیدونستم تو دانشگاهتون بدبخت بیچاره هارو راه میدن
صدای الفا باعث شد از درون بلرزه
آیو:اوپا چ..چی میگی
اما یونگی همچنان ب چشماش زل زده بود و بی توجه ب ایو گفت
یونگی:دوستندارم دوباره کنار جی اوون ببینمت فهمیدی
بدنش از ترس شروع ب لرزیدن کرد
اروم سرشو تکون داد
اما یونگی فشار دستشو دور فکش زیاد کرد و گفت
یونگی:نشنیدم
لرزون همونجور ک سعی میکر  اشکاش پایین نیاد جواب داد 
جی:ب.بله.دی..دیگه .. ایو..ایوشی رو ..نمی..بینم
یونگی فکشو رها کردو چند ظربه  اروم ب گونش زد و گفت
یونگی:خوبه
وبرگشت ک بره اما قبلش ب ایو گفت
یونگی:بهتره قبل از8خونه باشی
آیو حرصی ب یونگی خیره شدو گفت
ایو:اما من شب خونه هوسوک میمونم و از تو اجازه نمیگیرم
و رو ب گارسون ادامه داد
ایو:لطفا این غذاهارو توی ظرف مخصوص پک کنید میبریمشون
و با چشم غره ایی ب یونگی ک با نیشخندی تماشاشون میکرداز رستوران خارج شدن
ایو:واقعا ک ؛نمیدونم تاکی میخواد مثل انسان های نخستین رفتار کنه
ب دختر عصبانی نگاهی کرد  و گفت
جی:ایو شی
آیو سمتش برگشت
جی:معذرت میخوام ک روزتو خراب کردم ؛من برای تو دردسرم بهتره دیگه همدیگرو نبینم
از اینکه  کمکم کردید و برای ناهار دعوتم کردید ممنونم.
آیو مشت ارومی ب بازوش زدو گفت
ایو:یاااا چرا تو معذرتخواهی میکنی؛ من بابت رفتار یونگی معذرت میخوام
درضمن من تازه پیدات کردم و قراره اویزونت بشم  دیدی ک ب یونگی گفتم شب خونه تو میمونم
اگه تو خونت راهم ندی شب جایی رو ندارم ک برم
جونگ:بیبی چیشده!
سمت نامزد دختر برگشتن
آیو:هیچی فقط یونگی شانس اورد توی رستورانیم اگه خونه بودیم حسابی دعوا میکردیم
جونگ:عزیزم اخلاقشو ک بهتراز هرکسی میشناسی
آیو حرصی گفت
آیو:اما نباید با هوسوک اونجور رفتار میکرد 
جونگسوک نگاهش کردو ادامه داد
جونگ:هوسوک شی بابت یونگی هیونگ متاسفم اون فقط زیادی حساسه
سرشو ب نشان مثبت تکون داد برای بهتر شدن حال دختر ک بهش مدیون بود گفت
جی:ن ن مشکلی نیست ؛شب ایو شی میخواد خونه من بمونه اگه دوست داشتید شماهمراهش بیاید
ایو هیجان زده نگاهش کرد و گفت
آیو:واقعا اجازه میدی جونگسوک هم بیاد!
سرشو ب نشانه مثبت تکون داد  ک خودشو تو بغل دختر دید

⭐YOU FOR ME 🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora