⭐part:5🌙

430 91 40
                                    

Jimin:
ب جونگسوک  شکه ک فقط ب چهره رنگ‌پریده خواهرش نگاه میکرد خیره شد
بهتر بود تنهاش میزاشتن
ب بورام اشاره کرد ک از اتاق خارج بشه و خودش همونطور ک ب موهای جفتش بوسه میزد اروم توی گوشش زمزمه کرد
جیم:عزیزم بهتره تنهاش بزاریم
کوک سری تکون داد و باهم از اتاق خارج شدن
بستن در کافی بود تا صدای گریه های بلند الفای توی اتاق ب گوششون برسه
چرا یکدفعه همه چیز خراب شد
کوک:نمیتونم باور کنم این کار هوسوک باشه؛
عصبی چنگی ب موهاش زد و گفت
جیم: نمیخوام راجب اون امگا چیزی بشنوم
کوک:اون حتی نمیتونه از خودش در مقابل ی مگس کوچولو محافظت کنه چطور میتونه اقدام ب قتل ی ادم کنه
عصبی فریاد زد
جیم:مین جونگکوک  گفتم راجب اون حرومی حرف نزن.
پیچش صدای بلندش توی راهرو ب گوش خودش هم غریبه اومد
گندش بزنن داشت چ غلطی میکرد
قدمی ب کوک ک با چشمای اشکی نگاهش میکرد نزدیک شد
اما امگا عقب رفت
لرزش گوشیش  و نوتیف بالای گوشیش باعث شد حواسش ب پیامی‌ک از هیونگش گرفته بود  بده
((هیونگ:برگردید عمارت  ))
............
((30دقیقه بعد))
توی سالن نشسته و منتظر حظور یونگی بودن
ب جفتش ک اروم با دختر الفا صحبت میکرد خیره شد
نباید از کوره در میرفت
کلافه دستی ب صورتش کشید
صدای یونگی بالای سرش باعث شد سریع بلند بشه و   سمتش برگرده
جیم:چیشده هیونگ
یونگی همونطور ک روی صندلی مخصوصش مینشست جواب داد
یونگی:از امروز هیچکش حق  دیدن جی اوون رو نداره چند ثانیه سکوت سالن رو فرا گرفت
هیونگش چی رو ازشون پنهان میکرد
بورام:عزیزم چرا نباید ب ایو سر بزنیم !
هیونگش همونطور ک پک عمیقی ب سیگار توی دستش میزد جواب داد
یونگی: کاری ک گفتم انجام میدید
کوک:چ بلایی سر هوسوک اوردی؟
بعداز نیم ساعت بلاخره تونسته بود صدای جفتشو بشنوه
اما با سوالش  فقط سعی کرد اروم بشینه و حرفی نزنه
یونگی:عااا خب اون  فعلا پیش من میمونه
کوک:اما هیون..
عصبی وسط حرف جفتش پرید و با تن صدایی ک سعی میکرد بالا نره گفت
جیم:تمومش کن جونگکوک
اما جفتش لجباز تر از این بود ک بخواد ب خشمش واکنشی نشون بده
کوک:هیونگ خواهش میکنم اجازه بده ببینمش 
جیم:جونگکو..
اشاره دست هیونگش باعث شد ساکت بشه
یونگی:بانی مطمئنی ؟
جونگکوک مصمم سری تکون داد
یونگی از جاش بلند شد و رفت
دروغ چرا
مشتاق بود یونگی هرچه زودتر امگا رو بیاره ک بتونه کمی خشمشو خالی کنه
...
Jhope:
بعداز کتک دوباره ایی ک از دو الفای وحشی خورده بود ،باز کردن پلکاش هم سخت ترین کار دنیا بنظر میرسید
چند ساعتی میگذشت ک همونطور بیحال روی پهلو توی انبار تاریک دراز کشیده بود و اشکاهای بی پایانش پایین می ریخت
صدای  چرخش کلید توی در  ضربان قلبشو بالا برد
کمی چشمهای دردناکشو باز کرد
دیدش تار بود اما میتونست قامت الفا رو توی چهارچوب در بیینه
سعی کرد خودشو عقب بکشه اما  نتونست
الفا سمتش قدم برداشت 
اشکای تازش  گونشو گرم کرد 
نفس عمیقی کشید و چشماشو بست
صدای بم الفا  مو ب تنش سیخ کرد
یونگی:مهمون داریم ؛مشتاقن ک تورو ببینن
و همونطور ک موهاشو چنگ زد روی زمین کشیدش
حجم زیاد دردی ک توی سر و بدنش غوطه ور شده بودرو بلندترین فریادها  نمیتونست توصیف کنه
دستاش کنار بدنش افتاده بودو تن رنجورش روی زمین کشیده میشد
شاید اینجا پایانش بود
با خطور این فکر از ذهنش هق هق ارومی از لباش فرار کرد
این مسیر چقدر طولانی بود چرا پایانی نداشت
چرا فقط موهاشو رها نمیکرد و تا عمرش تموم بشه
یونگی:بانی  بیا اینجا
جیم:میکشمت هرزه
اون صدا متعلق ب مین جیمین بود
اولین لگدی ک ب شکمش زد باعث شد  دست لرزونشو ب مچ پاش برسونه و با اخرین توانش لب بزنه
جی:نز..ن هق هق التم..است هق میکن..م
رها شدن موهاش باعث شد  نفس پر دردشو بیرون بده اما این پایانش نبود
پای بالا رفته ی جیمین ک مقصدش جایی جز صورتش نبود باعث شد چشماشو ببنده
کوک:مین جیمین فقط یک ضربه دیگه بهش بزنی قسم میخورم  دیگه هیچوقت منو نمیبینی
و توی اغوش وانیلی پسر حبس شد
Kook:
ناباور ب صحنه مقابلش خیره شده بود
چ بلایی سر امگای بیچاره اورده بودن
دیدن این روی جیمین در حال کتک زدن ی امگای بی دفاع اخرین چیزی بود ک میخواست ببینه
پسر بیچاره رو در اغوش گرفت  و رو ب جفت خشمگینش غرید
کوک:چطور ب خودت اجازه دادی کتکش بزنی  وقتی هنوز چیزی مشخص نشده
و بدون اینکه اجاره حرف زدن ب جفت کلافش بده رو ب بورام  ک هنوز شکه ایستاده بود با دستای روی دهنش ب صحنه مقابلش نگاه میکرد گفت
کوک:بورام میشه جاتو با من عوض کنی
بورام ب خودش اومد و سریع کنارشون اومد و هوسوک نیمه جون رو در اغوش گرفت
از جاش بلند شد و مقابل دو الفا ایستاد
کوک:از کجا اینقدر مطمعنید کار هوسوک بوده !با چشم خودتون دیدید ک اون اینکارو کرده
جیمین عصبی جواب داد
جیم:وقتی رسیدیم اون بالای سر جی اوون بود با دستایی ک دور چاقوی توی شکم خواهر من کرده بودب ما نگاه میکرد
سعی کرد صداش بلند نباشه اما انچنان موفق نبود
کوک:اگه اون اینکارو کرده چرا ب اورژانس زنگ زدمین جیمین
چند ثانیه سالن توی سکوت فرو رفت اما اجازه نداد این سکوت طولانی بشه و رو ب یونگی کرد و  همونطور ک سعی میکرد اشکاش پایین نیاد گفت
کوک:کینگ مافیایی ک نمیتونه قاتل رو تشخیص بده هع مسخرست
یونگی :بانی از کجا اینقدر مطمعنی ک کار اون نیست
ب چشمای تیز یونگی نگاه کرد وگفت
کوک:چون میدونم میزان  علاقه هوسوک ب نونا اونقدر زیاد بوده ک اگه میدونست قراره این اتفاق واسه  نونا بیفته قبلش  ب اون اشغالی ک اینکارو کرده التماس میکرد از جون نونا بگذره و هر بلائی ک میخواد سر خودش بیاره
یونگی  نوازش وار دستشو روی گونش کشید و گفت
یونگی:بانی میدونی ک علاقه ب همون سرعتی  ک ب وجود میاد ب همون سرعت  میتونه ب تنفر و کینه تبدیل بشه
مصمم ب چشمای یونگی زل زد
کوک:من بهت ثابت میکنم کار اون نیست
و اینبار مخاطب حرفاش و دونفر قرار داد
کوک:و اگه دوباره کتکش بزنید قسم میخورم ک ب پلیس و رسانه ها گزارش میدم حتی اگه سزای کارم مرگ باشه اینکارو انجام میدم اما اجازه نمیدم امگای بی گناه و بی دفاعی مثل هوسوک قربانی بشه
مطمعنم اگه من جای نونا روی اون تخت بودم و اون الان اینجا ایستاده بود همینکارو رو انجام میداد
و بدون اینکه اجازه حرف زدن بهشون بده سمت بورام و هوسوک برگشت و با دراغوش گرفتن جسم بی وزن و سبک امگا، رو ب بورام ک با نگرانی دنبالش میکرد گفت
کوک:میشه دکترخبر کنی
بورام سرشو ب نشان تایید تکون داد
بورام :البته
لبخندی ک ب هرچیزی جز لبخند شبیه بود ب دختر زد  و با فکری مشغول راهی یکی از اتاقای عمارت شد
.........
Yoongi:
پک عمیقی ب سیگار توی دستش زد
جیم:هیونگ !
بی مقدمه جواب داد
یونگی:مراقب کارای جفتت باش اجازه نده خودشو قاطی این بازی کنه
جیم:اما اگه حق با کوک باشه و اون امگا بی گناه باشه چی
همونطور ک سیگارشو روی ناخون خودش خاموش میکرد سمت دونسنگش برگشت
یونگی:ب زودی همه چیز مشخصه میشه
و با چند ضربه کوتاهی ک ب شونه ی دونسنگش زد  از کنارش گذشت
......
Jhope:
با چشمای براقش ب مداد رنگی های کوچولو و دفتر نقاشی نگاه کرد
باغبون اون عمارت تنها ادمی بود ک ب نسبت باهاش مهربونتر برخورد میکرد و امروز دفتر و مداد رنگی های نَوَشو واسش اورده بود
باهیجان زیادی ک درون رگهاش جریان پیدا کرده بود ب  سوئیتی ک گوشه ایی از اون عمارت بزرگ برای خدمتکارها ساخته شده بود و انبارش اتاق اون بود  رفت
مداداشو روی زمین گذاشت و دفتر خوشگلشو باز کرد و با ذوق و شوق زیاد مداد زرد شو برداشت و شروع ب خوندن کرد
جی:سلام مداد زردم؛بازم نقاشی کردم..
و همونطور ک مداد ابیشو برداشت ادامه داد
جی:آهای مداد آبی؛بیداری یا که خوابی؛آسمونو آبی کن؛روزشو آفتابی کن...
بعداز کشیدن اسمون ابی رنگش میخواست تپه ایی سرسبز با چمنهای کوتاه بکشه
توی مداد ها دنبال مداد سبز گشت اما پیداش نکرد
جی:می خوام چمن بکارم؛مدادشو ندارم؛
و با ناراحتی ادامه داد
جی:چمن که آبی رنگ نیست؛زرد که باشه قشنگ نیست...
و شروع کرد توی برگه دیگه خط کشیدن
با دیدن ترکیب رنگ آبی زرد ک رو ب سبزی میزد ناباور دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدای خوشحالش بیرون نره
با ذوق کودکانه‌ای ادامه داد
جی:مداد آبی و زرد؛باید بهم کمک کرد؛رنگ شما هردوتا؛
میشه یه سبز زیبا...
با خوشحالی ب نقاشی خوشگلش نگاهی کرد
نقاشی رو ب عنوان تشکر ب باغبون میداد
با این فکر با سرعت زیاد شروع ب دوییدن کرد
جی:اجوشی حتما خوشحال میشه
دیدن باغبون پیر غرق در خون درحالی ک پدرش اسلحه ب دست بالای سرش ایستاده بود باعث شد متوقف بشه
وونیونگ:منتظرت بودم حرومزاده
و سمتش قدم برداشت اونقدر ترسیده بود ک نتونه حرکت کنه
الفا کنارش زانو زد و خودشو همقد با اون کرد
وونیونگ : میبینیش ! فقط بخاطر دادن اون دفتر و مداد رنگی ب تو ب این روز افتاده 
برای اولین بار پراز تنفر ب چشمای وحشی و پر اقتدار  الفا  نگاه کرد و اشکاش پایین افتاد
سیلی ک ب گونش زده شد باعث شد نگاهش از پدرش گرفته بشه و کنار پیرمرد نیمه جون بیوفته
بی توجه ب پدرش نشست و سر باغبون رو بلند کرد و روی پاهای کوچولوش گذاشت و همونطور ک گریه میکرد با گوشه لباس کهنش خون کنار لب پیرمرد رو ک تا فک و گردنش سرازیر شده بود پاک کرد
جی:آجوشی..خیلی..خیلی درد ..داری! 
باغبون  با زحمت لب زد "ن" اما صدای  بلند اسلحه و شلیک دو گلوله ب پیشونی و قلب پیر مرد باعث شد  صدای پیر مرد ب گوشش نرسه
خونی ک مطعلق ب خودش نبود توی صورتش پاشیده شد و گرمی اون مایع لزج روی صورتش حالشو دگرگون میکرد
شکه ب پدرش نگاه کرد
وونیونگ:تمام ادمهایی ک بهت کمک کنن اینجوری از بین میبرم
و با خنده های بلندش ازشون دور شد
نمیدونست باید چ کاری انجام  بده
جسم سرد شده پیرمرد توی بغلشو اروم تکون داد و صدا کرد
جی:آ..آجوش..ی
نگرفتن جوابی از باغبون باعث شد بلند گریه کنه
جی:اجوشی هق هق اجوشی خواهش میکنم بیدارشوهق واست نقاشی کشیدم هق هق نمیخوای ببینیش
اومدن دو نگهبان الفا باعث شد دستاشو محکم تر دور گردن آجوشی حلقه کنه
جیغ بلندی زد
جی:نمیزارم ببریدش اون خوب میشه
اما پرت شدنش ب گوشه ایی  باعث شد از درد ب خودش بپیجه  و اونها پیرمرد رو با خودشون ببرن
نمیدونست چقدر اونجا افتاده و گریه کرده فقط وقتی ب خودش اومد نقاشی خونی رو برداشت و زیر نگاه های دلسوزانه و ترحم برانگیز خدمتکار ها و نگهبانا ب زندانش برگشت تا اونجا ب ادامه گریه و دعا کردن واسه باغبون عزیزش برسه
.....
⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙
پارت جدید واسه بیبی های خوشگلم 🤗❤

⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙پارت جدید واسه بیبی های خوشگلم 🤗❤

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

حواسم بهتون هست پارت قبل 40ویو خورد اما ووت...
قلب مامی رو با دادن ووت و کامنت گل منگولی کنید😬❤
بوس رو لبای یکیکتون💋❤

⭐YOU FOR ME 🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora