💖the end?

502 69 115
                                    

Jhope:
یونگی:بیرون..
لحن دستوری الفا جای مخالفت برای هیچکس نذاشت
بدون زدن حرفی از اتاق خارج شدن
فرصتی نداشت
میتونست حسش کنه..
تصمیم داشت تا لحظه ایی که به خواب عمیق مرگ فرو میره فقط به چهره الفا ،کسی که روح گرگش و جسم خودش رو تصاحب کرده بود ،نگاه کنه تا از این طریق از امگاش قدر دانی کرده باشه..
بخاطر تمام لحظه هایی که فکر میکرد تنهاست اما گرگش بهش ثابت میکرد اون هست  و کنارشه..
.....
Yoongi:
الفاش بی طاقت بود
ظاهر خونسرد و بی تفاوتش فرسنگ ها با درون اشفتش فاصله داشت
بدون اینکه بشینه از بالا به جسم ناتوان امگا خیره شد
توجهش به دور لب خونی امگا که خون تا گونش کشیده شده بود جلب شد
خم شد و  انگشتش رو جلو بردو روی رد خون کشید
با صدایی که از غم زیادش بم تر شده بود گفت
یونگی:مگه نمیخواستی که تاوان پس بدن!پس چرا اینجا اونم توی ضعیف ترین حالت ممکنت دراز کشیدی؟
جی:د..دیگه نمیخوام..
حتی..اگه بدترین ..بلاهاسر..شون بیاد ..چیزی درست نمیشه..
لبخند امگا که تضاد زیادی با لحن بیمارش داشت نفسش رو بند میاورد
اینبار با سر انگشتش تارهای سفید رنگ جلوی چشم امگارو کنار زد
یونگی:زودتر خوبشو دوستندارم تنهایی پیروزیمو جشن بگیرم..
جی:ببخششون..
روی صندلی نشست و فکش رو روی بالشت امگا گذاشت
حالا صورتهاشون مقابل همدیگه بود و بهتر میتونستن توی چشمای همدیگه غرق بشن
همونطور که به چشمای شیشه ایی  هوسوک نگاه میکرد سوالی که مثل خوره به جونش افتاده بود رو پرسید
یونگی:میخوای بگی که منو بخشیدی؟
امیدوار بود جواب امگا منفی باشه در غیر اینصورت  نمیدونست باید چیکار کنه ..
جی:بخشیدمت..بخاطر..خوشحالی امگام هم که شده بخشیدمت..
نفسش توی سینه حبس شد
احساس میکرد رنگ پریده صورتش به قرمز تغییر کرده
عصبی  سرسو از روی بالشت برداشت و از روی صندلی بلند شد وسایل دم دستشو به اطرافش پرتاب کرد و فریاد زد 
یونگی:امگای احمق تو نباید کسی‌ رو ببخشیی میفهمی
تو نباید  منو ببخشی.
سرفه های پشت سر هم امگا باعث شد تا دست از شکستن وسایل برداره
نزدیکش شد و با دست ،خون اطراف دهنش رو پاک کرد
یونگی:جانگ هوسوک هرچه زودتر خوب شو ..الفای من رد خودشو روی امگای تو گذاشت.. همون روز کیری که کنترل خودمو از دست دادم و بهت تجاوز کردم  ..
تو جفت منی .. تو برای منی.. پس باید خوب بشی.. حق نداری ترکم کنی فهمیدییی
فریادش اونقدر بلند بود که گوشهای خودش هم درد اومد
میخواست به اندازه ی بدیهای درونش واسه امگا خوبی کنه
تمام اشتباهاتشو جبران میکرد
هوسوک همونطور که بی صدا اشکهاش از چشمش  پایین می افتاد زمزمه کرد
جی:میشه..بغلت کنم!؟
بدون اینکه فرصتی به امگا بده دراغوش کشیدش و لبهاش رو روی لبای هوسوک قرار داد و بوسیدش
بوسه ایی تلخ  که قلبهاشون رو به درد  میاورد
اگه اون قدرتمندترین فرد اسیا بود پس چرا قدرت اینو نداشت تا زمان رو متوقف کنه ..
حجم زیاد خونی ک از دهن امگا وارد دهن خودش شد باعث شد به خودش بیادو بوسشون رو قطع کنه و به صورت امگا که بیش از حد رنگ پریده تر و کبودتر از قبل شده بود نگاه کنه
جی:فک..فکر میکر..دم ی روز توی..تنهایی ..بمیرم ..درحالیکه جسدم توی خونه فاسد میشه..خوشحالم که مرگم اینطور..نبود
ممنونم..که کنارم بود..ید.. ش..اد زند..گی ..کنی
و با خون زیادی که بالا اورد نتونست حرفشو کامل کنه و بدن امگا توی بغلش بی جون تر از همیشه شد
چند ظربه اروم به گونه امگا زد
یونگی:جانگ..
با نگرفتن جوابی دوباره صداش کرد
یونگی:جانگ هوسوک ..
به چشمای باز امگا که هنوز اشک ازشون جاری بود بوسه ایی زد
و همونطور که اجازه میداد الفاش کنترلش کنه دارک زمزمه کرد
یونگی:این پایان تو نیست جانگ ..
و دندوناشو توی گردن امگا فرو کرد
کادر پزشکی با عجله وارد اتاق شدن
اما با دیدنشون متوقف شدن و متعجب به صحنه مقابلشون نگاه کردن
بعداز چندثانیه دندونای تیزشو از گردن امگا بیرون کشید و منتظر به صورتی که هیچ تغییری نکرده بود نگاه کرد
الفاش ناامید زوزه غمگینی کشید
امگارو محکم تر بغلش کردو  سرشو به سینش فشرد. همونطور که اشکهاش از هم سبقت میگرفتن توی گوش امگازمزمه کرد
یونگی:جانگ..یادته بهت گفته بودم کسی جز خودم نمیتونه منو نابود کنه!؟فک کنم اشتباه میکردم ...
جی:الانم اشتباه میکنی..هوسوکی هیچوقت نمیتونه الفاشو نابود کنه..
همین یک جمله از سمت امگاکافی بود تا قلبی که دقایق قبل از درد درحال خاکستر شدن بود  به تپش بیفته.
..........
Jhope:
همونطور که دستاشو زیر فکش زده بود به یونگی که برای توله هاشون  کتاب میخوند نگاه کرد
هیچوقت فکر نمیکرد این زندگی روی خوشش رو بهش نشون بده اما  وجود 3تا توله ی دوستداشتنیش و الفایی که  فرسنگها با الفای قبلی  فاصله داشت  بهش ثابت میکرد که اونم لیاقت این رو داره که روی خوش زندگی رو ببینه
با صدای جیغ بلند سهون و فریاد یونگی به خودش اومد
از جاش بلند  شد و سمتشون دویید
جی:چیشده..
با دیدن موهای یونگی که اسیر انگشتای کوچولوی سهون  شده بودن و یونگی  ساق پای تپل سهون رو بین دندوناش داشت 
خندید و سری از تاسف تکون داد و همونطور که سعی میکرد از همدیگه جداشون کنه گفت
جی:چرا دوباره به جون همدیگه افتادیداخه
نامجون الفای 6سالش  تابی به چشمهاش داد و گفت
نام:دوباره بخاطر اینکه تو کدوم یکی از اونهارو بیشتر دوستداری دعوا کردن
یونگی همونطور که دندوناشو از پای تپل تولشون جدا میکرد نالید
یونگی:بیب خواهش  میکنم نجاتم بده
واقعا نمیدونست چطور  اون  دستای کوچولو رو قراره دور موهای جفت مظلومش ازاد کنه
بافکری که به ذهنش رسید  بدون معطلی گفت
جی:هونا نظرت چیه بیای بغل ددی و امشب تو بغلش بخوابی
سهون 2ساله از پیشنهاد ددیش خوشش اومده بود  اما انگار هنوز چیزی که میخواست رو نشنیده بود پس موهای آپاش رو محکمتر کشید که فریاد یونگی دوباره بلند شد
یونگی:یااا توله وحشی دیگه چی میخوای
جی:سهونا میدونی که من تورو خیلی دوستدارم؟ سهون که حالا چیزی که میخواست شنیده بود لبخندی زدوموهای آپاشو رها کرد و دستاشو به نشون بغل کردن سمتش دراز کرد
به ذوق پسر کوچولوش خندید و بغلش کرد و بوسه ایی به لپای تپلیش زد
بی توجه به چهره نا امید و شکست خورده جفتش
روبه نامجون کرد و گفت
جی:عزیزم بهتره همراه جونگین برید بخوابید دوستنداری که فردا توی مهد بی حوصله باشی
نامجون سری به نشان تأیید تکون داد و گفت
نام:باشه دد و همونطور که روی دسته کاناپه پایین میپرید ادامه داد
نام:اما دد  جونگینی  خیلی وقته خوابیده
نگاهی به خرس کوچولوی ۴سالش انداخت و سعی کرد گاز محکمی از لپای اویزون لبای پف کردش نگیره
روبه یونگی که تخس  و دلگیر نشسته بود کرد و گفت
جی:یونی میشه جونگینو ببری توی تختش
یونگی بدون زدن حرفی بلند شدو کاری که بهش گفته بود رو انجام داد
........
همونطور که از خواب بودن پسراش مطمئن شده بود
در اتاق رو بست
وابسته بودن توله هاش به همدیگه باعث شده بود که هر سه توی یک اتاق بخوابن
البته که هر قسمت از اتاق با تم مورد علاقه خودشون دیزاین شده بود ..
وارد اتاق مشترکشون شد
یونگی پشت میز نشسته بود  و با لب‌تاپش کار میکرد
لبخندی زد و سمتش حرکت کرد
توی 7سالی که گذشته بود امکان نداشت الفا شبها بدون اون خوابش ببره حتی اگه بدترین دعوا رو باهم میکردن
روی پای الفا نشست و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
جی:الفا کوچولوی من حسودیش شده؟
یونگی جوابی بهش ندادو همچنان به مانیتور لب تاپ خیره بود
سرشو توی گردن الفا برد و بوسه ایی به شاهرگش زد
جی:میدونی که شماها تمام زندگی منید و من بدون هرکدوم از شماها میمیرم
یونگی از جاش بلند شد
برای اینکه نیفته پاهاشو دور کمر یونگی حلقه کرد
به چشمای الفاش خیره شد و لبخند دندونی زد
یونگی:مین هوسوک  تو فقط برای منی اینو یادت باشه؛حق نداری خودتو و دوستداشتنتو به جز من  و توله هات به کس دیگه ایی بدی و اخر حرفش اروم اضافه کرد
یونگی:ولی بازم باید منو بیشتر دوستداشته باشی..
لباشو محکم روی لبای الفا کوبید و با تمام عشقی که درونش بود شروع به بوسیدنش کرد و یونگی مثل همیشه بعداز اینکه  میدید امگا نفس کم اورده میخواد  جدابشه بوسه رو عمیق تر کرد
اما اینبار بوسشون طبق خواسته یونگی پیش نرفت و  صدای خواب الود جونگین  باعث شد دست یونگی از زیر لباس امگا بیرون بیاد و از همدبگه جدا بشن
جونگ:اپا یونی زیر تخت من هیاهول قایم شده
به چهره تحریک شده یونگی نگاه کرد و اروم شروع به خندیدن کرد
یونگی قبل از اینکه سمت توله منتظرش بره توی صورتش زمزمه کرد
یونگی:دارلینگ میدونی که عاشق خنده هاتم  اما وقتی که هیاهولی که تولمو ترسونده کشتم برمیگردم اینجا و کاری میکنم چند روز بدون کمک من نتونی راه بری
بوسه سریعی به لبای الفا وحشیش زد و اروم جواب داد
جی:امگا منتظر میمونه تا بفهمه الفاش چقدر تو اینکار موفق میشه
یونگی نیشخندی زدو حرصی گفت
یونگی:دیوونم نکن هوسوک شی
جونگ:اپا یونی؟
سمت در حرکت کرد و همونطور که تولشو بغل میکرد گفت
یونگی:بیا بریم ببینم کدوم هیولایی جرعت کرده بیبی بر منو اذیت کنه ..
بعضی روزها باورش نمیشد این منتظر بودنها برای شخصی به اسم مین یونگی باشه
الفایی که رایحش باعث میشد استخونهاش از ترس به لرزه در بیاد
اما حالا با تمام وجودش از کناریونگی بودن لذت میبرد و شاد بود
بلاخره تونسته بود بفهمه خانواده بودن چه حسی داره و برای  همیشگی بودن این حس حاظر بودن جونشو بده 
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
اینم پایان شاد واسه اونایی که روحیه گوگولی دارن😁
حالا هی فحش بدید به من قدر منو ندونید☹️
اونایی که از تلگرام ترک زدید بدانیدو آگاه باشید که دیگه نمیتونید وارد کانال شید💀😬
فبک جدید ک دارم روش کار میکنم خیلی دوست دارم😋 و با چیزی که تا الان از  شما فهمیدم مطمعنم خوشتون میاد 😁
احتمالش هست فقط تو تلگرام اپش کنم🙂
خب دیگه دوستون دارم خیلی زیاد ❤️
بوس رو لبای یک یکتون💋

⭐YOU FOR ME 🌙Where stories live. Discover now