part5

546 94 52
                                    

چوبش رو با مهارت بین انگشتاش میچرخوند، سه روز دیگه باید با پدرش ملاقات میکرد ولی این‌چیزی نبود که فعلا بخواد بهش فکر کنه. سرگرمی جالبی پیدا کرده بود و نباید اینو زهرمار خودش میکرد. پنسی بازوش رو فشار داد

"دراکو، زود باش دهنتو باز کن. میخوام بشنوم پاتر چه غلطی کرده که سر کلاس اون حرفارو بهش گفتی"

چوبشو داخل رداش برگردوند و پوزخندش دوباره روی لب هاش برگشت، با هربار یاد اوریش حسابی کیف میکرد

" از معجون عشقی که درست کرده بودم بوی عطر من رو حس کرد، مطمئنم هیچ کس دیگه ای حداقل توی این خراب شده از این عطر استفاده نمیکنه و حتی اون احمق نفهمید عطر منه"

لبای پنسی نیمه باز مونده بود و بعد چند لحظه صدای قهقه ی بلندش شنیده شد و بعد دستاشو محکم به هم‌کوبید " دراکو فاکینگ مالفوی، داری بهم میگی هری پاتر روی تو کراش زده؟ باور نمیکنم"

دراکو پنسی رو که محکم بهش چسبیده بود از خودش فاصله داد و با وسواس رداش رو صاف کرد"گمشو اونور پنسی، نمیدونم چه فکری با خودش کرده اما این حال بهم زن ترین چیزی بود که تاحالا دیدم، ولی باعث نمیشه نخوام خودمو باهاش سرگرم کنم"
کراب کاپ کیک دیگه ای از کیفش دراورد"یعنی اون به این فکر میکنه که تو اونو..اونو.." با ضربه ی محکمی که پشت گردنش خورد حرفشو قطع کرد "خفه شو کراب، حتی به زبون اوردنش هم باعث میشه تهوع بگیرم"

به وضوح میدید که دانش اموزا چطور راجع به هری حرف میزنن و ازش لذت میبرد، توی دوشب گذشته هری خیلی دیر به خوابگاه اومد، جوری که دراکو توی اون زمان خواب بود و صبح زود هم میرفت و این راضیش نمیکرد، دلش میخواست با چشمای خودش ببینه که کلافه و خجالت زدست.

ارزوش خیلی زود براورده شد چون کلاس تغییر شکلش با گریفیندور مشترک بود. هری گارد داشت و حتی با هرمیون و رون هم خیلی صحبت نمیکرد، بر خلاف تصورش اون شایعه خیلی زود توی مدرسه پیچیده بود و هیچ کس فکر نکرده بود که شاید اینم یکی از شوخی های کثیف مالفویه، که بود. هرجایی که هری میرفت صدای پچ پچ و خنده بلند میشد و حتی یک بار یکی از سال اخری های ریونکلاو جلوی همه بهش گفته بود گی پاتر، ولی موضوعی که بدترش میکنه اینه که هری توی این شرایط نمیتونست چیزی بگه، هربار از استرس و شرم و خشم سرخ میشه اما لب هاش باز نمیشدن تا هرکسی که مسخرش میکنه رو ساکت یا حتی طلسم کنه

بین افکارش رون کتاب جلوشو با صدا بست"فهمیدم" هری فقط منتظر نگاهش کرد و هرمیون پرسید" چی رو فهمیدی رون؟"
رون کمی خم شد و صداش رو پایین اورد"هری باید با یکی قرار بذاره، اونجوری همه میفهمن مثل همیشه دراکو حرف مفت زده"
اینجوری نیست که این فکر به ذهن هری نرسیده باشه، اما دوتا مشکل وجود داشت.. یکی اینکه کسی نبود که هری بهش علاقه مند باشه و مورد بعدی رو هرمیون همون لحظه بیان کرد"فکر خوبیه و احتمالا کار کنه، اما رون.." نگاه کوتاهی به هری کرد و با احتیاط جملش رو ادامه داد"با این شرایط فکر نکنم دختری باشه که بخواد با هری بره سر قرار" ناخوداگاه نگاهش رو بین دخترای داخل کلاس چرخوند، تا قبل از این خیلی ها مشتاق بودند با هری اشنا شن، اون از هر نظر خوب بود، خوش قیافه بود و علنا قهرمان دنیای جادوگری محسوب میشد، کی بود که نخواد با اون باشه؟ اما الان شرایط فرق میکرد..تنها چیزی که از دخترا میگرفت نیشخند بود و حتی اگر هم کسی بود که هنوز بهش علاقه داشت روش نمیشد نشونش بده

poisonWhere stories live. Discover now