part9

520 85 10
                                    

نمیدونست دقیقا چه مدتی شده که دنبال دین میگرده اما کم کم داشت به این فکر میکرد که شاید باید یه نگاهی هم به خوابگاه اون پسر قد بلندی که هربار نگاه دین بهش میفته بزرگ ترین لبخند عمرش رو میزنه بندازه‌.
وقتی توی راهروی بعدی پیچید تازه متوجه خلوتی غیر عادی راهرو هاشد، چرا هیچ کس اینجا نبود؟ معمولا هرکس که میخواست سر کلاس هاش بره باید از اینجا میگذشت برای همین همیشه تا حدی شلوغ بود ولی الان فقط هری اونجا بود.
وقت نکرد بیشتر از این به این موضوع فکر کنه چون کمرش محکم به دیوار پشتش کوبیده شد و علاوه بر ناله ی دردناک خودش ناله ی تابلوی متحرکی که هری بهش کوبیده شده بود هم در اومد
وقتی نگاهش به شخصی روبروش افتاد حواسش از درد کمرش و غرغرهای نه چندان محترمانه ی پیرمرد توی تابلو پرت شد، دراکو داشت بلند نفس نفس میزد و از قطره های عرقی که روی گردنش برق میزد مشخص بود راه زیادی رو دویده و جوری به شونه های هری چنگ زده بود انگار آخرین طنابیه که به زندگی وصلش کرده.

ناخوداگاه شکمش با استرس منقبض شد، مگه چیشده بود که دراکو رو اینطوری نگران کرده بود؟
دراکو هیچ حرفی نزد، فقط چندبار سر تا پای هری رو با‌ وسواس نگاه کرد و بعد به وضوح نفس راحتی کشید.

حالا که خیالش راحت شده بود نمیدوست باید چه توجیهی برای رفتارش بیاره. اون رسما بعد از اینکه مثل دیوونه ها دنبال هری گشته بود و اونو‌ بدون هیچ توضیحی به دیوار کوبیده بود و مطمئن بود سر و وضع بهم ریختش هم کم از زندانی های ازکابان نداره و حتی نمیخواست به این فکر کنه که چرا انقدر نگران پسر روبروش شده
-"به..به بچه ها حمله شده، دامبل..مک گونگال ازم خواست که بیام ببینم تو سالمی یا نه"
هری با گیجی پلک زد و یک لحظه از ذهن دراکو گذشت که وقتی با اون موهای اشفتش گیج میشه چقدر بامزست
-دامبلدور و مک گونگال جفتشون ازت خواستن فقط بیای حال منو بپرسی؟ اصلا چه حمله ای؟
یهو تو‌جاش سیخ شد و اینبار اون کسی بود که شونه های دراکو رو گرفته، نکنه برای همین انقدر مدرسه خلوت بود؟
- مگه به چند نفر حمله شده؟ کار کی‌بوده؟ کسی اسیب دیده؟ هنوزم مقصر تو مدرسست؟ کار مالفویه؟
با قسمت اخر جملش صورت دراکو کمی درهم رفت و باعث شد هری با وجود نگرانیش حرفشو اصلاح کنه
- منظورم لوسیوسه. زود باش بگو چیشده؟
دراکو با ارامشی که بر خلاف وضعیت چند دقیقه پیشش بود دستای هری رو از خودش جدا کرد اما دستاش رو رها نکرد و خودشو با جمله ی گرفتمش چون نمیخوام تا زمین کوییدیچ بدوئه قانع کرد
-"همه حالشون خوبه، هنوز نمیدونم اسیبا در چه حده چند نفر از گروه اسلایترین تحت نفوذ طلسم بودن و به بقیه ی بچه ها حملهی فیزیکی کردن، همشون الان پیش پامفری تحت درمانن و فکر نمیکنم‌ کسی اسیب جدی دیده باشه، خود دامبلدور گفت تو این زمینه تحقیق و رسیدگی میکنه"
شمرده شمرده توضیح داد و بالاخره دستای هری رو با بی میلی رها کرد، حدس میزد خودشم افسون شده چون به طرز غیر قابل توضیحی تمایل داشت به هری بچسبه و اگه قراره هری جایی بره دوست داشت پشت سرش راه بیفته.
هری به فکر فرو رفته بود و حالا که دستاش رها شد حس میکرد دستاش اضافین، طبق عادت همیشگیش عینکش‌ رو روی بینیش بالا داد و شروع به حرف زدن کرد، جوری که انگار که به جای دراکویی که با شوخی مسخرش باعث شده اوایل ترم اخر هری به مزخرفی بگذره هرمیون یا رون ایستاده
- موضوع ساده ای نیست، یعنی خب اگر یه حمله ی رندوم جای دیگه ای بود میشد پای‌جنایتکارای ولگرد گذاشتش، ولی طلسم کنترل اونم توی مکان امنی مثل هاگوارتز؟ یا یکی اینجا نفوذ کرده که احتمالش کمه یا
به چشمای دراکو خیره شد
- یا کار یکی از دانش اموزا یا استاداست
دراکو ناخوداگاه گارد گرفت، هری هم فکر میکرد کار اونه؟ دوست نداشت قبول کنه اما این موضوع بیشتر از رفتار بقیه تو زمین کوییدیچ ازارش داد.
-"اره لابد کار منه، از اونجایی که من یه مرگخوارم و تنها کسی بودم که تو حمله صدمه ندید. راستی پدرم هم فراریه حتما ماموریتیه که اون بهم سپرده..چقدر حیف که تو اونجا نبودی تا.."
- خفه شو مالفوی
و دراکو واقعا خفه شد. هری وقتی مطمئن ساکت شده ادامه داد
- تو هم اونجا بودی؟ کسی رو ندیدی؟
دراکو بی حرف نگاهش کرد، چرا انگار هری تا حدی هیجان زده به نظر میرسید؟
و خب این حقیقت داشت، هری نمیتونست انکار کنه که ادرنالینی که مدت ها حس نکرده بود(البته اگر زمانی که دراکورو بوسید بود نادیده میگرفت) دوباره تو خونش به جریان افتاده، بعد از مدت ها چیزی بود که بتونه حلش کنه، چیزی بود که بخواد روش تمرکز کنه‌ و پوچی مزخرفی که تو ذهنش جا خوش کرده بود حالا کمی کمرنگ تر بود.
این چهره برای دراکو بینهایت اشنا بود و درنهایت پوزخندی روی لباش اورد
-"میبینم از اینکه میتونی باز سندروم قهرمان بودنت رو ارضا کنی حسابی خوشحالی پاتر. و این موضوع که چند نفر رو تخت بیمارستانن رو کاملا نادیده گرفتی، چقدر رقت انگیز "
لبخندی که روی لبای هری اومد باعث شد پوزخندش درجا رفع بشه، همیشه تو این قسمت هری عصبی میشد.
هری چند ضربه ی اروم روی شونه ی دراکو زد و بدون حرف دیگه ای چرخید و سمت خروجی قلعه راه افتاد، فعلا نمیخواست خودشو درگیر دراکو و حتی اینکه به طرز عجیبی به نظر میرسید نگران هری بوده بکنه. باید رون و هرمیون رو پیدا میکرد و باهاشون صحبت میکرد.
***
هرمیون کتاب جلوش رو بست و با حرکت چوب دستیش اونو تو قفسه ی کتاب خونه برگردوند
-"چند تا ورد هست که میتونن باعث توهم شدید بشن، با توجه به اینکه همشون با قصد کشت داشتن هم گروهیشون روخفه میکردن ممکنه تحت تاثیر یکی از این طلسم ها بوده باشن و دوستاشون رو دشمن میدیدن "
بلند شد وشروع به راه رفتن کرد -"از طرفی راجع به چندتا معجون خوندم که تاثیر مشابهی دارن، اما اگر دلیلش معجون بود اونا باید قبل بازی همگی باهم یه چیز مشترک خورده باشن ولی این معجون ها سریع اثر میکنن، ولی حمله بعد از بازی اتفاق افتاده"
روبروی رون و هری که درگیر صاف کردن موهای هری بودند ایستاد-"محتمل ترین حدس ورد impervius هست، ولی میدونیم که یکی از سه تا ورد ممنوعه، کی جرئت می‌کنه ازش تو هاگوارتز استفاده کنه؟ "
با صدای خمیازه ی رون هرمیون چشماش رو چرخوند -"نمیدونم‌ چرا دامبلدور اصرار داره ما از این ماجرا دور باشیم، اگر میذاشتن به مادام پافری سر بزنیم میتونستیم راحت بفهمیم چه طلسمی بوده "
خودشو‌ دوباره روی صندلی انداخت، رون نا امید از مرتب شدن موهای هری با حرص موهاش رو بیشتر بهم ریخت-" چرا هیچ کدومتون به این توجه نمیکنین که مشکوک ترین فرد فالکومه؟ منظورم اینه که اون یه مرگخواره و یه پروفسوره، به راحتی میتونه از همچین طلسمی استفاده کنه"
هری کلافه از اشفتگیه موهاش لگد محکمی به ساق پای رون زد
- اگر با این منطق بخوایم فکر کنیم دراکو و دار و دستش هم مضنونن، بس کن رون
-"خب که چی؟ دقیقا موضوع همینه حتی اونا هم مشکوکن. شاید اصلا کار لوسیوسه، با وجود پسرش توی مدرسه طلسم کردن چهارتا دانش اموز براش مثل اب خوردنه "
هری کلافه از جاش بلند شد
- کار مالفوی نیست
شروع به جمع کردن وسایلش کرد
- نپرس چرا چون خودمم نمیدونم فقط مطمئنم اون نیست
رون قلمشو از دستش گرفت چون هری داشت با حواس پرتی اون هم تو کیفش میچپوند. بیشتر از این حوصله نداشت تو کتاب خونه بمونه، بعد از خداحافظی سر سری ای سمت خوابگاه راه افتاد.
***

نگاه کوتاهی به تام کرد و وقتی دید حواسش پرت هدویگه چند قطره وریتاسرم داخل نوشیدنی کره ای داخل دستاش ریخت و باقی معجون رو داخل جیبش پنهان کرد. کافی بود هری به هر نحوی این رو بخوره و بعد بالاخره جای دفترش رو ازش میپرسید، با شنیدن صدای ناراضی هدویگ نگاهی به تام که مشغول اذیت کردن اون جغد بود کرد و صورتش جمع شد، این پسر به طرز عجیبی رو اعصابش بود، از طرز حرف زدنش و لبخند زدنش گرفته تا نگاهش که همیشه جوری بود انگار خوشحال ترین انسان روی زمینه
وقتی هری وارد شد نتونست جلوی لبخند زدنش رو با دیدن فاجعه ی موهاش بگیره، موهای هری همیشه شلخته بود ولی الان بدتر از هر وقتی بود..اما به طرز عجیبی باعث شده بود بامزه به نظر بیاد.

نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و نوشیدنی رو روی میز کنار تخت هری گذاشت
-"یک نفر ازم خواست اینو بهت بدم، نمیدونم کی، حتما یکی از اون طرفدارای احمقت بوده"
و سریع سمت تختش برگشت و خودشو با تکالیف پیشگوییش مشغول کرد، تنها چیزی که نیاز داشت یکم شانس بود تا هری اونو بخوره.

شونه هاش رو بالا انداخت و رداش رو با خستگی دراورد و خودشو‌ روی تخت انداخت، لیوان بلند رو برداشت و لبخندی از بوش زد، از طرف هرکس که بود هری حسابی ازش ممنون بود.
-"صبر کن"
با شنیدن صدای تام لباش رو از لیوان فاصله داد، تام با ملایمت لیوان رو از دستاش گرفت و با چوبش چند ضربه ی ملایم به لبه ی لیوان زد و لحظه ای بعد نوک چوبش با نور آبی رنگی درخشید
-"این با معجون ترکیب شده"
وردی رو زیر لب زمزمه و کرد و بعد کلمات نورانی ای بالای لیوان شکل گرفتن و بعد سریع ناپدید شدن، تام لیوان رو لبه ی پنجره ی خوابگاه گذاشت
-"هیچ وقت خوراکی هایی که از غریبه بهت میرسه رو نخور هری، محلول راستگویی قاطیش بود"
هری هنوز شوکه به لیوان نگاه میکرد و لحظه ای بعد به دراکو نگاه کرد، رنگ چشمای دراکو دوباره تیره تر شد بود، کاش میتونست اون پسر مزاحمو بدون چوب دستیش از برج نجوم پرت کنه.
- ممنونم تام.
از جاش بلند شد و وقتی کنار تخت دراکو رسید سرشو خم کرد و با صدای ارومی کنار گوش دراکو لب زد
- محلول راستگویی برای بازجوییه و تو این اتاق کس دیگه ای جز ما نیست، میخواستی چی بدونی مالفوی؟
دراکو خونسرد به تاج تخت تکیه داد و سعی کرد طرز نگاه هری رو نادیده بگیره، نگاه اون پسر به طرز عجیبی حس نا امیدی رو القا میکرد و این دراکو رو ناخواسته ازار میداد
-"انقدر خودتو دسته بالا نگیر پاتر، نکنه تصور کردی میخوام از کراش حال بهم زنت روی خودم مطمئن شم؟"

انگار جواب داد، هری عقب کشید و بدون هیچ حرفی روی تختش برگشت. به طور مزخرفی حس میکرد به اعتمادش لطمه وارد شده، اون از دراکو پیش دوستاش دفاع کرده بود و حالا اون میخواست بهش معجون بخورونه؟ مگه درمورد دونستن چی انقدر کنجکاو بود که درنظرش هری بدون معجون بهش دروغ میگفت؟

poisonWhere stories live. Discover now