part7

534 84 34
                                    

درست قبل از کلاس مشترکش با اسلایترین دراکو رو دیده بود که از مدرسه خارج میشه و فکر نمیکرد تعقیب کردنش از روی کنجکاوی محض به دیدن لوسیوس مالفوی ختم بشه.
به هرحال عادت کرده بود که خودش رو وسط دردسر پیدا کنه، سوال اصلیش این بود که دراکو‌ حقیقت رو بهش گفته یا نه. به نظر نمیومد لوسیوس تهدید جدی ای محسوب بشه اما اگر دراکو از داخل مدرسه باهاش در ارتباط میبود اونموقع جای نگرانی داشت.. در اخر تصمیم گرفت بهش اعتماد کنه، فعلا نیازی نبود دامبلدور رو الکی نگران کنه
وقتی به اتاقش برگشت دراکو تو اتاق نبود ولی روی تخت سومی که تا قبل امروز خالی بود یه چمدون باز شده قرار داشت و هری تازه یادش اومد که خوابگاهشون یک شخص سوم رو کم داشت.
هنوز رداش رو از تنش خارج نکرده بود که یک نفر وارد شد، پسر مو بلندی سمت تخت رفت و وقتی در چمدونش رو بست تازه متوجه هری شد
"اوه، هری پاتر..چه خوش شانسی ای"
لبخند بزرگی روی لب هاش بود و جوری که چشماش برق میزد باعث میشد هری هم کمی انرژی بگیره و با حس راحتی دست پسر رو فشرد
"من تام هستم، تام هارپر"
هری لب هاشو از هم فاصله داد تا جواب بده ولی بلافاصله تام پشت هم شروع به حرف زدن کرد
"حتما کنجکاو شدی چرا فامیلیم با یکی از استاد هات یکیه"
درواقع این موضوع حتی به ذهن هری هم نرسیده بود ولی حالا کنجکاو بود.
"اون مادرمه"
موهای بلند مشکیش رو با کش دور مچ دستاش بست
"میدونم که داری فکر میکنی خوش شانسم که نمره ی خوب از درس تغییر شکل میگیرم، ولی باید بگم که من توی این درس افتضاحم. و قرار نیست هیچ پارتی بازی ای برام بشه و حتی اون بیشتر از بقیه بهم سخت میگیره..باید ببینی چه بلایی سرم اورد وقتی افتاب پرست محبوبش رو در حالتی دید که نصفش به یه چتر تبدیل شده و نصفش نه، ولی به هرحال..بعید میدونم بقیه بچه ها هم اینو باور کنن پس ممنون میشم بین خودمون بمونه. و خب من قرار بود زودتر بیام ولی یکسری مشکل پیش اومد و الان به هاگوارتز اومدم "
هری چند لحظه ساکت موند تا مطمئن بشه صحبتای پسر تموم شده‌‌ و بعد سرش رو اروم تکون داد و فقط جواب داد
- خوشبختم تام، قول میدم بین خودمون بمونه
هرچند بعید میدونست دهن خود تام انقدر چفت و بست داشته باشه. تام رداش رو پوشید و مشغول گذاشتن وسایل توی کیفش شد، مثل اینکه داشت برای کلاس بعد از نهارش اماده میشد
"راستی دیگه کی باهامون اینجا میمونه؟"
هری چشماشو چرخوند و دستشو بین موهای اشفتش کشید تا کمی ازشلختگیش کم بشه
- وقتی بیاد خودت میبینی
کم کم وقت نهار بود و هری دلش میخواست زودتر خودشو به هرمیون و رون برسونه تا جریان رو براشون تعریف کنه.
از تام با عجله خداحافظی کرد و بدون اینکه منتظر جوابش باشه از خوابگاه خارج شد، هنوز ورودی سرسرا رو رد نکرده بود که با تنه ی محکمی که به شونش خورد روی زمین افتاد و قبل از اینکه بتونه از جاش بلند شه صدای کراب رو از کنارش شنید
"حواست توی تخت کدوم‌ پسریه پاتر؟"
سرسرا ساکت تر شده بود و هری سنگینی نگاه بقیه رو روی خودش حس میکرد، جز پاهای کراب که هرکدوم اندازه ی یه بچه ی یک ساله بود کفشای مشکی رنگ دیگه ای هم جلوش بود که سریع اونارو شناخت، بدون اینکه به صورتشون نگاه کنه وسایلی که روی زمین پخش شده بود رو جمع کرد و با صبر اونارو توی کیفش گذاشت

poisonWhere stories live. Discover now