part8

533 88 14
                                    

به نظر هری سر و کله زدن با مالفوی خیلی راحت تر از تکالیف هارپر بود. تا قبل امسال اسنیپ رکورد سخت ترین تکالیف رو داشت ولی حالا به وضوح توی رتبه ی دوم قرار داره و عقب موندن از تکالیفش اونقدرا هم هری رو نگران نمیکرد
اما فرقی نمیکرد هری چقدر توی ذهنش غر بزنه، اون به هرحال باید تا قبل صبح به صورت نا عادلانه ای وقتی همه خوابن تو کتابخونه تنها کاراش رو تموم میکرد.
اما هنوز بیشتر از چند خط از تحقیقش رو ننوشته بود که صندلی کنارش بیرون کشیده شد و تمرکزی که هری به زحمت حفظش کرده بود رو بهم زد، تام وسایلش رو به طور شلخته ای روی میز گذاشت و خودشو رو صندلی انداخت
-"پسر حتی نیاز نیست بپرسم تکالیف کی رو انجام میدی"
هری اروم خندید و یادداشت هایی که هرمیون برای کمک بهش نوشته بود رو کمی کنار کشید تا جای بیشتری برای تام باز کنه
- از اول ترم دارم تنبلی میکنم ولی واقعا حوصله ندارم، با اینکه هیچ موضوع دیگه ای نیست که فکرمو به خودش مشغول کنه و رسما امسال تنها سالیه که میتونم فقط رو درسام تمرکز کنم اما دارم بیشتر از همیشه گند میزنم
به محض اینکه جملش تموم شد دراکو توی ذهنش نقش بست، فقط خودش میدونست اونقدرا هم ذهنش ازاد نبود.
تام که انگار بالاخره یه بهونه برای پرت کردن حواسش از کاراش پیدا کرده بود کاغذای لوله شده و قلم جلوشو رو میز به عقب هوا داد و ارنجش رو روی میز قرار داد و شقیقش رو به کف دستش تکیه داد
-"میدونی هری، اینجا کسی نیست که داستان تو و کارات رو نشنیده باشه، اما موضوع اینه که احتمالا اینکه الان کاری جز درس برای انجام دادن نداری تورو آشفته میکنه...میدونی من رمانای ماگلی زیادی خوندم، شرلوک هلمز رو فکر کنم بشناسی نه؟ دکتر واتسون بعد از جنگ هرشب کابوس میدید و همه فکر میکردن اون بخاطر اضطراب ناشی از جنگ افسرده شده..ولی اون به جنگ عادت کرده بود و درنهایت فقدانش رو با کار کردن همراه شرلوک جبران کرد"
ناخوداگاه عینک هری رو که کمی پایین اومده بود رو بینیش صاف کرد و باعث شد هری کمی تو‌جاش بپره
-"شاید توهم باید به جایگزین پیدا کنی "
هری برای اولین بار حس کرد کسی هست که اونو میفهمه و یک نفر جدا از اینکه اون هری پاتر معروفه بهش نگاه میکنه‌. این حس رو دوست داشت و گوشه ی ذهنش یادداشت کرد که تمام تلاشش رو بکنه تا با این پسر صمیمی تر بشه. با صدای ضعیفی حرف تام رو تایید کرد و وقتی لبخندش رو دید به تحقیق روبروش نگاه کرد، خوشحال بود که تام هم اتاقیش شده. شاید اینجوری تحمل همه چیز راحت تر میشد
هرچند دراکو زیاد با هری هم نظر نبود. وقتی تام دراکورو توی اتاق دیده بود با انرژی همیشگیش خودشو معرفی کرد و دراکو مثل همیشه با حالت قضاوت گری سر تا پای تام رو نگاه کرد و بعد درجواب فقط به تکون دادن سرش بسنده کرده بود و حسابی تو‌ ذوق اون پسر مو بلند زد و همین باعث شد هری دلش بخواد زخم‌ گوشه ی لب دراکورو با یه مشت جدید تمدید کنه ولی تام خیلی ساده رفتار دراکورو پای اینکه اون گریفیندوریه گذاشت
درکمال تعجب دراکو دیگه زیاد به پاش نمیپیچید، احتمالا نقشه ی هری جواب داده بود ولی به دلایلی اونجوری که باید احساس رضایت نمیکرد، شاید دلیلش این بود که دراکو هیچ وقت جوری که سزاوارشه تنبیه نمیشد.
وقتی کاراشون رو تموم کردن که وقت زیادی به طلوع نمونده بود، هری اونقدر خواب الود بود که میتونست ایستاده بخوابه و برای همین تام وسایلش رو همراه وسایل خودش جمع کرد.
وقتی به خوابگاه رسیدن هری جلوی دهنش رو گرفته بود تا صدای خنده هاش کسی رو بیدار نکنه و با همون خنده های ریز و صدای پچ پچ وار تام که ادای استاد علوم ماگلی رو درمیورد وارد اتاقشون شدن. هیچ کدوم متوجه نگاه هشیار دراکو نشدن و زیاد طول نکشید که هر دو زیر پتوهاشون اروم گرفتن
دراکو حس میکرد حتی بیشتر از چند دقیقه ی قبل خوابیدن براش سخت شده، هیچ‌جوره از هم اتاقی جدیدشون خوشش نمیومد، چهرش کمی اشنا بود ولی یادش نمیومد اونو‌کجا دیده و براش هم مهم نبود. ترجیح میداد به زمانی برگرده که تنها هم اتاقیش هری بود، اصلا تا الان داشتن تنهایی خارج از خوابگاه چیکار میکردن؟
به پهلو چرخید و شیشه ی معجون خواب اور کنار تختش رو برداشت، بی خوابی باعث شده بود افکار مسخره و مالیخویایی تو ذهنش بیان. قلپ‌کوچیکی از معجون خورد و پتورو رو سرش کشید، چه بهتر که پاتر افکار کثیفشو روی یه پسر دیگه متمرکز کنه.
***
با حواس پرتی دنبال گوی زرین گشت، خودش گفته بود مادرش بهش تا چند وقت نامه نده تا جاش امن بمونه ولی نمیتونست نگران نباشه، اگر پدرش اونو پیدا میکرد راحت میتونست ازش مثل یه اهرم فشار دربرابر دراکو استفاده کنه.
با صدای فریاد یکی از مدافع ها گوی رو بالاخره دید و چند ثانیه بعد‌ گوی بین انگشتای دراکو بود. کاش توی بازی هایی که دربرابر گریفیندور داشتن هم اندازه ی تمرین های روزانش سریع عمل میکرد.
همراه بقیه روی زمین فرود اومد، سم کاپیتان تیم اسلایترین با احتیاط دستش رو روی بازوی دراکو گذاشت
-"عالی بود دراکو، ولی بازی چند وقت دیگست و اونجا نمیتونی با ذهن مشغول گوی‌رو زودتر از جست و‌ جو گر تیم حریف پیدا کنی"
دراکو نگاه خنثی ای به دست سم روی شونش کرد و بعد به چشماش خیره شد، خب که چی؟ همین که دراکو قبول کرده بود امسال هم توی تیم باشه خیلیه و حالا این پسر داشت ازش ایراد میگرفت؟ قبل از اینکه لباش برای دادن جواب از هم فاصله بگیرن حالت چهره ی سم عوض شد، انگار که ناگهان محو چیزی شده باشه و لحظه ای بعد به دختر کنارش حمله کرد
خودشو روی دختر انداخته بود و علارغم جیغ های خفه ی دختر گردنش رو محکم فشار میداد.
با بلند شدن جیغ دیگه ای نگاه شوکش رو به کنارش داد و اینبار یکی از مهاجم ها گردن ورونیکا رو بین انگشتاش میفشرد و چند لحظه ی بعد تمام اعضای تیم به جز دراکو به نحوی به هم حمله کرده بودن. دراکو سرجاش خشک شده بود و با بسته شدن چشمای ورونیکا به خودش اومد، موقع ای که چوب دستیش رو دراورد صدای بلند ورد گفتن شخصی رو از پشتش شنید، دامبلدور اومده بود.
تمام کسایی که حمله ور شده بودن بیهوش روی زمین افتاده بودن و بقیه هم توی حال مناسبی نبودن و تازه دراکو متوجه جمعیتی که کم کم دورشون حلقه میبستن شد. اون تنها عضو سالم بود که با چوب دستیش اون بین ایستاده بود و این موضوع حس مزخرفی رو بهش تزریق کرد، چرا فقط اون چیزیش نشده بود؟
وقتی به پیش مادام پامفری منتقلشون کردن دوست پسر هافلپافی ورونیکا خودشو به دراکو رسوند و چوبشو سمتش گرفت و بلافاصله طلسمی سمتش فرستاد که دراکو جاخالی داد
- چه بلایی سرش اوردی؟ همه ی اینا نتیجه ی اینه که یه مرگ خوار رو اینجا راه دادن.
دراکو تک خنده ی عصبی ای کرد و فشار انگشتاش دور گوی زرینی که هنوز تو مشتش بود بیشتر شد، واقعا فکر میکردن کار اونه؟ چوبش رو برای گفتن ورد اماده کرد که دستی روی شونش نشست و بعد صدای پر از ارامش دامبلدور رو از کنارش شنید
-"این کار اقای مالفوی نبود اقای کالن، بعضی از هم تیمی های خانوم گری تحت تاثیر طلسم بودند و با وجود نا مشخص بودن منشا این کار مطمئنم کار مالفوی نبوده. اما قول میدم که تحقیقات درمورد مقصر این حادثه سریعا صورت بگیره "
دراکو توجهی به ادامه ی سخنرانی دامبلدور نکرد و بدون حرف چرخید و مستقیم به سمت قلعه رفت، کنار گوشش یکی هم تیمی هاش رو طلسم کرده بود و نه تنها اون هیچ غلطی نکرده بود بلکه الان از نظر همه مضنون بود. قبل از هرکسی فکرش سمت پدرش رفت ولی اون نفوذی توی هاگوارتز نداشت و از طرفی طلسمی به این قدرتمندی نمیتونه به دست هرکسی ایجاد بشه، داشت چه اتفاقی میفتاد؟ ممکن بود بازم تکرار بشه؟
ناخوداگاه فکرش سمت هری رفت و با دلهره ای که حس کرد قدماش رو تند تر برداشت، درحال حاضر مهم نبود که چرا با تصور بلایی که ممکن بود سر اون پسر احمق بیاد نگران شده، اون هری رو بین جمعیت ندیده بود و فعلا باید از حالش مطمئن میشد.
***
برای اولین بار هری وسط یه اتفاق نبود.

poisonWhere stories live. Discover now