part10

600 88 20
                                    

قبل شروع پارت جدید بذارین پسرم تام رو بهتون معرفی کنم :)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قبل شروع پارت جدید بذارین پسرم تام رو بهتون معرفی کنم :).
______

نمیتونست باور کنه تو این سن حسی مونده باشه که تجربه نکرده باشه، ولی الان درست توی هجده سالگیش برای اولین بار داشت عذاب وجدان رو با این شدت حس میکرد‌.
حتی زمانی که توی کاخشون میزبان ولدمورت بودن و هرروز خاله ی روانیش مجبورش میکرد بعضی ماگل ها و‌ ماگل زاده هارو شکنجه کنه هم عذاب وجدان نداشت. و یا حتی وقتی که دوسال پیش توی عمومی اسلایترین یکی از دختر ها بهش جلوی همه اعتراف کرد و دراکو همونجا بخاطر اینکه اون دختر با وجود خانواده ی فقیرش جرئت اعتراف به دراکو رو به خودش داده بود به بدترین شکل تحقیرش کرد هم عذاب وجدانی حس نکرده بود.
ولی درحال حاضر، هر بار هری رو میدید قفسه ی سینش با این حس تازه فشرده میشد، هربار هری با بی تفاوتی از کنارش رد میشد و هربار که برعکس همیشه به کنایه هاش بی اعتنایی میکرد دلش میخواست سر خودشو به یجا بکوبه.
در کمال تعجب دیگه اهمیتی هم به دفتر خاطراتش نمیداد، حتی اگر هم دست هریه مشکلی نیست..به هرحال هری اونو قبلا درحال گریه تو دستشویی دیده بود.
علاوه بر عذاب وجدان فکر اینکه چرا به افکار هری درمورد خودش اهمیت میده هم شکنجش میداد. با حرصی که از نوشخوار فکری تو سرش منشا گرفته بود چوب دستیشو به رد رژ بنفش روی یقش فشار داد و لحظه ای بعد یقش مثل روز اول تمیز بود. وقتش بود با الیزابت درمورد اینکه مایل نیست هرجا دراکورو میبینه ببوسش صحبت کنه، اخرین چیزی که حوصلشو داشت اون دختر با ابراز مالکیت شدیدش روی خودش بود...اونا که توی یه رابطه ی کوفتی نبودن.
قبل از اینکه توی راه روی بعدی بپیچه صدای عصبی اسنیپ رو شنید و باعث شد سرجاش وایسته، کم پیش میومد اون مرد حالت خنثی و اروم خودشو‌ از دست بده.
-"خوب میدونی دارم درمورد چی صحبت میکنم، کافیه از حدسم مطمئن شم هارپر، دیگه اجازه نمیدم کسی امنیت دانش آموز های من رو به خاطر بندازه "
نمیدونست شنیدن "هارپر" به عنوان مخاطب اون جمله ی تهدید امیز تعجب اور تره یا اینکه اسنیپ حس مسئولیتش رو بروز داده.
با جوابی که صدای اشنای داد باعث شد لباش رو روی هم فشار بده، جدیدا این صدا شبانه روز روی اعصابش میرفت.
-"با تمام احترام حتما دچار سو تفاهم شدین پروفسور، با کمال میل حاضرم هر پیشنهادی دارین برای اثبات خودم قبول کنم، شنیدم همیشه توی انبارتون محلول راستی نگه داری میکنین، چطوره از اون استفاده کنیم؟ نگران غیر قانونی بودنش هم نباشید..بین خودمون میمونه. "
مثل همیشه صداش پر از اعتماد به نفس بود و کلمات رو واضح و بلند بیان میکرد، اسنیپ درچه مورد بهش مشکوک بود؟
با صدای خنده های بلند گروه سه نفره ای از دخترای هافلپاف که وارد راهرو شدن چشماش رو چرخوند، همیشه باید در هر موقعیتی یه مزاحم وجود داشته باشه.
وقتی خواست مسیر قبلیش رو ادامه بده قبل پیچیدن تو راهرو به اسنیپ برخورد کرد، یک قدم عقب رفت و‌جوری که انگار اون‌کسی نبوده که چند لحظه پیش گوش ایستاده خونسرد از کنار اسنیپ رد شد و تنه ای به تام زد، اخه کدوم‌ احمقی حاضر میشه محلول راستی رو داوطلبانه بخوره؟
دوباره یاد قیافه ی هری موقع فهمیدن اینکه دراکو توی نوشیدنیش همون محلول رو ریخته افتاد و قبل وارد شدن به کلاس افسون ها لگد محکمی به در زد، واقعا نیاز داشت با یه طلسم فراموشی خودشو راحت کنه.
***
بار پنجم بود که سعی میکرد به حیوون لعنتی جلوش غذا بده و هربار اون گازش میگرفت، دستاش پر از رد دندون و خراش شده بود. خداروشکر که این ترم کلاسای جانور شناسیشون با اسلایترین نبود وگرنه باید تیکه های دراکو و اکیپ بیکارش رو تحمل میکرد و خدا میدونه که سخت ترین کار دنیا خونسرد موندن دربرابر حرفای اون سمور احمق بود.
حیوون روبروش درست شکل روباه بود اما رنگ موهای نرمش درست مثل افتاب پرست مدام عوض میشد، وقتی هری برای بار شیشم تیکه مرغ رو سمتش گرفت رنگ سرخش از دمش شروع به تغییر کرد و چند لحظه بعد درست مثل برف سفید شده بود. با ارامش مرغ رو از بین انگشتای هری گرفت و شروع به خوردن کرد، اروم بودنش باعث شد هری شک کنه که حیوون روبروش همونیه که تمام بیست دقیقه ی پیش رو مشغول جویدن دست هری بوده یا نه؟
-"همینه هری..بالاخره بهت اعتماد کرد، این یکی یکم بد قلقه اما از پسش بر اومدی. پشت گوشاش رو نوازش کن عاشق اینکاره"
با شنیدن صدای هاگردید از پشتش با احتیاط دست زخمیشو جلو برد و پشت گوشاش رو نوازش کرد، نرمی موهای سفیدش برای هری اشنا بود، درست مثل موهای اون پسر پارانویید روانی بود. البته فقط شبیه وقتایی که موهاش رو با ژل به کف سرش نمیچسبوند یا وقتایی که از حموم میومد و با حوله خشکشون میکرد‌. و البته هری هربار باید به طرز مسخره ای دربرابر وسوسه ی بو کردن موهای نمدارش مقاومت میکرد.
عصبی بود و واقعا دلش میخواست کار دراکو رو تلافی کنه، اما یه حس قوی ای مانع میشد و مجبورش میکرد فقط بی تفاوت باشه، حسی شبیه دلخوری.
وقتی یکی کنارش روی برگای کف زمین نشست بالاخره نگاهشو از موجود لوس روبروش گرفت و لبخندی به لونا زد
-" اون خیلی زیباست هری، برای من نصفش بنفش شده بود و نصفش نارنجی، میدونستی اسم این یکی برفیه؟ چون وقتایی که حالش خوبه رنگ خودشو سفید میکنه، کم پیش میاد این‌ موجودات به یه رنگ وابسته باشن "
هری دوباره پشت گوش های برفی رو که حالا پوزه ی کوچیکشو روی پای هری گذاشته بود نوازش کرد

poisonWhere stories live. Discover now