part12

632 98 59
                                    

"این پارت اسمات داره، اگر تمایلی به خوندنش ندارین ردش کنین"
_____

شاید تونسته باشه دوستاش رو با جمله ی"بعد از جنگ آخرین چیزی که بهش فکر کر‌دم عاشق یکی شدنه" تا حدی که ساکت شن قانع کنه اما خودش رو نمیتونست. هربار به جمله ی هرمیون درمورد دلیل تغییر سپرش فکر میکرد فقط یه پسر با موهای استخونی رنگ تو ذهنش نقش میبست و هربار به سختی جلوی خودش رو‌میگرفت تا دراکورو مجبور نکنه جلوش یه سپر مدافع کامل درست کنه.
با ورود تام به خوابگاه لبخند زوری ای بهش زد دوباره مشغول ور رفتن با نقشه ی تو دستش شد، فقط یک روز دیگه به جشن مونده بود و هری هنوز هیچ همراهی نداشت، حتی نمیخواست تصور کنه وقتی از یکی بخواد باهاش به جشن بیاد چه عکس‌العملی قراره بگیره. میتونست از لونا بخواد ولی خب، اون قطعا نویل رو همراهی میکرد. به فکرش رسید که اصلا به اون جشن نره، یکی از اب نبات های تهوع فرد و جرج رو میخورد و خودشو به مریضی میزد. اما بقیه حتما متوجه میشدن و این بدتر بود
اسم مالفوی که تا الان داشت رو نقشه دنبالش میکرد به جلوی در خوابگاه رسید و هنوز هم کنار اسمش، اسم الیزابت به چشم میخورد. اون دختر تا خوابگاه پسرا اومده بود؟ احتمالا همون کسی بود که فردا با دراکو به جشن میومد..شایدم با اون دختر مو مشکی گریفیندوری میرفت؟ انقدر تنوع دخترایی که دراکو باهاشون معاشرت صمیمانه داشت زیاد بود که هری هیچ نظری نداشت همراه فرداش کدوم یکیشون می‌تونه باشه.
اسم مالفوی هنوز هم جلوی در و با فاصله ی نزدیکی از الیزابت ثابت مونده بود، هری نقشه رو کنار تخت پرت کرد، نمیخواست به این فکر کنه که دراکو اشخاص دیگه ای هم درست مثل اون بوسیده و شاید میبوسه، ولی نه تنها مدام بهش فکر میکرد بلکه درکمال تعجب هربار یه حس ازار دهنده ای قلبش رو میسوزوند و باعث بی قراریش میشد.
درسته که هری اونقدر که تو افسون ها کارش خوبه توی تشخیص احساساتش مهارتی نداره، اما دیگه فهمیده بود که حسش به تنها وارث خانواده ی مالفوی تنفر خالی نیست.
انکار نمیکرد دلش میخواد یه مشت تو فک خوش حالتش بکوبه اما هم زمان هم دوست داشت دوباره و دوباره اون پسر رو ببوسه، دوست داشت بتونه اون تتوی سیاهی که معمولا زیر استینای بلند و باند مخفی میکرد رو نوازش کنه، عمیقا تمایل داشت انگشتاش رو بین اون موهای سفید ببره و بدون بحث و دعوا درمورد علایق کوچیک و معمولیشون باهم صحبت کنن. اون شبی که دراکو به خوابگاه نیومد با خودش فکر کرد که شاید این افکار تاثیر فضا و جویه که دراکو با شوخیش براش درست کرده، ولی خیلی طول نکشید تا بفهمه از همون سال شیشم یه چیزی درمورد دراکو براش تغییر کرد، بین همون لحظاتی که هرروز دنبالش میکرد تا ببینه چیکار میکنه، شایدم وقتی که اونو توی دستشویی درحال گریه دید، از همون موقعی که متوجه شد دراکو اون قلدر مغرور و عوضی ای که نشون میده نیست‌
وقتی در خوابگاه باز شد و دراکو وارد شد نتونست جلوی خودشو بگیره تا از بین در سرک نکشه ولی الیزابت اونجا نبود و دراکو کمی عصبی به نظر میومد و همین باعث شد هری با انرژی بیشتری کتاب معجون سازیشو جلو بکشه تا تکالیف اسنیپ رو تموم کنه، از ته دلش امیدوار بود یه دعوای حسابی کرده باشن.
***
رون ماسک خودش و هرماینی رو نگه داشته بود و هرمیون با حرص پاپیون هری رو کشید که باعث شد برای بار سوم پاپیون بد وایسته
-"تو به من گفتی یه فکری براش میکنی، اگه تنها بری تمام جشنو با تیکه کوفتت میکنن"
هری تصمیم گرفت اگه خودش با پاپیون ور بره احتمال بیشتری داره که بتونه مرتب ببندتش، پس سمت یکی از پنجره های قلعه برگشت و تو انعکاسش پاپیون رو‌ دوباره باز کرد
- منم بهش فکر کردم و به نظرم تنها اومدن بهترین کار بود، خودتو درگیرش نکن هرماینی
وقتی موفق شد پاپیون رو به طور قابل قبولی ببنده سمت رون برگشت و رون بلافاصله شصتش رو به نشونه ی تایید بالا اورد، رون برعکس آخرین جشنی که توی قلعه شرکت کرده بود لباس برازنده ای پوشیده بود و با هرماینی عالی دیده میشدن. به نظرش اگه همراه اون دوتا وارد میشد مثل یه وصله ی ناجور بود، پس سریع بهونه ای دست و پا کرد
- شما برین، من به چیزی رو تو خوابگاه جا گذاشتم
و بلافاصله با وجود غرغرای هرماینی چرخید و از راهرو خارج شد.
توی پیچ راهرو چند دقیقه منتظر موند و در همون حال سعی میکرد با دستاش موهای اشفتش رو کمی حالت بده، قبل از اینکه سمت ورودی جشن برگرده از پنجره ی کنارش متوجه حرکتی بیرون قلعه شد، شیشه ی عینکش رو به پنجره چسبوند. یک نفر داشت سمت جنگل میرفت، قطعا هرکسی توی این قلعه میدونست رفتن به جنگل سیاه علاوه بر مجازات شدیدی که به همراه داره جای امنی نیست، به خصوص در شب. اما چیزی که بیشتر از این موضوع هری رو متعجب کرد این بود که اون دانش اموز مو بلند رو می‌شناخت، چرا تام داشت این موقع از قلعه خارج میشد؟ کنار همون‌ پنجره ای که داخلش پاپیونش رو بسته بود ایستاد و ماسکی که فقط نیمه ی بالای صورتش رو میپوشوند با دقت روی صورتش تنظیم کرد و با چوب دستیش ضربه ی کوتاهی بهش زد تا روی صورتش ثابت بمونه. کاش ماسک باعث میشد کسی نتونه بشناستش، اما موهاش اولین چیزی بود که اونو‌ لو میداد.
با فکری درگیر وارد سرسرا شد، میزهای گروه ها دیگه اونجا نبودن و جاش میز های کوچیک تری مملو از نوشیدنی و خوراکی دور سالن به چشم میخورد. از بین سینی های شناور نوشیدنی خودشو رد کرد و روی یه صندلی نشست و تنها زمانی تونست از فکر تام بیرون بیاد که نگاهش روی پسر بلوند و قد بلندی قفل شد.
حواس دراکو به دختر ریز نقش جلوش بود وهمراه با ریتم اروم اهنگ باهاش میرقصید، به خاطر ردای شبی که پوشیده بود هاله ی اشرافی همیشگیش بیشتر به چشم میومد و ماسک مشکی رنگش علاوه بر نیمه ی بالایی صورتش تمام قسمت چپ صورتش رو هم میپوشوند، ولی این باعث نمیشد که هری اونو نشناسه..درواقع، با وجود جمعیت زیادی که درحال رقصیدن بودن دراکو کاملا تو چشم بود، شاید بخاطر موهای روشنش یا شاید برای لباساش که به نظر میومد از کل چمدون هری با محتویاتش بیشتر می ارزه.
تازه اون لحظه بود که حس کرد تصمیم اشتباهی گرفته، کاش نمیومد، میتونست تام رو دنبال کنه و بفهمه این موقع تو جنگل چیکار داره ولی جاش مثل احمقا توی مهمونی که داخلش همه همراه کسی اومدن تنها نشسته و رقصیدن مالفوی لعنتی رو نگاه میکنه. وقتی دختر روی ساعد دست دراکو سمت عقب خم شد هری پاپیونی که با تلاش بسته بود رو باز کرد، تنها خوش شانسیش برای امشب این بود که هیچ‌کس توجهی بهش نکرد. کافی بود یک نفر چیزی بگه تا تمام حس بدش رو روش خالی کنه، چند لحظه ی بعد بدون جلب توجه از سرسرا خارج شد
____
پنسی با دوتا لیوان بلند پیش دراکو برگشت و یکیشو سمتش گرفت
-"باورم نمیشه بخاطرت دوست پسرمو رد کردم و با تو اومدم."
دراکو دوباره با دقت نگاهشو بین افرادی که تو سرسرا حضور داشتن چرخوند
-"اونقدر احمق هست که باهات اشتی کنه، و جز تو کس دیگه ای نبود که بتونم باهاش بیام و تمام مدت اویزونم نباشه. و البته تو بخاطر نوشتن مجازات اسنیپ بهم بدهکار بودی"
انقدر درگیر گشتن بود که متوجه نشد پنسی وسط حرفاش درخواست رقص یه ریونکلاوی رو قبول کرده.
دوست داشت ببینه هری با چه کسی به مهمونی میاد، حدس اولش جینی بود ولی اون دختر همین الان هم داشت با بلیز میرقصید.
با حس عطر شیرین و اشنایی تمام تلاششو کرد تا صورتش رو جمع نکنه
-"الان نه الیزابت"
-"ما باید صحبت کنیم، دیشب تو فقط تنهام گذاشتی و هیچ توضیحی بابت اون رفتار افتضاحت بهم ندادی"
قبل از اینکه جوابی بده هری وارد سرسرا شد، تنها.
دراکو بالاخره به الیزابت نگاه کرد
-"میخوای برقصی؟"
و‌ چند لحظه بعد هم زمان که تمام حواسش پیش پسر تنهایی بود که دور از همه نشسته، دختر روبروش رو هم به خوبی توی رقص هدایت میکرد.
چیزی درون دراکو از تنهایی هری خوشحال بود. ترجیح میداد اون رو همینجوری منزوی ببینه تا درحالی که با طرفداراش احاطه شد یا اینکه با دختری که اونو همراهی میکنه
وقتی به اوج اهنگ رسید دستاش رو دو طرف کمر باریک الیزابت گذاشت و اون رو بلند کرد وبا چرخشی دوباره روی زمین گذاشت، وقتی دوباره به همون صندلی نگاه کرد اون خالی بود.
نگاهشو توی سرسرا چرخوند و لحظه ی اخر یک نفر رو با موهای اشفته ی مشکی دید که از سرسرا خارج شد
-"خسته شدم."
قبل از تموم‌ شدن اهنگ از الیزابت فاصله گرفت و سمت میزی که یکم پیش بهش تکیه داده بود برگشت، لیوان نوشیدنیش هنوز هم دست نخورده همونجا بود. در همون لحظه تصمیمش رو گرفت، اون رو همراه لیوان دیگه ای که برخلاف نوشیدنی خودش الکلی نبود برداشت و درحالی که مراقب بود به کسی برخورد نکنه و نوشیدنی های‌ تو دستش نریزه با بیشترین سرعت از سرسرا خارج شد و راهرو رو طی کرد اما هری رو ندید. این عجیب بود، طبق محاسبش هری نباید تو این مدت کم از راهرو خارج شده باشه، ممکنه که شنلش رو پوشیده باشه و دراکو اونو نبینه؟ اما لحظه ای بعد جواب سوالش رو گرفت در یکی از کلاس ها باز بود و نور کمی از لای در نیمه باز مشخص بود
دراکو با احتیاط وارد کلاس شد و هری رو دید که لب پنجره ی بزرگ کلاس نشسته و ماسکش رو روی زمین انداخته و با چوبش روی هوا اشکال مختلف و‌نورانی ای میکشید.
-"پارتنرت ولت کرده پاتر؟ اوه صبر کن...تو اصلا با کسی نیومدی."
هری کمی توی جاش پرید و بعد چشماش رو چرخوند و روباهی که با چوب دستی کشیده بود رو از بین برد، میخواست جواب کوبنده ای بده ولی لحظه ی اخر پشیمون شد و فقط گفت
- تو که پا پارتنرت اومدی اینجا چه غلطی میکنی؟
دراکو شونه هاش رو بالا انداخت و اون هم ماسکش رو برداشت و کنار هری نشست، نوشیدنی هری رو سمتش گرفت
-"پارتنرم حتی از توام حوصله سر برتر بود."
هیچ‌کدوم حس نمیکردن این شرایط غیر نرماله، جقتشون ترجیح میدادن توی کلاس خالی زیر نور ماه بشینن و از صدای ضعیف اهنگی که هنوز به گوش میرسه لذت ببرن. هری نوشیدنی رو گرفت و کمی ازش نوشید و بعد صورتشو جمع کرد
- برای خودت یه نوشیدنی الکلی اوردی و برای من اب سیب؟ پس عدالت اشرافیت کجاست؟

poisonWhere stories live. Discover now