part11

567 86 31
                                    

سومین باری بود که گویل توی چند ساعت گذشته به خوابگاه دراکو‌ میرفت تا یکی دیگه از وسایلاش رو بیاره، اون پسر بلوند تصمیم گرفته بود به جای روبرو شدن و احتمالا توضیح دادن به هری شب رو پیش دوستش بگذرونه و گویل رو مجبور کرده بود علاوه بر خوابیدن روی کاناپه وسایلی که مدام یادش میفتاد بهشون نیاز داره رو از خوابگاه خودش بیاره

ولی بعد از امشب رو چیکار میکرد؟ میخواست چه توضیحی بابت اون بوسه بده؟ باید میگفت"اوه پاتر فقط دلم میخواست دهنت رو ببندم و راه بهتری به ذهنم نرسید؟ مگه دستای لعنتیش رو شکسته بودن؟" کی رو میخواست گول بزنه؟ اون دلش میخواست توی اون لحظه هری رو ببوسه و انجامش داده بود و بالاخره باید با این روبرو میشد.

کمی روی تخت گویل غلت زد که برجستگی ازار دهنده ای رو زیرش حس کرد، شیشه معجون خالی رو از زیرش درآورد و کنار تخت انداخت. کم کم داشت بابت تصمیمش پشیمون میشد، شاید روبرو شدن با هری از تحمل اشفتگیه اتاق گویل راحت تر بود.
***
خودش هم میدونست بالاخره میبینتش، برای همین وقتی موقع صبحانه نگاهش به اون موهای اشفته اشنا خورد تمام تلاشش رو کرد که خونسرد بمونه اما برخلاف پیشبینیش هری حتی نیم نگاهی هم بهش ننداخت و درحالی که با تام صحبت میکرد پشت بهش سر میز نشست.
یک لحظه از ذهنش گذشت که هری به تام گفته؟ حتما بهش گفته. حتما اونا تمام شب وقتی تنها بودن به دراکو خندیدن، نذاشت ذهن پارانوییدش بیشتر از این پیش بره و این رو تصور کنه که تام هری رو بوسیده تا کار دراکورو فراموش کنه.
به طور ناگهانی حس کرد دیگه اشتهایی برای صبحانه ی رنگی روبروش نداره، اگر براش مهم نبود که نمراتش بالا بمونن تا مادرش رو خوشحال کنه کلاس بعدیش هم شرکت نمیکرد.

اخرین جرعه ی اب میوش رو سر کشید و از جاش بلند شد، نمیخواست سر کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه دیر برسه ولی انگار تام تصمیم داشت این یکی کلاس هم بپیچونه، هری میدونست خیلی نمونده تا بالاخره مک گونگال مچشو بگیره؛ این پسر واقعا سر نصف کلاسا شرکت نمیکرد. خداخافظی سر سری ای کرد تا بتونه خودشو به هرمیون و‌رون برسونه و اخرین لحظه ای که داشت از سرسرا خارج میشد نگاهی به میز اسلایترین انداخت و با دیدن جای خالی دراکو  اخم محوی کرد، حاضر بود قسم بخوره موقع اومد تو سرسرا علارغم تلاش شدیدش برای نگاه نکردن به اون سمت از گوشه ی چشم موهای سفید رنگ اون پسر رو دیده. از دیشب که اون پسر به معنای واقعی کلمه فرار کرده بود هری تصمیم گرفت اون اتفاق رو فراموش کنه، هم اینکه دراکو مالفوی اون رو بوسیده هم اینکه خودش از اون بوسه لذت برده، اما به دلایلی زخم کوچیک روی لب پایینش رو درمان نکرد و گذاشت به همون شکل بمونه و هرازگاهی به خودش میومد و میدید مشغول لمس اون زخمه.
وقتی به کلاس رسید جواب سوالش یکم پیشش رو گرفت، دراکو زودتر به کلاس اومده بود. وقتی نگاهشو از دراکو که بر خلاف همیشه تنها ایستاده بود گرفت متوجه شد دانش اموزا جلوی در چوبی جمع شدن و وارد نمیشن، از رون پرسید
- چرا نمیرن داخل؟
جای رون دختر اسلایترینیه روبروش جواب داد
-"فالکوم گفت همینجا وایستیم تا یسری وسایل بیاره، کلاس امروزمون تو محوطه برگذار میشه"
هری شونه ای بالا انداخت و تا تصمیم گرفت به یجا تکیه بده فالکوم وارد راهرو شد و با دست اشاره کرد تا دانش اموزا دنبالش برن.

poisonWhere stories live. Discover now