Part 4

71 24 2
                                    

روز بعد زمان جراحی کریس بود.چانیول همچنان یه گوشه ایستاده بود ولی اینبار نه برای بردن روح کریس چون میدونست اون دیگه قراره زنده بمونه،بلکه برای دیدن بکهیون.اون نزدیکش ایستاده بود و کاری میکرد تا به چشم بکهیون نیآد و نامرئی باشه.

"اوه اوه اوه بیبی بیبی بیبی"
بکهیون شروع کرد به آواز خوندن با خودش.البته توی سرش اینکار رو میکرد و چانیول لبخند میزد.فرشته ها توانایی ذهن‌خونی داشتن پس چانیول میتونست بشنوه.

"همه جا روشن و درخشانه...با اینکه چشمهام نابیناست...نه نه نه"

"حالا جناب کریس خان.تو تا زمانی که شماره تلفن آشنات چانیول رو بهم ندی حق نداری بمیری"
بکهیون توی ذهنش حرف زد.چشمهای چانیول با شنیدن این حرف درشت شد و خندید.بکهیون همچنان داشت به خوندن ادامه میداد.
بعد 5 ساعت و نیم جراحی،بکهیون با موفقیت تونست تومور رو از کریس جدا کنه.اون به همه لبخند زد و اتاق جراحی رو ترک کرد.
چانیول مسیر رفتنش رو دنبال کرد.نگاهش جوری بود که انگار هیپنوتیزم شده.

"کِی دوباره میبینمش؟"
بکهیون در حالی که حموم میکرد با خودش زمزمه کرد.سرش رو به وان تکیه داده بود و توی دستش لیوان شراب بود.از طرفی گرمای آب و از طرف دیگه شراب باعث شده بود گونه هاش گل بیاندازه.چانیول گوشه ای از حموم به صورت نامرئی ایستاده بود و بکهیون رو نگاه میکرد.اون پسر زیباترین انسانی بود که تا به حال دیده.

چانیول از حموم بیرون دوید چون میخواست به بکهیون فضای شخصی بده.ضمناً خجالت میکشید بدن برهنه‌اش رو نگاه کنه.
اون با سرگرم کردن خودش به تماشای آپارتمان بکهیون تا برگشتنش صبر کرد.اون آپارتمان نه کوچیک بود و نه بزرگ.دو تا اتاق داشت،یکی اتاق مهمان و دیگری اتاق بکهیون.نشیمن بکهیون پر از عکسهای مختلف بود که اونها رو بالای شومینه نصب کرده بود.اون عکس بکهیون رو با دوستانش دید،بعد یه عکس از بکهیون وجود داشت که با خوشحالی سوهو رو بغل کرده.چانیول اون شخص رو شناخت،همونی بود که توی بیمارستان لبهای بک رو بوسیده بود.عکس بعدی بکهیون رو با یه مرد و زن سن بالا نشون میداد و چانیول حدس میزد والدینش باشه.

بکهیون لُخت از حموم بیرون اومد.چانیول فریاد زد و چشمهاش رو با دوتا دستهاش پوشوند ولی بعد یکی از انگشتهاش رو کنار کشید تا بدنش رو یواشکی دید بزنه.البته فقط سر بکهیون معلوم بود.اون نگاه کرد که بکهیون چطور داره موهاش رو جلوی آیینه مرتب میکنه.هنوز هم لُخت ایستاده بود و کمرش رو با ریتم آهنگی که خودش میخوند تکون میداد.
چانیول تصمیم گرفت بی حیا باشه و مثل یه بزرگسال رفتار کنه و دستش رو از روی صورتش برداره.اون دستش رو برداشت ولی همچنان سرش رو نگاه میکرد،فقط سرش.از نگاه کردن به بدن سفید شیری رنگش خودداری میکرد!

او بهش نزدیک شد.تلاش کرد دستش رو روی شونه هاش بگذاره ولی نتونست.اون به انعکاسش توی آیینه نگاه کرد ولی انگار چیزی معلوم نبود چون هیچ واکنشی از طرف بکهیون دریافت نمیکرد.اون به آرومی پایین رو نگاه کرد و تونست انعکاس بدن بکهیون رو توی آیینه ببینه.
چه خوب...!

سرش رو نزدیک گردن بکهیون آورد.میخواست حتی شده به صورت نمایشی سرش توی گردن بکهیون باشه.مثل کاری که میدید سوهو با بکهیون میکنه اما با دیدن لوهان گوشه دیوار ناگهان فریاد زد و عقب کشید.

لوهان فرشته هوس و شهوت👇🏻

لوهان فرشته هوس و شهوت👇🏻

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"تـ...تو اینجا چـ...چیکار میکنی؟من کاری نکردم...یعنی نمیتونم کاری بکنم"
چانیول با لکنت گفت چون از حضور لوهان ترسیده بود.فرشته هوس!

"دست و پات رو گم نکن چانیول.من بخاطر تو نیست که اینجام"

"پس..."

"خودت نگاه کنی متوجه میشی"
لوهان نیشخندی زد و به بکهیون اشاره کرد.جایی که بکهیون ایستاده بود و داشت جلوی آیینه با بدنی برهنه و با فکر به یه پسر قد بلند...اوه خدای من!داشت با فکر چانیول خودش رو لمس میکرد و...

"فکر کنم بخاطر حضورته.پشت بدنش ایستادی و موتور شهوتش رو روشن کردی!"
لوهان قهقهه زد و به صحنه سکسی روبروش خیره شد و کی بود که چنین نمایش نابی رو از دست بده.

"چانیول...آههههه..."
و با فشار زیاد روی آیینه خالی شد.
بکهیون ناباور به تصویر خودش توی آیینه نگاه کرد و اونجا بود که تازه متوجه شد چیکار کرده.

"فاک!!من چیکار کردم؟!"
اون تا به حال یکبار هم بخاطر سوهو اینکار رو نکرده بود.هیچوقت شهوتش به عقلش غلبه نمیکرد حتی توی سکس با سوهو.هرگز حتی شروع کننده هم نبود و معمولاً به راحتی تحریک یا خالی نمیشد.
اون با فریاد سمت آشپزخونه رفت تا با آوردن یه پارچه این خرابکاریها رو جمع کنه!

و در طرف دیگه ما چانیولی رو داشتیم که با چشمهای درشت شده به این صحنه نگاه میکرد و لوهان همچنان در حال قهقهه زدن بود.دیدن تعجب چانیول نسبت به چیزی صحنه ای بود که شاید هر هزار سال یه بار اتفاق می‌افتاد!

City Of AngelsWhere stories live. Discover now