بکهیون یه پسر 20 ساله جراحه که زودتر از موعد فارغ التحصیل شده.اون جوون ترین جراح توی بیمارستانه ولی بین همشون پرکارترین محسوب میشه.اون قصد داره پاش رو جای پای پدرش بگذاره که جزو برترین جراحان سئول توی سال 1989 بوده...و بکهیون چندین ساله از آمریکا فارغالتحصیل شده و حالا به عنوان بزرگترین جراح داره کار میکنه.اون تحت فشار بود.
هر روز،پسر 20 ساله دوچرخه اش رو تا محل کارش میروند.اون دستکش به دست،از بین ترافیک و کارگرهای مشغول به کار رد میشد و شادمان براشون بوق میزد.
"احمق ها"
بکهیون با دیدن راننده هایی که به کارگرهای بیچاره فحاشی میکنن این رو زیر لب زمزمه کرد.
اون هوف کلافه ای کشید و بهشون زبون درازی کرد که یکی از راننده ها انگشت وسطش رو نشون داد.'بی ادب!'
اون با خودش فکر کرد.
به محض ورود به بیمارستان پیجرش چندین بار شروع کرد به بوق زدن."دکتر بیون.لطفاً به اتاق جراحی شماره 321 مراجعه کنید"
بلندگو اعلام کرد.بکهیون لباسهاش رو پوشید و تجهیزات رو آماده کرد تا هرچه زودتر به اتاق جراحی بره.
"خُب خُب ما اینجا چی داریم؟"
بکهیون در حالی که وارد میشد پرسید و تلاش میکرد بند پشتی ماسک رو گره بزنه."یه مرد 50 ساله مشکل سفتی دیواره ها به دلیل انباشت چربی دور قلب داشته و در حال دویدن و ورزش کردن قلبش مشکل پیدا کرده و بیهوش شده"
مینسوک گفت و عکس سیتیاسکن رو روی مانیتور به بکهیون نمایش داد."بیهوشش کنید ولی این رو در نظر داشته باشید فشار خونش افتضاحه.احتمالاً بیماری فشار خون هم داشته باشه"
"بریم که درمونش کنیم"
مینسوک روی شونه بکهیون کوبید.جراحی خیلی خوب پیش رفت و همه چیز عالی بود تا زمانی که چانیول وارد اتاق شد و گوشه ای ایستاد.وضعیت بیمار روبه وخامت گذاشت و ضربانش بهم ریخت.
خطها صاف شد و بوق ممتد به یه بوق یکسره تبدیل شد."دفیبریلاتور!"
بکهیون فریاد زد و شیومین دست به کار شد."شارژ 200 ژول!"
بکهیون گفت و ژل روی پارویی زد."کِلیر!"
همه کنار رفتن و بکهیون اونها رو بهم مالید و روی بدن مرد گذاشت.*کلمه Clear زمان شوک دادن گفته میشه تا بقیه بدونن و کنار بکشن تا زمان شوک یه وقت برق به بدنشون برخورد نکنه*
چانیول گوشه اتاق ایستاده بود و بکهیون رو نگاه میکرد.نگاه میکرد که اون چطور تلاش میکنه مردی که در طول عمرش به فکر سلامتیش نبوده و چربی بالایی داشته نجات بده.
به هر حال سرنوشت اون مرد بود که به اینجا برسه.قلب چانیول میشکست چون میدونست مرد قرار نیست نجات پیدا کنه و به همین خاطر اون اونجا ایستاده بود تا مرد رو همراهی کنه.چانیول منتظر میشد تا اون بمیره و روحش رو به همونجایی که تمومی ارواح میرفتن بفرسته،زندگی بعدی.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
City Of Angels
Kısa Hikayeشهر فرشتگان (Complete) مینی فیک کاپلی:چانبک ژانر:عاشقانه،تخیلی نویسنده:Ashofexo مترجم:Tania kh چی میشه اگه بین ما فرشته ای در حرکت باشه؟ساکت و نامرئی...و چی میشه اگه یکی از همون فرشته ها عاشق یکی از ما بشه؟ پ.ن:این فیک اقتباسیه از فیلم 'شهر فر...