چانیول با باز کردن چشمهاش ناله کرد.اون با تابش شدید نور خوشید چشمهاش رو چندبار باز و بسته کرد.
وقتی میخواست بلند بشه اون چیزی که آدمها میگفتن رو احساس کرد.چانیول حدس زد...آدمها بهش چی میگفتن...گرسنگی.با گذاشتن دستش روی زمین فریادش بخاطر درد در اومد.
"آخ...آی...چـ...چی؟!"
چانیول دستهاش رو بالا آورد.اون با یه مایع قرمز رنگ پوشیده شده بود که حدس میزد خون باشه.
اون درد دیگه ای توی لب پایینش احساس میکرد و تا اون رو لیسید مزه عجیبی توی دهنش پیچید.اون زمانی که دوباره سعی کرد بلند بشه غُرید و احساس کرد کل بدنش شدیداً درد میکنه.اون بلند شد،کارگرهای ساختمون رو دید که دارن با نگاه های عجیب نگاهش میکنن.
"شما من رو میبینید؟!"
چانیول از تعجب هین کشید.
"داداش...مواد زدی؟"
"اوه خدای من...شما میتونید من رو ببینید!این خون منه؟"
چانیول دستش رو سمت یکی از کارگرها گرفت.
"این قرمز رنگه؟"
چانیول دوباره پرسید و کارگر سردرگم فقط سر تکون داد.
"آره!قرمز....."
چانیول نگاهی به قرمزی دستهاش و بعد نگاهی به اطراف انداخت.لباس کارگر ساختمون و محیط اطرافش...
"رنگ!!!"
چانیول فریاد زد و ذوق زده اینور و اونور پرید.
"جداً...داداش چه موادی زدی؟به من هم بگو"
"روز خوبی داشته باشید انسانهای عزیز...آه بیشتر میشه گفت همقطاران گرامی!"
چانیول خندید و ازشون دور شد.اون با ذوق توی خیابون میدوید و یه سری کلمات در رابطه با انسان شدنش میگفت.اون به آسمون زُل زد و با احساس وزش باد روی پوست صورتش چشمهاش رو با لذت بست.
"بکهیونا!"
اون تا اونجا که میتونست به سرعت به طرف بیمارستان میدوید و بی توجه به نگاه عجیب آدمهای اطرافش مدام اسم بکهیون رو فریاد میزد.
همین که وارد بیمارستان شد،مستقیم به طرف پذیرش رفت.پرستار با دیدن چانیول شوکه شد چون بنظر میرسید اون پسر از بلندی افتاده.چند لک بزرگ قرمز رنگ روی لباسش و صورتش زخمی بود و چند جاش به کبودی میزد.
"ببخشید آقا،شما بیمارید؟فکر کنم به کمک نیاز دارید.بگذارید کمکتون کـ..."
"تو هم من رو میبینی!"
چانیول خندید پس پرستار هم مثل بقیه اون رو میدید!
"البته که میتونم"
"بکهیون کجاست؟"
چانیول بالأخره آروم شد.
"اممم منظورتون دکتر بیونه؟ایشون اینجا نیستن.به میونگدانگ رفتن"
"صبر کن!بهم بگو.من چطوری..."
شیومین از اتاقش بیرون اومد و از کنار چانیول رد میشد که اون دیدش.
YOU ARE READING
City Of Angels
Short Storyشهر فرشتگان (Complete) مینی فیک کاپلی:چانبک ژانر:عاشقانه،تخیلی نویسنده:Ashofexo مترجم:Tania kh چی میشه اگه بین ما فرشته ای در حرکت باشه؟ساکت و نامرئی...و چی میشه اگه یکی از همون فرشته ها عاشق یکی از ما بشه؟ پ.ن:این فیک اقتباسیه از فیلم 'شهر فر...
