🐱این مزخرفات چیه میگی
تهیونگ سرشو انداخت پایین و خواست چیزی بگه که یاده حرفش با
جونگ کوک افتاد «بیا فقط ازش استفاده کنیم و بعد از شرش خلاص بشیم »
🐯هیچی
🐱همتون دیوونه اید بخدا
تهیونگ از عمارت خارج شد و رفت سمته ماشینش ( این داداشمون راننده نداره خودش ماشین رو میرونه🗿)
پشت فرمون نشست و ماشینش رو روشن کرد و رفت سمته شرکت
عمارت پارک🐿بستنیم کوووووو
🐥بستنی؟! بستنی چی هست
🐿بستنیمو پس بده
🐥چی میگی اصلا مگه من تورو میشناسم
🐿ایییی قلبمو شکستی
🐥چندش نشو مگه بچه ای
🐿من مامانمو میخوام
🐥بیا برو تو کوچه
🐿قهرم
🐥به مار راستم
🐿دلم میخواد یکیو بگیرم شبیه سگ بزنمش
🐥نه بابا
🐿به جان تو
🐥تو که الان نزدیکه بخاطر یه بستنی گریه کنی میخوای بقیه رو بزنی
🐿دلیل قانع کننده ای نبود
🐥وقتی همینو کردم تو چشمت میفهمی
🐿بیای سمتم چنان جیغی میکشم هفت جد ابادت بیان جلوت
🐥اروم باش حیوان
🐿من حیوونم
🐥یس
🐿چی
🐥نه منظورم اینه تو سنجابه گوگولی منی
🐿ایییی چندشم شد
حاجی این فیک جدیده که نوشتم یکم شبیه خیانته ولی توش حامله و بچه اینا نیست ولی دژاوو میگیرین خب و اره دیگه بعد یکم ها از من گفتن باشه یکم اسماتش بالاس
YOU ARE READING
Mafia Love❤
FanfictionGenres_BDSM _ Amegawerest_smut کاپل ها : تهگیکوک - مینهوپ یونگی از وقتی بدنیا اومد مجبور بود امگا بودنش را مخفی کنه ولی چی میشه اگه متوجه بشه جفت هاش دشمناش هستن