17

320 28 2
                                    

🐱این مزخرفات چیه میگی

تهیونگ سرشو انداخت پایین و خواست چیزی بگه که یاده حرفش با

جونگ کوک افتاد «بیا فقط ازش استفاده کنیم و بعد از شرش خلاص بشیم »

🐯هیچی

🐱همتون دیوونه اید بخدا

تهیونگ از عمارت خارج شد و رفت سمته ماشینش ( این داداشمون راننده نداره خودش ماشین رو میرونه🗿)

پشت فرمون نشست و ماشینش رو روشن کرد و رفت سمته شرکت

عمارت پارک

🐿بستنیم کوووووو

🐥بستنی؟! بستنی چی هست

🐿بستنیمو پس بده

🐥چی میگی اصلا مگه من تورو میشناسم

🐿ایییی قلبمو شکستی

🐥چندش نشو مگه بچه ای

🐿من مامانمو میخوام

🐥بیا برو تو کوچه

🐿قهرم

🐥به مار راستم

🐿دلم میخواد یکیو بگیرم شبیه سگ بزنمش

🐥نه بابا

🐿به جان تو

🐥تو که الان نزدیکه بخاطر یه بستنی گریه کنی میخوای بقیه رو بزنی

🐿دلیل قانع کننده ای نبود

🐥وقتی همینو کردم تو چشمت میفهمی

🐿بیای سمتم چنان جیغی میکشم هفت جد ابادت بیان جلوت

🐥اروم باش حیوان

🐿من حیوونم

🐥یس

🐿چی

🐥نه منظورم اینه تو سنجابه گوگولی منی

🐿ایییی چندشم شد


حاجی این فیک جدیده که نوشتم یکم شبیه خیانته ولی توش حامله و بچه اینا نیست ولی دژاوو میگیرین خب و اره دیگه بعد یکم ها از من گفتن باشه یکم اسماتش بالاس

Mafia Love❤Where stories live. Discover now