خدا شاهده ووت ندین میام تو خواب هاتون چشاتونو در میارم🔪🗿
3 روز بعد
یونگی با شوق به سمت اشپزخونه رفت و با صدای بلندی گفت
🐱سانا میشه باهام کیک درست بکنی؟!
سانا:چرا
🐱میخوام کوکی رو سوپرایز کنم
سانا:برای چی؟
🐱تولدشه
سانا:نوچ امروز تولد تهیونگه نه تولد جونگ کوک
🐱پس ولش کن
سانا:خب بیا برا تهیونگ درست کنیم
🐱نمیخوام
سانا:برای چی انقدر به کوک اهمیت میدی ولی به تهیونگ نه
🐱تهیونگ ازم خوشش نمیاد
سانا:وا کی گفته
🐱کسی نگفته فقط اینکه توی گوشیش چندتا عکس با پسرای دیگه دیدم
سانا:خب شاید دوستاشن
🐱نه کدوم ادمی عکس کیس با دوست صمیمیش داره؟!
سانا:اها فهمیدم کیو میگی
🐱کی
سانا:ببین قضیه ماله 6 سال پیشه وقتی تهیونگ عاشق یه بتا شد و براش هرکاری میکرد مثلا توی یک ماه حداقل چهار بار میبردش سفر میزاشت ازاد باشه و هیچوقت سرش تاکسیک نبود ولی پدر تهیونگ متوجه قضیه شد و بتا رو زنده به گور کرد اونم جلوی چشمای خود تهیونگ
🐱چی
سانا:تهیونگ بعد اون موقع با هیچکسی بجز من و کوک مهربون نبود و روی واقعی خودش رو نشون نمیداد شاید تاحالا ندیده باشی ولی تهیونگ وقتی اون بتا وارد زندگیش شد شبیه بچه های پنج ساله خوشحالی میکرد همه رو اذیت میکرد هیچوقت لبخند از روی لباش کنار نمیرفت اگه کسی حتی بادیگارد ها لبخند نمیزدن ناراحت میشد ولی وقتی اون بتا رفت عوض شد فقط میرفت شرکت و بعدش بر میگشت و با کوک دعوا میکرد سر بحث های کوچیک و اخرش انقدر نتونست تحمل کنه پدرش رو با شلیک گلوله کشت
🐱یعنی میخوای بگی اون واقعا منو دوست داره
سانا:اگه فکر میکنی بخاطر نگاه جنسی میخوادت که باید هرشب زیرش میبودی و تازشم هیچکسی برای کسی که برای رابطه میخواد انقدر مهربون نیست
🐱پس تمام مدت راجبش اشتباه فکر میکردم
سانا:اره
🐱پس از این به بعد باهاش خوب رفتار میکنم
سانا:دیگه بی توجهی نکنی ها
🐱باشه
سانا:خب بیا کیک رو بپزیمبعد بیاین بگین من گاوم
YOU ARE READING
Mafia Love❤
FanfictionGenres_BDSM _ Amegawerest_smut کاپل ها : تهگیکوک - مینهوپ یونگی از وقتی بدنیا اومد مجبور بود امگا بودنش را مخفی کنه ولی چی میشه اگه متوجه بشه جفت هاش دشمناش هستن