اروم از پله ها رفت بالا سرش رو انداخت پایین
🐱لعنت بهم نباید میرفتم به اون مهمونی
اشک صورتش رو خیس کرده بود
🐱نه نباید گریه کنی تو هم میتونی همونطور که اون بهت خیانت میکنه تو هم با بقیه گرم بگیری
وقتی رسید دمه در اتاقش درش رو باز کرد م داخلش شد خودش رو
انداخت روی تخت و چشماش رو بست
عمارت پارک
ساعت 10 شبخسته وارد عمارت شد و رفت سمته اتاق اون امگا کوچولو وقتی
رسید دم اتاق امگا صداش رو شنید که داشت تقلا میکرد
سریع درو باز کرد و دید یکی از بادیگارد ها داره بزور لباساش رو
در میاره وقتی امگا به سینش ضربه زد بادیگارد محکم زد توی گوشش
عصبانی رفت سمته بادیگارد
🐥چه گوهی داری میخوری
بادیگارد ترسیده برگشت و برابر شد و مشت محکم جیمین
🐥مرتیکه به امگای من دست میزنی میکشمت
جیمین روی دل مرد نشست و شروع کرد به محکم مشت زدن به
بادیگارد و داد میکشید
بقیه بادیگارد ها با صدای جیمین سریع رفتن بالا و سعی میکردن
جیمین رو از اون بیچاره جدا کنن
🐥کاری میکنم از بدنیا اومدنت پشیمون بشی
بلاخره جیمین رو از اون بادیگارد جدا کردن
جیمین دوید سمته امگا و بغلش کرد
🐥اون اشغال که کاریت نکرد
🐿نه ممنونم
جیمین وقتی جای دست های اون اشغال رو روی صورت امگا دید
اخمی کرد و گفت
🐥تقاص این کارش رو پس میده
خواست بلند بشه که جیهوپ سفت بغلش کرد
🐿ن...نرو لطفا میترسم
🐥نگران نباش
🐿میشه پیش تو بخوابم
🐥چی
🐿اگه نمیخو...
🐥باشه
🐿واقعا

YOU ARE READING
Mafia Love❤
FanfictionGenres_BDSM _ Amegawerest_smut کاپل ها : تهگیکوک - مینهوپ یونگی از وقتی بدنیا اومد مجبور بود امگا بودنش را مخفی کنه ولی چی میشه اگه متوجه بشه جفت هاش دشمناش هستن